خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

شعر محلی • وِصّیَت •

مُو کِه مالُ و مِنآلیم نی ، چِه بِختَر

کِه هآیَم سی زِِنُوم ، یآ کِه سی دُختَر

مُو کِه رآسی زِنُوم نی ، بوُی ! چِه : اِم گو؟

وِصیّت هآکُنُوم سی کِه ؟ توُوُ دَفتَر

حآلآم فَهمی ! مینیسُوم جآش یِه شِعری

بُخوُنَن تآ پری ، جُوُنُوم جُو ; کُومتَر

ری کَبْرُوم حکّکتوُ نی ، کِه بِنیسین :

جِووُن بی ، یارُ و نوُرانی چو اَختَر !

اَز ایی شِعرآ کِه بَعد ِمَرگ سُهرآب

مینیسَن ری مِزآرآ ، سی چشِ تَر !

خُلآصِه ، ری مِزآرِ مُو بِنیسین :

اِسَد ; فَرزندِ غَم ، بَرقکآرِ بَرتَر !

✍ ترجمه شعر :

من که مال و ثروتی ندارم" چه بهتر 

که آنها را برای همسرم" یا برای دخترم بدهم!

وآی" چه گفتم ؟! من که همسرم ندارم! راستی...

حالا برای چه کسی وصیت کنم؟ توی دفترم !

آهان" حالا فهمیدم, به جای آن شعری می نویسم"

برای وقتی که جان من مانند کبوتر می پرد !

اما حق ندارید که روی قبر من بنویسید :

جوان بود" دوستی مهربان و شخصی مؤمن...

از این اشعار هست, که بعد از مرگ سهراب( مرگ عزیزان)

روی مزار ها می نویسند" برای گریاندن ملّت !

خلاصهء مطلب : روی مزار من بنویسید :

اَسَدْ : فرزند غم " برقکار برتر... ツ

✍ ترجمه کلمات : 

مُو : من

نی : نیست [ندارم]

بِخْتَر : بهتر

هایَم : بدهم

سی : برای

رآسی : راستی

اِم گُو : گفتم

هآکُنُوم : کنم 

توُو : توی [داخل]

فَهمی : فهمیدن

مینیسُوم : می نویسم

جآش : جای آن

بُخوُنَن : بخوانند [مطالعه]

پِری : پرید

کُومتَر : کبوتر

ریّ : روی 

کَبرُوم : قبر من

حکْکِتوُ نیّ : حق ندارید

بِنیسین : بنویسید

بیّ : بود

ایی : این

مینیسَن : می نویسند

چِشْ : چشم

✍ شعر از : A100 

Http://www.Barqkar100.blogfa.com

40روزه که آسمونی شدی فرشته...(مطلب ثابت)

40 روز شد واسه من 40سال 
 ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﯾـک جـﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺍﻧﺪ

ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﻨﺪ 

ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ؛
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺎﻥ ... ؛
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯽ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ...

ﺍﺻﻼ ﺳﯿﺮﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﯾﮑﻬﻮ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭاز ﺗﻪ ﺩﻟﺖ
ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ : ﮐﺎﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ؛
ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ...

ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﺠﯿﺐﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ « ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻥ » ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺖ ﻗﺮﺹ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ؛

ﺑﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺎﻧﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﺑﯽ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ
ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ؛
با تو هستم ....باور نداری .....
 

 

بغضم گرفته وقتشه ببارم ، چه بی هوا هوای گریه دارم

بازکاغذام باتوخط خطی شد، خدااین حس وحالو دوست ندارم

حالا تاصبح نگاهت انگاری یه دنیاراهه

هرچی راه میری توشب ها بازته جاده سیاهه

توببندچشماتو ساده اون دیگه حالا توابراست

اون گذشته ازمن وتو، تودلش زندگی برپاست

توبایدتنهابمونی باهمون چترشکستت

زیربارون توی پاییز باچشای خیس بستت

http://s5.picofile.com/file/8151717784/ghjhhhhh.PNG

یه آدم چقدر طاقت غصه داره

چجوری میشه خنده روی لبام پابذاره

دوباره ، دوباره

به جایی رسیدم که باهیچکی حرفی ندارم

نباشی، من هیچ حسی به روزبرفی ندارم

نمیخوام بباره

دل دنیاروخون کردی که اینجوری تورفتی

تموم دلخوشی هامو توبارفتن گرفتی

مثل حس یه عشق تازه بودی

مثل افسانه بی اندازه بودی

هیچکی برای من شبیه تو نبوده

دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده 

 http://www.axgig.com/images/87881289040206206106.jpg

چشامو میبندم میخوام هرچی غصه است بمیره

که توخواب یکی ازتنم عطرتو پس بگیره

نمیشه ، نمیشه

عزیزم نمیدونی عشقت چقدر سینه سوزه

چه سخته آدم چشم به تاریکی شب بدوزه

همیشه ، همیشه

شبابیدار وروزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم

دلم میخواد یه جایی اونور دنیاخودمو جا بذارم

آخه عادت ندارم توکه نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره

فراموشم نمیشه خاطره هامون واسه من خیلی دیره

http://www.axgig.com/images/87082832788711330542.jpg

http://s5.picofile.com/file/8152638134/PINKFLY_IR_MORTEZAPASHEI_.jpg

این روزاسخت ترازاونه که باور کنی

مگه میشه بایه خاطره سرکنی

یه جوری هق هق زدم صدام زخمیه

این اون دردی که نمیفهمیه

یه دفعه پرپر شد پر پروازمون

گرفته است چقدر دل آسمون

دوستان عزیز، چهلمین روز درگذشت عزیزمون رسید

به همتون تسلیت میگیم غم سنگین وبزرگیه واسه همه ما

هدیه هاتون روبرای مرتضی عزیزمون بفرستید به آسمونا

امشب 7 بار سوره ی قدر 
1 بار آیت الکرسی 
و یک حمد و 7 سوره توحید بخونید برای شادی روح امپراطورمون

http://photos-c.ak.instagram.com/hphotos-ak-xap1/t51.2885-15/10706889_1517710171779730_380278789_n.jpg

مراسم چهلم مرتضی پاشایی اسطوره پاپ ایران، روز پنجشنبه مورخ چهارم دی ساعت 

چهارده در محل قطعه هنرمندان بهشت زهرا برگزار می گردد.

خونواده،نظرات فعاله هرچی دل تنگتون میخواد به امپراطورمون بگید

اگر عکس یادلنوشته ای هم دارین درقسمت نظرات بذارین بااسم خودتون دروبسایت قرارمیدیم.

"ازپست های پایینتر دیدن فرمایید"

به دنبال برادر در"چت روم"

برادر ندارم،کلاس که بچه ها ازغیرتی شدن داداش هاشون حرف می زدند،دلم میخواست کاش برادرداشتم وبعضی وقتا برام غیرتی میشد!؟"این شاید توجیه رفتاریست که الان غریبانگیر دانش آموزی شده که...

بهترین جا برای یافتن برادر"چت"بود،مشاورم میدونه چت چیه؟! تقریبا خوب:

بعدش با فردی آشنا شدم که یکسال از من بزرگتر بود،اول کار بهش گفتم:رابطه من با تو مثل خواهر وبرادر خواهد بود!؟واو هم قبول کرد.اول داستان هر چی بهمدیگه گفته بودیم دروغ بود جز سن که او17 سال داشت ومن یکسال کوچکتر...

بعد که بیشتر چت کردیم ناخودآگاه خودم را  با تمام مشخصات معرفی کردم و اون هم تقریبا" چنین کرد رابطه کشید به مکالمه تلفنی و...خانواده اوفهمیدند که با من رابطه دارد ولی من بکسی نگفتم.

بعد چند ماه (6ماه)به این نتیجه رسیدم که دیگه به برادر نیاز ندارم مثلا چه بشه که بیام حرفام بزنم و...!!این رابطه من وقانع نمی کنه!باید حرفهایی میزدیم غیر از حرفهای معمولی همیشگی،بهش گفتم:بیا خواستگاری من و او در کمال تعجب گفت:چه جوری !؟من که سنی ندارم!شغل ندارم! و...!؟ادامه دادم نیای رابطه را باید قطع کنیم،گوشی را برای چند روز خاموش کردم ولی بعد چند روز وسوسه شدم نکنه اس داده باشه و... وباز اس ام اس و...الان موندم چه کنم!؟اگه پدرم بفهمد سکته میکنه چون همیشه میان حرفاش میگه:اگه روزی کاری کنی که به بی آبرویی منجر بشه ومن بشنوم حتما" می میرم!؟

نگرانم مشاور می فهمید!؟نمیدونم چه کنم!؟میخوام رابطه نباشه ولی نمیشه!؟

وابستگیها اینطور هستند خیلی وقتا مثل اعتیاد می مونند...بهتر قبل از چاره یافتن برای این مسئله علت یابی کنیم که واقعا"چرا برخی نوجوانان ما خودشون غریبانگیر روابطی میکنند که سرانجامی جز پشیمانی ندارد...

پست های دوستان

شاهین دلیوند

قول داد تا آخر دنیا بماند

سر قولش هم ماند

همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود

 

**************************************

 مهرزاد امیرخانی

نوبت قصه دقیقه های آخره.
ترانشو ندارم که ازش عکس بگیرم
الان متوجه می شین چرا ...
زمستون بود. خونمون سعادت آباد جایی بود که دیگه چسبیده به کوه بود.
جوری برف اومد که هیچ ماشینی از پارکینگ نمی تونست بیرون بیاد.
به خاطر یخ زدگی و شیب غیر استاندارد رمپ.
گیر کرده بودیم تو خونه روز اول خوردنیامون تموم شد.
قرار بود بریم خرید که برف اومد.
زنگ می زدیم به دوستامون برامون خرید می کردن میاوردن سر خیابون می رفتیم می گرفتیم ازشون .
داشتیم آب انار می گرفتیم و حرف می زدیم . البته مرتضی داشت آروم گیتار می زد و بعید می دونم حواسش به حرفای من بوده باشه.
یه دفعه رفت گوشیشو آورد و یه ملودیو خوند و رکورد کرد .
گوش دادم.
همون دفعه اول حس ترانش اومد.
کل خونرو گشتیم خودکار نبود.
کارتون یخچال تو تراس بود . گوشیو برداشتم رفتم اونجا و با یه تیکه ذغال شروع کردم کل ترانرو رو اون نوشتم .
کارتونو برداشتم آوردم تو . کل خونه کثیف شد . مرتضی هاج و واج نگام می کرد . گفتم اوکی شد . برو بخونش.
رفت تو استودیو از رو کارتون دو متری خوندش و شد دقیقه های آخر . . .

من مهربان ندارم ، نا مهربان من کوووووو !!!!؟؟؟؟

 

برگی دیگر

 

 

 

 

 

 

 

این کتاب جیبی از مجموعه زندگی‌نامه‌های مصور rororo انتشارات روولت آلمان را زمانی ترجمه کردم که جوان‌تر بودم؛ حدود پنج سال پیش. اگر حالا بود پیشنهاد ترجمه‌اش را نمی‌پذیرفتم چون اکنون معتقدم نویسنده و مترجم باید پیوندی با کتاب داشته باشند و آن‌زمان تنها پیوند من با کتاب شور فلسفه‌دانی بود. خوشبختانه نیروی جوانی و آن شور باعث شد کتاب از بسیاری آسیب‌ها در امان بماند. آن‌زمان دوست عزیزم آقای کامبیز پورناجی هنوز با نشر پارسه همکاری می‌کرد. فلسفه خوانده بود و حضورش مایة دلگرمی من و قطعاً بسیاری دیگر بود. علاوه بر این دغدغه‌های ما را به ناشر منتقل می‌کرد و ناشر گرامی نیز از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کرد. گاهی در دفتر کوچک ناشر می‌نشستیم و گپ می‌زدیم و من دست‌کم به قدر ساعتی پیش از بیرون نهادن پا از دفتر و روبه‌رو شدن با واقعیت تلخ زندگی آن‌سوی ویترین مترجمی از گرفتاری‌ها فارغ می‌شدم و البته چیزها می‌آموختم. گاهی افسوس می‌خورم که چرا عادت عکس‌گرفتن در من پرورده نشده و از آن زمان جز خاطرات، تصویر مجسم دیگری ندارم. دوست عزیز دیگر و استادی که این مجموعه با سرپرستی او پا گرفت اما بعد ناچار به مهاجرت شد، آقای رضا نجفی بود که گمانم در زمان ترجمة این کتاب به آلمان کوچیده و جایش حسابی خالی بود و هست. گر چه کتاب به معنای اخص کلمه فلسفی نبود، منابع بسیاری را گردآوردم و خواندم تا مدیون خواننده نشوم و ترجمه‌ای در حد توان درست و امانتدارانه ارایه کنم؛ و البته این کاری است که هنوز و به عادت یادگار همان زمان در مورد هیچ کتابی از آن دریغ ندارم. از نویسنده نیز خواستم برای نسخة فارسی کتاب مقدمه‌ای بنویسند و ایشان هم به فاصلة دو یا سه روز با ابراز لطف بسیار در حق این مترجم کوچک مقدمه‌ای کوتاه بر ترجمة فارسی کتاب‌شان نوشتند. از بخت بد مشکلات ناگهانی بازار نشر دامن این مجموعة کتاب خوب را نیز گرفت تا این که ناشر گرامی کمر راست کرد و اکنون چندی است انتشار این مجموعة زندگی‌نامة مصور را از سر گرفته‌ است. و به این ترتیب این کتاب هم شد برگی دیگر از زندگی‌ مترجمی‌ام که در این سرزمین به فصل برگ‌ریزان می‌ماند.