خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

ریزش نخستین برف و باران زمستانی سبب خوشحالی مردم خاش شد

ریزش نخستین برف و باران زمستانی سبب خوشحالی مردم خاش شد

محمدامین میربلوچزهی،خاش - ایرنا - ریزش نخستین برف و باران زمستانی سبب خوشحالی شهروندان بویژه کشاورزان و دامداران خاش در استان سیستان و بلوچستان شد.

 

فرماندار شهرستان خاش روز دوشنبه به خبرنگار ایرنا گفت: براساس گزارشهای رسیده از مناطق مختلف شهرستان خاش به ویژه حاشیه تفتان ریزش باران و بعضا برف از پیش از ظهر امروز تاکنون همچنان ادامه دارد.

محمداکبر چاکرزهی افزود: بارش برف در ارتفاعات و دامنه های تفتان گزارش شده است.

وی بیان کرد: ریزش باران در مناطق ایرندگان، کارواندر، حوزه دشت آبخوان، گوهرکوه، چاه احمد، نازیل، اسکل آباد، نوک آباد، سنگان و پشتکوه مردم را شادمان کرده است.

فرماندار خاش اظهار داشت: در پی هشدارهای سازمان هواشناسی مبنی بر اینکه احتمال بارشهای تند و سیل آسا وجود دارد جلسه ستاد حوادث پیش بینی نشده در شهرستان خاش تشکیل شده است.

وی افزود: تدابیر لازم برای مقابله با حوادث احتمالی اندیشیده شده است.

چاکرزهی ادامه داد: با توجه به پیش بینی هواشناسی از ادامه بارش ها و خطر وقوع سیل در مناطق مختلف شهرستان تمامی نیروهای امدادی و دستگاههای ستاد مدیریت بحران تا زمان خروج این سامانه بارشی از منطقه و استان در حالت آماده باش قرار دارند.

اسماعیل هاشمزهی مدیر جهاد کشاورزی نوک آباد خاش میزان بارش باران در این منطقه را تا ساعت 18 امروز ده میلیمتر عنوان کرد.

وی اظهار داشت:میزان بارش باران در مناطق چاه احمد و نازیل بیش از این مقدار بوده که سیلاب در برخی رودخانه ها جاری شده است.

بارش باران در مناطق روستایی خاش مانند گورچان، گزو، بیلری، شوگه، خان بی بی، سرتلاپ، کروجی، اسپیتک و غیره سبب خوشحالی کشاورزان و دامداران شده است.

خاش در 185 کیلومتری جنوب زاهدان مرکز سیستان و بلوچستان واقع شده است.

بلرزون آقازاده

آقازاده حزب الله لبنان!

جهاد مغنیه

فرزند یکی از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان، شهید عماد مغنیه

شهید شد!

شهید بن شهید!

و هر دو شهید شدند به دست پست ترین انسان های تاریخ بشر، یعنی صهیونیست ها!

جهاد هم آقازاده بود!

یا از ترس و یا از احترام پدرش همه در لبنان خم و راست می شدند!

اما رد پایش تو هیچ قرارداد اقتصادی دیده نشد!

جاهد هم آقا زاده بود!

اما آقا زاده ای که همچون پدرش لرزه بر اندام دشمن می انداخت!

ما هم تو مملکتمون آقا زاده داریم!

این آقازاده خار چشم دشمنان انقلاب بود و آقازاده ما با دشمن دست در دست هم می دهد تا فشار تحریم ها نظام را از پای بیاندازد!

این آقازاده پنجه در پنجه دشمن می انداخت و آقازاده ما در زمان جنگ در دانشکده الهیات مشغول به کسب علم بوده است!!!

البته از قدیم گفته بودند که؛ دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه ...

اما این کجا و آن کجا؟!

البته آقازاده ما هم لرزه می اندازد بر اندام دشمن ولی با این تفاوت که ما دو نوع لرزه بر اندام داریم!

یک لرزه از روی ترس است که ممکن است منجر به خیس شدن شلوار هم بشود و لرزه ای دیگر از روی شادمانی و خوشحالی بیش از حد مجاز است!

جهاد مغنیه چون پدرش لرزه ای بر اندام دشمن می انداخت که منجر به خیس شدن شلوار میشد ولی لرزه ای که آقازاده های کشور ما بر اندام دشمن می اندازند از نوع دوم است که نتیجه خوشحالی بیش از حد مجاز می باشد که ما بندری ها اصطلاحا به آن میگوییم "بلرزون"

تعارف نکردن پیامبر صلواه الله علیه

روزی مردی فقیر،

با ظرفی پر از انگور،

نزد رسول الله آمد و به او هدیه داد،

رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع کرد به خوردن انگور

و با خوردن هر دانه انگور تبسمی میکرد

و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز میکرد،

اصحاب رسول  الله بنابه عادت منتظر این بودند که آنها را در خوردن شریک نماید

و رسول الله همه انگورها را خورد و به آنها تعارفی نکرد .

آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت .

یکی از اصحاب پرسید:

یا رسول الله عادت بر این داشتید که ما را در خوردن شریک میکردید،

اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید!!

رسول الله لبخندی زد و فرمود :

دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟

انگورها آنقدر تلخ بود،

که ترسیدم اگر یکی از شما در خوردن تلخی نشان دهد خوشحالی آن مرد به افسردگی مبدل شود .

 

" اللهم زین أخلاقنا بحق القرآن و محمد و آله "

برگ نوزدهم

یه حس خوب ، یه خوشحالی نه برای خودت، یه خداروشکر از ته دل برای برآورده شدن یک آرزو

و یه ای کاش و آهی از ته دل برای گذشته ها ، یه حس دلتنگی

اینا این روزا زیاد برام تکرار می شه

دیروز رفتم دیدن دختر همسایمون

اون سن بارداریش یه ماه از من کمتر بود و حالا فرشتشو کنارش می دیدم

لبخندی تلخ رو صورتم بود پشتش گریه ای بود که فقط اجازه منو واسه ریختن می خواست

با خودم ای کاشهایی می گفتم  ولی داشتم خودمو اذیت می کردم

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا برم دیدنش

ولی گفتم تا کی می خوای دوری کنی از همه اونایی که تو رو به یاد گذشته می ندازن

وقتی اومدم خونه به همسرم گفتم کجا رفتم و چی دیدم

اونم گفت خیلی زود زایمان نکرده اون که سنش از بچمون کمتر بود

بچمون ، بچمون این کلمه آتیشم زد

بعد اون اتفاق هیچ وقت در موردش با همسرم صحبت نکردم تا ناراحت نشه

اونم اشتیاقش واسه داشتن یه فرزند رو همیشه از من پنهون می کنه تا یه وقت ناراحت نشم

ولی تو رفتارش کلامش می شه همه چیو خوند

شب دوستمو دیدم همونی که گفتم پولش از پارو بالا می ره ولی فرزند نداره

گفته بودم حامله شده

گفت می بینی کار خدارو ، اون همه قرص و دارو اون همه آمپول و آی یو آیی که بی نتیجه بود هیچ اثری برام جز ناراحتی نداشت و حرفای دکتری که پشتش یه قطع امید از بارداری بود

ولی حالا با یه قرصی که دزش از اون همه دارویی که می خوردم کمتر بود و دکتر اونو به خاطر اینکه به من بفهمونه دیگه هیچ داد دیدی چطور تبدیل به یه امید شد

یه خداروشکر ازته دل  فقط همین

دیشب این دومین خوشحالی بود که داشتم که بعد اون آه و ایکاش

الآن ماه پنجشه همه چیزش خوبه و از خدا می خوام که تا آخر هم خوب باشه و ناامیدش نکنه

دلم خیلی گرفته

داشتم کم کم همه چیو یادم می رفت ولی قرار گرفتن تو جمع و سوالای گاه و بیگاه مردم و نگاههای از روی ترحمشون سخت اذیتم می کنه

و باز خدای خوبم امید دارم و این امید که منو سر پا داره

تو سن کم داره یکی یکی موهام سفید می شه

ولی نمی ذارم به پای غم

هر روز که تو آینه چن تا تار سفید مو رو می بینم می گم ناراحت نشو اینا از کمبود یه عنصر تو بدنته

و اینجوری خودمو دلداری می دم

و مطمئنم که منم یه روز به ارزوم می رسم وتا اون روز صبر می کنم و از خدا می خوام نمی گم صبر ایوب ولی مقداری از صبرش رو به من بده و نذاره حرفها ، نگاهها منو اذیت کنه

خدا جون پشتم باش منو تنها نذار