خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

بازم خدا رو شکر

 

فیلم رانندگی هنگامه توی جاده

1

میگن یه پیرمرده بوده نه دست داشته نه پا + کور هم، این پیرمرد همیشه و هرلحظه میگفته خدارو شکر

یکی از کنارش رد میشه میگه : تو که نه دست داری نه پا کور هم که هستی مگه خدا چی بهت داده که هر دقه میگی خدا روشکر

گفت : هر کس منو میبینه بواسطه من خداروشکر میکنه ، منم بخاطر اینکه واسطه خیر شدم و مردم قدر سلامتیشون رو با دیدن من میدونن خدا روشکر میکنم

این داستان و بی دلیل نگفتم

میخواستم بگم منم یه شباهتی به اون پیرمرده دارم . خداروشکر به هر چیزی رسیدم

یکی بخاطر حسادت یا رقابت به زور هم که شده بود خودش رو به اون چیز رسوند

من موقعی که میرفتم دانشگاه کاردانی چون کلاسام شب بود و از شهرم دور بود میرفتم خونه یکی از اقوام

اون ترسید شوهرش شیفته من بشه ، هر روز میگفت منم میخوام برم دانشگاه

حالا این دختر ده سال از زندگی متاهلیش میگذشت و دوره دبیرستان عقد کرده بود و به زور دیپلم گرفت

من که هدفش رو خوندم دیگه نرفتم خونش اونم قید دانشگاه زد

یا دوره کارشناسی که قبول شدم ، چند تا از دوستام هم تا دیدن من قصد ادامه تحصیل دارم اونا هم دو زدن دفترچه گرفتن

قبول هم شدن اما وقتی خدا نخواد نمیشه دوتاشون همزمان با دانشگاه حامله شدن

یکیش دانشگاه رو رها کرد چون شهرش دور بود ، یکیش هم به زور ترمی 4 واحد پاس میکرد و بقیش میفتاد تا تونست یه جوری ادامش بده

بعد که ازش میپرسیدم خوب چرا اینقد داری هزینه میکنی بزار بچت که دوسالش شد برو ادامه بده تا اینقد سختی نکشی . گفت نه من به اقوام شوهرم گفتم اگه نرم آبروم میره

بعدش ما گواهینامه گرفتیم خوب به کسی نگفتیم کسی هم نفهمید

تا سال بعدش که ماشین خریدیم

همه از همسایه و اقوام و دوست گرفته رفتن گواهینامه گرفتن و ماشین و برای یه بار هم که شده بود سوار شدن.البته بعضیا هم گواهینامه نگرفتن اما ماشین و واسه یه بار هم که شده بود جلوی ما سوار شدن تا بگن ما از شما چیزی کم نداریم

یا همین رنگ کردن درِ حیاط ، همه همسایه یه قوطی رنگ خریدن و خودشون افتادن به جون در حیاطشون

قربون خدا برم فک کنم اگه ازدواج کنم ، برن از کل طایفه و غریب و آشنا خواستگاری کنن تا بلکه یکی بیاد بردارشون . هر چند خداروشکر دختر همسایه زیاد نداریم و البته این اتفاق هم افتاد، یه خواستگار بدبخت اومد تحقیق از همسایه ها . عاغا این همسایه ها هر روز از ما میپرسیدن چی شد و چیکار کردین

منم به مامانم گفتم بگو ردش کردیم تا راهشون بکشن برن (هر چند ما خبری از اون خواستگار نداشتیم)

خدایا شکرت


 

2

یه بنده خدا میگفت یه قلک بزار کنار هر وقت گناه کردی یه پولی بندازش داخلش آخر ما پولارو بده به یه فقیر

من با خودم فکر کردم اگه به ازای هر گناه پول بندازم پس باید ماه بعد این پولا کمتر بشه و به فقیر کمتر میرسه

و تصمیم گرفتم اینکارو انجام بدم بهتره

به ازای هر کار خیر یه پول میندازیم تو قلک هر ماه میدیم به یه فقیر و سعی میکنیم ماه بعد بیشترش کنیم

بنظرتون بهتر نیست ؟؟؟


 

3

اما از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است

چهارشنبه فرشته خرید داشت ، به من گفت بیا بریم

میخواست با دوستش بره ، دوستش خیابون سنگی کار داشت

من تا لحظه آخر نمیدونستم ، وقتی فهمیدم گفتم من خیابون سنگی نمیام

خیلی شلوغه جای پارک هم گیر نمیاد

خلاصه با کلی اصرار رفتم و رسیدیم به خیابون سنگی همونجا که دوستش کار داشت

و دقیقا شلوغ ترین جا (داروخانه حکیم)

عاغا جا پارک نبود و ما یه جا وایسادیم که پلیس اومد

گفتم : الان حرکت میکنیم فقط یه دقه

یهو چیزی نگفت و دیدیم داره میخنده

ما هم خندمون گرفت یهو نگاه کرد دید ما میخندیم اونم زد زیر خنده باز

به فرشته گفتم نخند تا پر رو نشده

دیدیم نه از رو نمیره همینجور داره میخنده

پلیس خوشگلی هم بود (استغفراله) خواهرم گفت بدردت میخوره ها ، دریابش

دوستمون اومد و ما خواستیم حرکت کنیم ، خواهرم گفت ازش تشکر کن

یهو من یه بوق زدم و گفتم عاغا ممنون

دیوونه چشمک زد و لبخند

همینجور داشتیم مستقیم پیش میرفتیم سمت مرکز خرید

 نزدیک یه سه راه یه موتور سوار بدون اینکه نگاه کنه اومد تو خیابون اصلی

منم سرعتم بالا بود و از اون ترمز بدا گرفتم

خواهرم گفت سریع برو بهش برسیم فحشش بدیم

منم سرعتم تند کردم و وقتی بهشون رسیدیم تا تونستیم فحش دادیم

میخواستیم یکم جلوتر آبجی فاطمه رو پیدا کنیم

وایسادیم ، اونا بهمون رسیدن وایسادن

گفتن : چی شده ؟؟؟

گفتم : چرا وقتی از خیابون فرعی میای بیرون یه نگاه نمیکنی؟؟

- معذرت میخوام ، ببخشید ، حواسمون نبوده

+ من بخاطر خودتون میگم ، آخه جونتون رو میزارین کف خیابون درسته؟

-  اشکال نداره مگه نه بیمه ای میزدیمون، میکشتیمون

+ بیمه هستم اما وجدانم کجا رفته شما مردی واست کشتن راحته من وجدانم قبول نمیکنه بزنم و برم

- + خلاصه کلی معذرت خواهی کردن و رفتن

خواهرم گفت میخواستم فحششون بدم دیدم اینقد مودبانه صحبت کردی حرفمو خوردم . اما خیلی قشنگ حرف زدی کار خوبی کردی

گفتم : نمیدونم خلایق امرو چه خردن؟؟؟( مردم امروز چی خوردن "لهجه برازجونی") همه با لبخند حرف میزنن

رفتیم شهر ، فرشته تو حسابش هیچ پول نبود ، منتظر بود پول بریزن به حسابش

عاغا ما همینجور علاف تو شهر میگشتیم و عصبانی تا بالاخره پول اومد تو حساب

همه خریداشو کرد و بعد هم رفتیم مانیتورمون رو از تعمیرگاه آوردیم 40 تومن هزینش شد

منم یه شال مشکی خریدم خیلی خوشم ازش میاد . راحت رو سر وایمیسه

در آخر هم فرشته منو دعوت کرد به پیتزا و اونشب خیلی شیرین تموم شد

سربازی

 

سلاااااااااااااااام

از شنبه 06/02 سربازیم   شروع شد

 

یه دو ماهی تو جهرم بودیم

تا اموزشیم تموم شه

روزای تکرارنشدنی بودبا تجارب خاص  آخ اینکار همین دیروز بود توی آموزشی بودم چه زود گذشت با تلخی وشیرین های خاص خودش

 بعدآموزشی برج 8 فرستادمون یاسوج براتقسیم منو 5نفراز همکلاسی هاوهمدوره دانشگاه با هم افتادیم یاسوج بعد از اقسیم همه افتادیم پلیس راهور یه دو ماهی رو چهاراه های شهر به عنوان پلیس راهور ایستاده بودیم سرما - گرما تعطیل واستراحت اونجا معنایی نداشت روزایی بود که زیر برف وبارون از صبح تا شب دیروقت روی پا وامیسادیم بعدار مدت دو سه ماه خداروشکر با یکی از بچه ها جابجا کردم اومدم ستاد فرماندهی وقت اداری تا ابنکه بلاخره 10/6 پایان دوره ام تا 10/15که برم برا تسویه حساب خداروشکر گرفتن کارت پایان خدمت نردیکه و دوباره دغدغه اشتغال وآینده ...

 

سر پستم رسیدم خوابم آمد — محبت های مادر یادم آمد

نوشتم نامه ای با برگ چایی — کلاغ پر میروم مادر کجایی

نوشتم نامه ای با برگ انگور — جدا گشتم دو سال از خانه ام دور

به سربازی روم با کوله پوشتی

به دستم داده اند یک نان خشکی

به خط کردن تراشیدم سرم را

لباس ارتشی کردن تنم را

لباس ارتشی رنگ زمین است

سزای هر جوان آخر همین است

بسوزد آن که سربازی به پا کرد 

تمام مادران را چشم به راه کرد 

 

برگ نوزدهم

یه حس خوب ، یه خوشحالی نه برای خودت، یه خداروشکر از ته دل برای برآورده شدن یک آرزو

و یه ای کاش و آهی از ته دل برای گذشته ها ، یه حس دلتنگی

اینا این روزا زیاد برام تکرار می شه

دیروز رفتم دیدن دختر همسایمون

اون سن بارداریش یه ماه از من کمتر بود و حالا فرشتشو کنارش می دیدم

لبخندی تلخ رو صورتم بود پشتش گریه ای بود که فقط اجازه منو واسه ریختن می خواست

با خودم ای کاشهایی می گفتم  ولی داشتم خودمو اذیت می کردم

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا برم دیدنش

ولی گفتم تا کی می خوای دوری کنی از همه اونایی که تو رو به یاد گذشته می ندازن

وقتی اومدم خونه به همسرم گفتم کجا رفتم و چی دیدم

اونم گفت خیلی زود زایمان نکرده اون که سنش از بچمون کمتر بود

بچمون ، بچمون این کلمه آتیشم زد

بعد اون اتفاق هیچ وقت در موردش با همسرم صحبت نکردم تا ناراحت نشه

اونم اشتیاقش واسه داشتن یه فرزند رو همیشه از من پنهون می کنه تا یه وقت ناراحت نشم

ولی تو رفتارش کلامش می شه همه چیو خوند

شب دوستمو دیدم همونی که گفتم پولش از پارو بالا می ره ولی فرزند نداره

گفته بودم حامله شده

گفت می بینی کار خدارو ، اون همه قرص و دارو اون همه آمپول و آی یو آیی که بی نتیجه بود هیچ اثری برام جز ناراحتی نداشت و حرفای دکتری که پشتش یه قطع امید از بارداری بود

ولی حالا با یه قرصی که دزش از اون همه دارویی که می خوردم کمتر بود و دکتر اونو به خاطر اینکه به من بفهمونه دیگه هیچ داد دیدی چطور تبدیل به یه امید شد

یه خداروشکر ازته دل  فقط همین

دیشب این دومین خوشحالی بود که داشتم که بعد اون آه و ایکاش

الآن ماه پنجشه همه چیزش خوبه و از خدا می خوام که تا آخر هم خوب باشه و ناامیدش نکنه

دلم خیلی گرفته

داشتم کم کم همه چیو یادم می رفت ولی قرار گرفتن تو جمع و سوالای گاه و بیگاه مردم و نگاههای از روی ترحمشون سخت اذیتم می کنه

و باز خدای خوبم امید دارم و این امید که منو سر پا داره

تو سن کم داره یکی یکی موهام سفید می شه

ولی نمی ذارم به پای غم

هر روز که تو آینه چن تا تار سفید مو رو می بینم می گم ناراحت نشو اینا از کمبود یه عنصر تو بدنته

و اینجوری خودمو دلداری می دم

و مطمئنم که منم یه روز به ارزوم می رسم وتا اون روز صبر می کنم و از خدا می خوام نمی گم صبر ایوب ولی مقداری از صبرش رو به من بده و نذاره حرفها ، نگاهها منو اذیت کنه

خدا جون پشتم باش منو تنها نذار