کاش می توانستم تلنگری کوچک شوم برای آدم ها برای بازگشت به راه درست.
کاش ...
کاش می توانستم.
-----------
می بینید چه آدم خوبیم.
:))))
ولی جدی حتی حاضر بودم کل روزم رو صرف یه آدم کنم و باهاش اینقدر حرف بزنم تا برگرده به راه درست.
کمک کردن به آدما را دوس دارم.
دوس ندارم با وجود خدایی به این بزرگی و مهربونی کسی ازش ناامید باشه.
دوس ندارم آدمی رو ببینم که به خاطر نرسیدن به یه آدم که گاهی ارزشش رو هم نداره افسردگی بگیره و
زندگیش رو ببوسه بزاره کنار.
ناامید نباشید حتی اگه تو سخت ترین شرایطید.
هیچ وقت از اون بالایی ناامید نشییییییییید.
اون بزرگ ترین امیده واسه زنده بودن و زندگی کردن.
.
نفس: خوب 0_o
من : خو عزیز من چرا در مقابل فهمیدن مقاوت میکنی خو دوس ندارم بیام دی :^_^ نفس: کامران تو به من گفتی نفهم ؟؟؟
من : نه به خدا خواستم شوخی کنم
نفس: کامران یعنی تو شوخی شوخی به من گفتی نفهمم ؟؟ حالا شوخیت شده به من بگی نفهم ؟؟؟ (با حالت گودزیلا مانند )کامران میای بریم خونه عموم یا نه ؟؟ اگر دوس نداری بگو ؟؟دوس ندارم مجبورت کنم
من : عزیزم حالا که دوس نداری مجبورم کنی حقیقتش دوس ندارم بیام .
نفس : کامران ؟؟
من : جان دلم ؟؟؟
نفس : پا میشیییییی میایییییییی یا بیاممممممم چکیت کنم ببرمت
من : o_0 هر چی فکر میکنم میبنم دوس دارم بیام نفس : آفرین آفرین موش کوچولوم عاشقتم عجیقم
من : اهوم اهوم اهوم
نفس : کامران داری گریه میکنی ؟؟
من :( با گریه) اشک شوقه ، چقدر دلم واسه عمو تنگ شده بود .
نفس : دوست دارم منتظرم خدافظ کوچولو
بابام و داداشم : o_0 0_o
بابام : پاشو گم شو بیرون موش کوچولوش تا نیومده خونه رو رو سرمون خراب نکرده
من از ارزیابی اثار هنری چیزی نمی دانم مثلا نمی فهمم چرا کسی چند میلیون دلار بابت فلان تابلوی نقاشی پول می دهد. همینطور نمی دانم سرفصل های درس زیبایی شناسی چه مطالبی را در بر می گیرد. درباره هنر حرف زیادی برای گفتن ندارم اما، اما بسیار شده است با دیدن زنگین کمانی، با خواندن شعری یا داستانی و البته با شنیدن یک قطعه موسیقی مو بر تنم سیخ شده است و در پس زمینه بغضی، که نه تنها گلو بلکه تمام وجودم را منقلب می کند، قطره اشکی از گوشه چشمم سرازیر شده است.
حس و حال غریبی است که به تور کلمات پا نمی دهد و باید تجربه شود. شاید هنر همین باشد؛ خلق موقعیت ها، منظره ها و نواها با ابزاری چون تصویر و صدا و کلمه. البته چون همیشه موجودات کنجکاوی، با نام دهن پُرکن فیلسوف که نمی توانند خالق آثار مشابه باشند، نشسته اند و درباره چیستی هنر روده درازی می کنند.
علاقه ای به این فلسفه پردازی ها ندارم تازه اگر قرار باشد به چیستی آن حس غریب پی ببرم ترجیح می دهم علم فیزیولوژی بیاید و بگوید در اثر کارکرد سلول های آیینه ای و هم ذات پنداری حاصل از آن غلظت فلان ماده در بدن فرد بالا می رود و آن حس غریب برای فرد ایجاد می شود.
ونگوگ و مارکس حس برابری را در من ایجاد می کنند؛ به کارهای هیچ کدامشان علاقه ای ندارم. ونگوگ به ساز دلم ناکوک است و مارکس به ساعت عقلم. با این همه نام شان برایم تداعی کننده حس تراژیکی است که البته ریشه در زندگی آنها دارد وگرنه با تمام سیب زمینی خور بودنم علاقه ای به رنگ زرد ندارم و همینطور نظریه ارزش کار...
کار من هم دارد به روده درازی کشیده می شود. می خواستم چیز دیگری بگویم. بگذریم. فقط می خواستم شما در در یکی از این حس های خوب شریک کنم: عشق دیرین- سالار عقیلی
دوباره سلام
قالبمون عوض شد!
طبق روالمون باس قالب جدیدمون الان آماده می بود!
اما راستیتش این روزا اصلا وقت و حوصله قالب جدید ندارم
یکم وقت گیره منم بنا ب دلایلی وقتشو ندارم.
فعلا همین قالبو استفاده میکنیم تا ببینیم خدا چی میخواد...
یا حق...