آرایشگاه ها جزو معدود مکان هایی هستند که همیشه در فواصل زمانی مشخصی به آنها سر میزنیم، دلبستگی خاصی به آنها پیدا می کنیم و حس خوبی بعد از آرایش پیدا میکنیم. آرایشگاه ها به خاطر نوع خدمتی که ارائه می دهند کمتر دچار رکود اقتصادی می شوند و همیشه در همه شرایط مشتریان خودشان را دارند و معمولا در آمد خوبی نیز دارند. در یک طبقه بندی جهانی آرایشگری شادترین شغل دنیا شناخته شده است و به نظر می رسد آرایشگری شغل جذابی باشد. اما آرایشگری هم مانند هر شغل دیگری ارتباط تنگاتنگی با هنر بازاریابی دارد، یک آرایشگر اگر نتواند رضایت مشتریانش را فراهم کند مدت زیادی دوام نخواهد آورد.
در این نوشته سعی می کنیم چند نکته کوچک که می تواند تاثیرات بزرگی در تعداد مشتریانتان داشته باشد ذکر کنیم.
1) مکان خود را به خوبی اعلام کنید
اگر هنوز مغازه خود را افتتاح نکرده اید باید بهترین و در دسترس ترین مکان را انتخاب کنید، ولی با فرض اینکه مکان خود را تثبیت کرده اید باید به خوبی اعلام کنید که وجود دارید، در صورتی که در مکان پر رفت و آمدی مغازه دارید از تابلوهای خاصی که جلب توجه کند استفاده کنید، سعی کنید برای کسی که در محله شما غریبه است وبه دنبال یک آرایشگاه می گردد در دسترس ترین و سهل الوصول ترین آرایشگاه باشید.
2) خنده یادتان نرود
خنده ارزان ترین و آسان ترین وسیله تبلیغاتی است که می توانید استفاده کنید، هر مشتری که وارد مغازه شما می شود به گرمی و با روی خندان تحویل بگیرید و با او احوال پرسی کنید و در اولین لحاظ خاطره خوشی برای او بسازید.
3) حس بد منتظر ماندن را شیرین کنید
آرایشگاه ها از جمله کسب وکارهایی هستند که مشتریان برای استفاده از خدمات آنها مجبورند مدتی بین 10 دقیقه تا 1 ساعت منتظر بمانند و منتظر ماندن یکی از بدترین احساسات برای عموم مردم است. بسیاری از آرایشگاه ها به طور سنتی سعی می کنند این حس منتظر ماندن را با در دسترس قرار دادن روزنامه یا مجله از بین ببرند. این یک روش خوب است ولی باید روزنامه ها و مجله هایتان را همیشه به روز نگه دارید و برای هر نوع سلیقه ای محتوای مناسب برای خواندن در دسترس داشته باشید.
علاوه بر روزنامه و مجله یک تلویزیون می تواند تحمل زمان انتظار را لذت بخش تر کند، با این وجود سعی کنید از خود خلاقیت نشان دهید و متفاوت عمل کنید، به عنوان مثال اگر فضای مغازه تان اجازه میدهد یک میز فوتبال دستی قرار دهید تا مشتریانی که در انتظار هستند با هم فوتبال دستی بازی کنند، حتی یک بازی نوستالژیک مثل مارپله یا منچ و حتی شطرنج می تواند نقش بسیار تاثیر گذاری داشته باشد. این نوع بازی های دو نفره باعث آشنایی مشتریان باهم و ایجاد یک محیط شبکه سازی نیز می شود. وجود بعضی وسایل سرگرم کننده برای کودکان نیز می تواند ترس کودکان از محیط آرایشگاه را کاهش دهد و تجربه خوبی برای آنها ایجاد کند.
یک پذیرایی ساده به صورت سلف سرویس باعث حس صمیمیت بیشتری می شود، یک سماور قدیمی همیشه در حال جوش با استکان های کمرباریک هزینه چندانی برای یک آرایشگاه ندارد ولی حس خوب و خاطره ماندگاری می تواند برای مشتریانتان ایجاد کند.
البته مهم ترین راه برای کاهش زمان انتظار سرعت در ارائه خدمات آرایشی است، تا جایی که می توانید ارائه خدماتتان را سریع تر کنید و اگر سرتان خیلی شلوغ است یک همکار جدید استخدام کنید. سیستم نوبت دهی هم می تواند در نظم بیشتر و کاهش زمان انتظار مشتریان مفید باشد.
4) با مشتریانتان دوست شوید
آرایش گری از نوع کسب وکارهای خدماتی است و در این نوع کسب وکارها مهمترین فاکتور تاثیر گذار در میزان فروش، برخورد و اخلاق خدمات دهنده است، یک آرایشگر می تواند با تعامل دوستانه با مشتریانش از وفادار ماندن مشتریانش مطمئن شود.
سعی کنید اسم کوچک مشتریانتان را یاد بگیرید و جوان تر ها را با اسم کوچک صدا کنید، و تا جایی که حریم خصوصی افراد اجازه می دهد از آنها اطلاعات داشته باشید و در دفعات بعد با یادآوری یکی از نکات کوچکی که از آنها می دانید سر صحبت را با آنها باز کنید. همیشه سعی کنید از سخنان مثبت و شاداب کننده استقبال کنید و اجازه ندهید شکوه و شکایت های بعضی مشتریان فضای آرایشگاه را منفی کند.
5) سلیقه مشتریانتان را در مورد اصلاح مو به خاطر بسپارید
تنوع سلایق در اصلاح مو بسیار زیاد است، مخصوصا در مورد آرایشگاه های زنانه ولی اگر شما به مرور سلایق مشتریانتان را به خاطر بسپارید یک حس خوب را به مشتریانتان هدیه خواهید داد. بعضی مشتریان به موهای خود بسیار حساس اند و در مورد جزئیات مراحل آرایش دوست دارند که نظر بدهند ولی بعضی مشتریان هم هستند که دوست ندارند چندان از آنها در مورد مدل مو نظر پرسیده شود، دانستن سلایق و پرسیدن سوال مناسب در زمان مناسب مهارتی است که یک آرایشگر باید به مرور زمان آن را یاد بگیرید.
6) چیزی فراتر از انتظار به مشتریان ارائه کنید
چیزی که مشتریان از یک آرایشگاه انتظار دارند کوتاه کردن مو، ابرو و یا اصلاح صورت است ولی شما سعی کنید بعضی خدمات کم هزینه ولی خاص در پکیج خدماتی خود به مشتریانتان ارائه کنید. مثلا یک ماساژ گردن یا ماساژ صورت رایگان یا شستشوی رایگان می تواند گزینه خوبی باشد.
7) از پروموشن های جذاب استفاده کنید
آرایشگری پتانسیل زیادی برای استفاده از گزینه های متنوع تخفیف دارد، به عنوان مثال سعی کنید یک سیستم باشگاه مشتریان خیلی ساده راه اندازی کنید، و بدون اینکه اعلام قبلی کنید برای هر 5 بار اصلاح مو یک بار اصلاح رایگان در نظر بگیرید و مشتریان خود را سورپرایز کنید، این نوع پروموشن ها تاثیر بسیار زیادی در بازاریابی دهان به دهان خواهند داشت.
8) بازاریابی محتوایی را دریابید
یک آرایشگر باید اطلاعات خود را در زمینه مراقبت از مو و حتی پوست افزایش دهد، در مورد روش های مراقبت از مو با مشتریانتان صحبت کنید و به صورت اختصاصی برای هر فرد راهنمایی هایی را ارائه کنید، حتی می توانید یک سامانه پیامکی برای ارسال منظم پیامک های آموزشی راه اندازی کنید، اما مواظب باشید زیاده روی نکنید تا موجب نارضایتی مشتریان نشوید.
9) شبکه های اجتماعی را فراموش نکنید
آرایشگاه ها پتانسیل بالایی برای فعالیت و تبلیغ در شبکه های اجتماعی دارند و با اطمینان بالایی می توان گفت که بهترین ابزار تبلیغاتی برای یک آرایشگاه شبکه هایی مثل ایسنتاگرام هستند، سعی کنید آدرس شبکه اجتماعی خود را به همه مشتریان معرفی کنید و از آنها بخواهید تا شما را دنبال کنند، از آنها بخواهید که از خود در آرایشگاه شما عکس بگیرند و با هشتگ مخصوص شما منتشر کنند.
خود شما نیز می توانید از شخصیت های معروف و پرطرفداری که به آرایشگاه شما می آیند عکس بگیرید و منتشر کنید.
شما چه ایده هایی برای آرایشگاه ها به ذهنتان می رسد؟ قسمت نظرات منتظر شماست
لویی جوووووووووووووووووووووونم...
تولد 23 سالگیت مبارک(داداشی)
نمیدونم چی بگم برا داداشی ولی اینو از یکی از دوستام گرفتم:
23 سال پیش;تو یه روز خوب زمستونی,خدا یه فرشته کوچولویی رو به زمین فرستاد که قلبش مثل دریاست و لبخندش شادی رو به دنیا میبخشه.
فرشته ای که اسمش لوییه و با صدای دلنوازش مارو به اعماق وجود خودش میبره.
اون فرشته اینقدر مهربونه که همیشه دوست داره کمک کنه و توی خیریه ها همیشه میتونیم اسمشو ببینیم.
قلب مثل طلاش,چشمای آسمونیش,لبخندی که شیرینیش مثل شکلاته و خیلی چیزای دیگه,
همه و همه باعث شدن که توی قلبمون یه جای مخصوص داشته باشه.
این پسر شادیاش اندازه ی یه دنیا می ارزه.
هیچ وقت دوست نداره کسی رو ناراحت ببینه.
این پسر هیچ وقت نمیخواست بزرگ شه و همیشه برای ما همون لویی 18 سالست که به ایکس فکتور رفت می مونه.
این پسر همون پسریه که با شایعات زندگی آسیب میبینه ولی برای طرفداراش همه کار میکنه و خودشو قوی نشون میده.
لویی تو بهترینی و همیشه دوستت داریم:)
و ما همیشه همون هویج و لامبورگینی هستیم که تو دوست داری^_^
تولدت مبارک بوبیرXx
اینم تقدیم به لویی:
یه متن زیبا برا لویی:
100000000000000000000000 ساله شی لویی جوووون
بای-بای!
ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﻨﺪ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ؛
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺎﻥ ... ؛
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯽ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ...
ﺍﺻﻼ ﺳﯿﺮﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﯾﮑﻬﻮ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭاز ﺗﻪ ﺩﻟﺖ
ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ : ﮐﺎﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ؛
ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﺠﯿﺐﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ « ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻥ » ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺖ ﻗﺮﺹ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ؛
ﺑﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺎﻧﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﺑﯽ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ
ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ؛
با تو هستم ....باور نداری .....
بغضم گرفته وقتشه ببارم ، چه بی هوا هوای گریه دارم
بازکاغذام باتوخط خطی شد، خدااین حس وحالو دوست ندارم
حالا تاصبح نگاهت انگاری یه دنیاراهه
هرچی راه میری توشب ها بازته جاده سیاهه
توببندچشماتو ساده اون دیگه حالا توابراست
اون گذشته ازمن وتو، تودلش زندگی برپاست
توبایدتنهابمونی باهمون چترشکستت
زیربارون توی پاییز باچشای خیس بستت
یه آدم چقدر طاقت غصه داره
چجوری میشه خنده روی لبام پابذاره
دوباره ، دوباره
به جایی رسیدم که باهیچکی حرفی ندارم
نباشی، من هیچ حسی به روزبرفی ندارم
نمیخوام بباره
دل دنیاروخون کردی که اینجوری تورفتی
تموم دلخوشی هامو توبارفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی
هیچکی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
چشامو میبندم میخوام هرچی غصه است بمیره
که توخواب یکی ازتنم عطرتو پس بگیره
نمیشه ، نمیشه
عزیزم نمیدونی عشقت چقدر سینه سوزه
چه سخته آدم چشم به تاریکی شب بدوزه
همیشه ، همیشه
شبابیدار وروزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم
دلم میخواد یه جایی اونور دنیاخودمو جا بذارم
آخه عادت ندارم توکه نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره
فراموشم نمیشه خاطره هامون واسه من خیلی دیره
این روزاسخت ترازاونه که باور کنی
مگه میشه بایه خاطره سرکنی
یه جوری هق هق زدم صدام زخمیه
این اون دردی که نمیفهمیه
یه دفعه پرپر شد پر پروازمون
گرفته است چقدر دل آسمون
دوستان عزیز، چهلمین روز درگذشت عزیزمون رسید
به همتون تسلیت میگیم غم سنگین وبزرگیه واسه همه ما
هدیه هاتون روبرای مرتضی عزیزمون بفرستید به آسمونا
امشب 7 بار سوره ی قدر
1 بار آیت الکرسی
و یک حمد و 7 سوره توحید بخونید برای شادی روح امپراطورمون
مراسم چهلم مرتضی پاشایی اسطوره پاپ ایران، روز پنجشنبه مورخ چهارم دی ساعت
چهارده در محل قطعه هنرمندان بهشت زهرا برگزار می گردد.
خونواده،نظرات فعاله هرچی دل تنگتون میخواد به امپراطورمون بگید
اگر عکس یادلنوشته ای هم دارین درقسمت نظرات بذارین بااسم خودتون دروبسایت قرارمیدیم.
"ازپست های پایینتر دیدن فرمایید"
دشمن پیدا شده پاش همه جا وا شده بازیرکی بسیار می ره دنبال شکار
شکارش چیه میدونی دست کثیف بیمار
بازیرکی بی صدا می چسبه به همه جا
به چشم تو نمیاد زورکی دوست نمیخواد
فقط دنبال اونه که بی عذر وبهونه
در وقت سرفه وعسطه بپره روی عرصه
اگر کسی سرفه کرد یا که یکی عطسه کرد
باید که زود وزیرک با دستمال کاغذی
جلوی دهنشو بگیره تا ویروسا بمیره
دستمال مصرف شده باید بره تو پاکت
وقتی که درکلاسی باهرچی درتماسی
نرده ونیمکت وکتاب
دفتر و کیف وهم مداد
همه جای ویروسه .دست تورو می بوسه
باید به طور جدی هم جدی ودائمی
بشویی با اب صابون تا ویروس نگیره جون
بوسیدن ودست دادن دیگه حالا ممنوعه
دست مالیدن به چشمان ضرر داره ممنوعه
اگر مشکوک شدی برو پیش دکتر تا وجود عزیزت همیشه سالم باشه
شور وشادی به حالت همیشه حاکم باشه
نمکت رو به من چشوندی حسین
اونقدر اقایی که این بده رو
توی روضت بازم کشوندی حسین
--------------------------------------------
بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا
حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد
از بین رنگها انتخاب می کند
سرخی را برای محاسن حسین
و سفیدی را برای موی زینب. ----------------------------------------------------------------------- سکوتی غریب و دلگیر تمام فضای کربلا را فرا گرفته است
و سیاهی شب وادی طف را در مشت
و فقط باد گرمی از سوی فرات به خیمه ها می وزد
، هر از چندی صدای قهقهه کودکی که مادری را به بازی گرفته است
سکوت را بر هم می زند
عباس علمدار سپاه حسین کمی آنطرفتر با زهیر قدم میزند
و از رزم فردا می گوید
و گهگاه لبخندی مردانه همزمـان بـر لبـان هر دوشان می نشیند
و هر دو خوب می دانند که فردا چشمهای امید بسیاری
بر بازوان این دو دوخته خواهد شد
حبیب آتشی بر افروخته و در پناه روشنایی آن شمشیرش را صیقل می دهد
و زیر لب زمزمه کنان شعر می خواند
و پیداست خویشتن را مخاطب کلماتش قرار داده
و برای فردا آماده می شود
بریر با فاصله کمی از حبیب آرام آرام قرآن می خواند
و قطرات اشکش همچون دانه های الماس بر گونه هایش می لغزد
و زمین تشنه کربلا را سیراب میکند
، گاه سر از گریبان میگیرد و با گوشه چشم حبیب را می نگرد
و باز مشغول تلاوت می گردد
سالار شهیدان بخوبی می دانست
که مسئله وداع را بایستی بر خواهر تصویر کند
خواهرش را به آرامی صدا کرد
پرده خیمه بالا رفت و زینب با دیدن برادر چون همیشه خندید
زینب از خیمه بیرون آمد و با اینکه می دانست برادرش خبر خوشی برایش ندارد
گوش جان به سخنان حسین سپرد
، سخن از دلتنگی ها بود و درخواست تحمل .
سخن گفتن با تو هیچگاه تا این اندازه برایم دشوار نبوده است
، خواهرم کلمات بسختی برای ادای سخن بدام زبان می افتد
و اگر نبود مسئولیت سنگینی که بر دوش توست
بخدا قسم هیچگاه حاضر نمی شدم فشار و اندوهی را بر قلبت تحمل کنم ،
زینبم بیش از پنجاه سال است که مرا می شناسی
و خیلی خوب می دانی که چقدر برایم عزیز هستی ،
تو برای من تنها یک خواهر نبوده ای ،
دردهای سنگین دلم را همیشه با تو می گفتم
و سخنان زیبای تو همیشه مرهم زخمهای دلم بود زینب جان ،
وقت تنگ است و تا به صبح چیزی نمانده است ،
از صبح که نبرد در می گیرد تمامی زنان و کودکان حرم را در خیمه ای گرد آور
و خود مواظبشان باش تا احدی از خیمه خارج نشود ،
نظاره اجساد خون آلود شهیدان شاید برای همگان قابل تحمل نباشد
زنان شوی مرده را آرامش بده و کودکانشان را در آغوش بگیر
و مگذار شیون طفلی به خیمه های عمر سعد برسد ،
، خواهرم با اشکهایت بی صبرم مکن
، مبادا فردا وقتی نوبت من فرا رسد از خود بیخود شوی
و در پی ام به میدان آیی ، جان حسینت تحمل کن
۸۴ زن و کودک جز تو پناهی نخواهند داشت ،
استوار باش نمیگویم گریه نکن نه ، ولی بیصدا
حتی صدای شکستن بغضت را جز خدا نباید بشنود .
خواهرم ، کودکانم را بسیار مواظبت کن
آنها پس از من به خیمه ها یورش می آورند
و به قصد غارت بر طفلان نیز رحمی نمی کنند ،
من تا توانسته ام خارهای این اطراف را چیده ام
تا به هنگام فرار ، گامهای بچه ها را جراحتی نرسد .
زینبم درباره رقیه به تو سفارش می کنم ،
بعد از اصغر او را بسیار دلتنگ خواهی یافت
بیش از هر کس به او بپرداز ، هر گاه از فراز شتری بر زمین میافتد
پیاده شو و آرامش کن . --------------------------------------------------------------------------- و فردا
زینب خوب می دانست که این آخرین تصویرهائی است که مردمک چشمش از حسین (ع) بر میدارد ،
یک لحظه نگاه از او نمیگرفت ،
برادر به خیمه ها سر کشی میکرد ،
باز می گشت و با باقی مانده سپاه نورش سخن میگفت ،
فرزندان خردسالش را نوازش میکرد ،
گهگاهی هم برای چند لحظه بر تیرک خیمه ای تکیه میداد و نفسی تازه میکرد ،
و زینب یک آن از او غافل نبود ،
روز اولی که زینب به دنیا آمد پیامبر در آغوشش کشید و زینب گریه میکرد ،
قنداقه اش را بدست پدرش علی دادند دختر همچنان میگریست ،
مادر مهربانش او را به سینه چسباند ، چشمان کوچکش امان نمیداد
امام حسن دو ساله نوازشش کرد فایده ای نداشت ،
زینب را در آغوش حسین یک ساله گذاردند ،
صدای ضربان قلب حسین آرامش کرد و گریه قطع شد
و نو رسیده زهرا در آغوش برادر به خواب رفت
و یا آنگاه که عبدالله جعفر برای ازدواج با او با امیرالمومنین سخن می گفت ،
فرمود :
به عبدالله بگوئید به شرطی که : ازدواج ما سبب دوری از برادرم نگردد ،
در هر سفر که او رود من نیز با او باشم .
و اکنون حسینش برای همیشه از او فاصله می گرفت ،
از یک سو جذبه عشقی مقدس او را بدنبال برادر میکشاند
و از سوی دیگر مسئولیت سرپرستی دهها زن و کودک ،
و سنگین تر از آن رسالت ابلاغ پیام خون برادر او را بر جای میخشکاند ،
حسین سوار بر اسب آرام آرام در افق صحرا محو می شد ،
هیچگاه چون این لحظه اینقدر در عشق یک دیدار بی تاب نبود
که امام عالمیان به فریادش رسید ،
سفارش آخرین مادرش زهرا چون تحفه ای الهی تمام فضای خاطرش را به شوقی کشید ،
بی درنگ به دنبال برادر دوید و از نای جان فریاد میزد که
« مهلاً مهلا ، یابن الزهرا » ، ای پسر فاطمه لحظه ای درنگ کن ،
تو گوئی امام شهیدان نیز منتظر همین یک صدا بود ،
پای اسب بر زمین خشکید ، حسین با عجله روی بسمت خیام و بلافاصله از اسب به زیر آمد ،
اکنون خواهر و برادر دور از همه ، با هم راز میگویند :
« یا حسین ، مادرم گفته بود که در چنین لحظه ای زیر گلویت را ببوسم » ،
حسین لبخندی زد و به آسمان خیره شد تا خواهری که اکنون در آتش فراق آب می شد بر حنجره اش بوسه زند
و باز سوار رو به میدان براه افتاد .
خواهر آرام آرام اشک میریخت و تا حسین در خیل سپاه عمر سعد گم نشد به خیام باز نگشت ،
به فرمان برادر هیچ کس حق ندارد از خیام بیرون آید ،
زینب سعی دارد در پیش چشم اهل حرم خسته و نالان ننمایاند ،
کنار کودکی از فرزندان شهدا زانو میزد و با لبخند نوازشش میکرد ،
اما خدا میدانست که در دل خود چه طوفان غمی دارد .
هر گاه طول خیمه را میپیمود بی اراده از در چادر ، نگاهی بسوی میدان می افکند
و چیزی زیر لب زمزمه میکرد ،
مدتی بود که دیگر تکبیر حسین بگوش نمیرسید ،
که ناگاه صدای شیون غریبی ،
او را متوجه بیرون خیام کرد ،
اهل حرم چیزی دیده بودند و از غم بر سر و سینه میکوفتند ،
سراسیمه پرده خیمه را کنار زد ، اسب سفید حسین بود بدون سوار و خسته ،
خون سرخ تک سوار شهادت یالش را خضاب کرده بود ،
زینب بی درنگ به سمت گودال قتلگاه میدوید ،
گوئی عشق در برابر عقل قدرت نمائی میکرد ،
دختر حسین آرام صورت اسب را میان دستان کوچکش گرفت :
« ای ذوالجناح میدانم چه پیامی داری ، اما سئوالم را پاسخ ده ،
آیا پدر مظلومم با لب تشنه جان داد یا نه ؟ ... »
اکنون میرفت تا جانسوزترین صحنه آفرینش به روی پرده وجود آید .
گامهای زینب لحظه ای بر فراز تلی که بعدها بنام خود او نامگذاری شد قرار گرفت ،
چشم بر گودال دوخت ، از دور صحنه ای را دید که هرگز قصد باورش را نداشت
با عجله به سمت پیکر حسین سرازیر شد
در چند قدمی جسم خونین ابی عبدالله ایستاد
و بعد آرام آرام و با احترامی شگرف بطرف برادر گام زد .
ای آسمان کربلا تو شاهدی که در آن لحظه بر زینب چه گذشت ، زانوانش که دیگر تاب ایستادن نداشت بر بالین حسین بر زمین بوسه زد
و همانگونه که با قطرات اشکش بدن خونین حسین را شستشو میداد ،
با پنجه های لرزانش نیزه های شکسته را کنار میزد
و زیر لب فقط یک ندا : « انت اخی وا محمدا واعلیا » ، --------------------------------------------------------------------------------
قریب بر 360 ضربه شمشیر و نیزه ، از یک پیکر چه باقی میگذارد ،
زینب ، به یاد آورد زمانی را که پیامبر حسین خردسال را بـر دوش ، میگرفت
و در کوچـه های باریک مـدینـه مدام فریاد میزد : « حسین از منست و من از حسین » ،
و اکنون بوسه گاه پیامبر با تیر سه شعبه دریده شده بود ،
به رسم حجت و وداع برای بوسیدن روی برادر تصمیم گرفت که .... اما نه ، خدای من ....
ناچار خم شد و لبها را به رگهای بریده مردی گذارد که 1400 سال بعد
عاشقان نوجوانش پیشانی بند عشق او بر سر بسته
و برای انتقام خون پاکش تمام بیابانهای جنوب ایران را به آتش عشق کشیدند .
آنها به شوق وصال او در نیمه های شب از اروند گذشته
و سه راه شهادت را در شلمچه برای عشق به یادگار گذاردند ،
و از خاکریزهای بوی خون گرفته عبور کردند ،
----------------------------------------------------------
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گمشده باشد