خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

عاشقانه

تصویر عاشقانه ای که خیلی ها با آن گریه کردند
گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اکراین گرفته شده است و میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.
در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد.

 

عشق پرنده

در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد.
عشق پرنده
در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد.

عشق پرنده

لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند.
عشق پرنده
در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد.
عشق پرنده
در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد.

عشق پرنده

چه کسی باعث عدم پیشرفت شماست؟!

روزی وقتی همه کارمندان به اداره رسیدند روی در علامت " توجه" بزرگی دیدند با این مضمون :
شخصی که در این شرکت مانع پیشرفت شما بود فوت کرده است !

شما رو برای شرکت در تشییع جنازه به اتاقی که مقدمات دفن صورت می گیرد دعوت می کنیم .
دراولین لحظه همه ء آنها برای فوت یکی از جمعشان غمگین و ناراحت شدند .

اما بعدا کنجکاو شدند که چه کسی باعث عدم پیشرفت شرکت و جمعشان شده است!؟
شور و هیجان در اتاق به قدری بود که نیروهای امنیتی برای کنترل سروصدا وارد عمل شدند .
هرچه مردم به جنازه نزدیکتر میشدند هیجانشان بیشتر میشدو هر کسی به فکر فرو می رفت :
"شخصی که باعث عدم پیشرفت ما شده است چه کسی است؟!؟

بهتر , بالاخره او مرده است !.

در کنار تابوت آینه ای نصب شده بود که هر شخصی که اونجا رو بررسی می کرد می تونست خودش را ببیند .

و همچنین علامتی در کنار آینه بود که می گفت :

فقط یک شخص قادر به محدود کردن پیشرفتتان است "خودتون "!!!

شما تنها شخصی هستید که می تونید زندگیتان را دگرگون کنید .
شما تنها شخصی هستید که می تونید برای شادیهایتان، ترقی و پیشرفتتان تاثیر پذیر باشید .
شما تنها شخصی هستید که می تونید خودتان را کمک کنید .

زمانی زندگیتان تغییر می کند که خودتان تغییر کنید .

دسته گل جدید گروهک داعش

تجاوز جنسی داعش

برترینهای روز امروز را با خبری بسیار هولناک شروع میکنیم خبری درباره تجاوز جنسی فرمانده داعش به جنازه یک دختر ۲۰ بیست ساله .ماجرا از این قراره این بی شرفی که در تصویر میبینید اسم عمر بن ناقطه نام داره که یکی از فرماندهان داعش هستش در حمله به شهر موصل یک دختر ۲۰ بیست ساله ای فوت میکنه و خانوادش دفنش میکنن بعد از دفن وقتی جنازه سالم بوده این آقا قبر را توسط افرادش نبش میکنه و جلوی چشم پدر و مادر این دختر فوت کرده تو همون قبر با جنازه دختر رابطه برقرار میکنه و به دختره تعرض میکنه.یعنی اینا دیگه چه جانورانی هستن خدا نابودشون کنه.

داستان کورش بزرگ و پانته آ

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند

در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.
و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.
هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش، منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.

۱۰ خاطره منتشر نشده از حجت الاسلام شهرستانی

۱۰ خاطره منتشر نشده از حجت الاسلام شهرستانی

سال های ۵۵-۵۶ بود و جو خفقان در کشور حاکم بود. باید کاری انجام می دادیم. جلسه ی دعای ندبه ای تشکیل دادیم و هر هفته مراسم در خانه ی یکی از افراد انقلابی برگزار می شد. همیشه بعد از دعا اعلامیه ای بر ضد شاه می خواندیم و دانشجویان هم مقاله های تند سیاسی می خواندند. روز به روز هم تعداد شرکت کننده ها در دعا بیشتر می شد. سرپرست این مراسمات هم شاگرد امام، حاج آقای شهرستانی بود.
اولین نماز
عمل قلب روی ایشان صورت گرفت. اما بخاطر کهولت سن و این که از نظر جسمی ضعیف شده بودند به کما رفتند. حالشان خیلی وخیم بود، داشتیم کم کم قطع امید می کردیم. چند روزی به همین وضع گذشت تا اینکه به هوش آمدند. بالای سرشان حاضر شدم خیلی ضعیف شده بودند، احساس کردم که دارند چیزی می گویند. صدایشان واضح نبود برای اینکه بفهمم چه می گویند گوشم را نزدیک دهان شان بردم. پرسیدند:"چه موقع از وقت است؟". متعجب شدم بعد از چند روز که در کما بوده اند چه نیازی بود که بدانند چه موقع است. گفتم:"بعد از ظهر است". همان طور که آرام آرام زمزمه می کردند گفتند:" نمازم دارد قضا می شود کمکم کن تا نمازم را بخوانم".
محمد شهرستانی

غلام مادر
اواخر عمر مادرشان بود. مادرشان دچار ضعف جسمی مفرط شده بود و نمی توانست از جایش بلند شود یا راه برود. نیاز به کسی داشتند که از ایشان مراقبت کند. ایشان خودش هم کمر درد داشت و وقتی می خواست بلند شود دست به دیوار می گرفت. با این که خودشان هم وضعیت مناسبی نداشتند اما برای کارهای واجبی که می بایست مادرشان را بیرون ببرند خودشان مادرشان را به دوش می کشیدند و بیرون می بردند.
محمد شهرستانی

توجه به جوانان
بعد از نماز و سخنرانی معمولا در مسجد می ماندند تا به سوال های مردم جواب بدهند یا اگر کسی استخاره ای می خواست انجام دهند. روزی هم نبود که حاج آقا مراجعه کننده نداشته باشد. با این وجود بعضی از روزها می دیدیم بعد از این که پاسخ مراجعه کننده ها را می داد اما باز هم چند دقیقه ای را در مسجد می نشست. کنجکاو شده بودیم که این نشستن حاج آقا چه حکمتی دارد. یک بار خدمت حاج آقا رسیدیم و موضوع را از ایشان سوال کردیم. ایشان گفتند:" بعضی از جوان ها هستند که در جمع خجالت می کشند بیایند سوال کنند، می نشینم تا اطرافم خلوت شود تا اینها هم بیایند و سوال شان را بپرسند".
احسان یاوری

شاگرد امام
سال های ۵۵-۵۶ بود و جو خفقان در کشور حاکم بود. باید کاری انجام می دادیم. جلسه ی دعای ندبه ای تشکیل دادیم و هر هفته مراسم در خانه ی یکی از افراد انقلابی برگزار می شد. همیشه بعد از دعا اعلامیه ای بر ضد شاه می خواندیم و دانشجویان هم مقاله های تند سیاسی می خواندند. روز به روز هم تعداد شرکت کننده ها در دعا بیشتر می شد. سرپرست این مراسمات هم شاگرد امام، حاج آقای شهرستانی بود.
ایزی

عصبانیت حاجی
عکسی از حاج آقا همراه با یک بیت شعر از پروین اعتصامی(ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامیست... چو خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را) که ایشان همیشه می خواند چاپ کرده بودند و در مسجد زده بودند. با حاج آقا وارد مسجد شدیم، به محض این که چشم شان به عکس خودشان افتاد بسیار ناراحت شدند و گفتند:" چه کسی این عکس را زده است". کار بچه های مسجد بود که می خواستند علاقه شان را به حاج آقا نشان دهند. با این که حاج آقا هیچ وقت با بچه های مسجد با ناراحتی صحبت نمی کرد اما آن شب بچه ها عصبانیت حاج آقا را دیدند.
حلاجیان

مسجد جوان ها
زمان جنگ بود. حاجی در مسجد آقا بیگ نماز می خواند و به لطف حضور ایشان مسجد پر از جوانان بود، جوانانی که اکثرشان در جنگ یا شهید شدند یا مجروح یا آزاده. روزی برای نماز ظهر بود که وارد مسجد شدم و کنار پیرمردی نشستم. پیرمرد را بار اولی بود که می دیدم. بچه های مسجد هم همان طور می آمدند و پیرمرد با تعجب بچه ها را نگاه می کرد. رو به من کرد و پرسید:" امام جماعت این مسجد کیست". گفتم:" حاجی شهرستانی". سری تکان داد و گفت:" معلوم می شود که عالم والا مرتبه و بسیار نیکی است". مشخص بود که حاجی را نمی شناسد پرسیدم:" چرا این تعریف ها را از ایشان کردید، شما که ایشان را هنوز ندیده اید؟". پیرمرد اشاره ای به بچه های مسجد کرد گفت:" به این خاطر این حرف را زدم چون که جوان ها دور هر عالمی جمع نمی شوند".
حجت السلام فلاح


وقت اضافی
مجلسی در خانه ی یکی از دوستان بود و حاجی شهرستانی هم تشریف داشتند. دیدم فرصت خوبی است تا چند تا سوال از حاج آقا بپرسم. سوال ها را پرسیدم و ایشان هم با حوصله و با دقت به سوال هایم جواب دادند. وقتی که دیگر سوال هایم تمام شد، ایشان گفتند:" از شما تشکر می کنم که این چند تا سوال را از ما پرسیدید چون باعث شد که این چند دقیقه ای که این جا نشسته ایم وقت مان الکی هدر نرود".
حجت السلام فلاح

تبرک
تازه از منطقه آمده بودیم. حاج آقا چند روزی به روستایشان رفته بودند. با تعدادی از بچه های جنگ هماهنگ کردیم و خدمت حاج آقا رسیدیم. ناهاری درست کردند و ظهر همانجا خدمت حاج آقا ماندیم. سر سفره نشسته بودیم و مشغول خوردن ناهار بودیم که دیدیم حاج آقا کناره های نان را که خمیر بود و ما نخورده بودیم را جلو خودش جمع می کند و می خورد. به ایشان گفتیم:" حاجی سلامتی تان مهمتر است، چرا این کناره های نان که خمیر هم هست را می خورید؟". ایشان برگشتند و گفتند:" شما رزمندگان اسلام هستید و دست شما به این نان ها خورده است و این نان ها متبرک شده، من هم برای تبرکش این نان ها را می خورم".
حسن مهری

غبار شهدا
همیشه در تشیع جنازه های شهدا شرکت می کرد و مقید بود که مسیر برگشت را هم پیاده برگردد. ایام تابستان بود و هوا بسیار گرم بود و گرد و غبار هم بخاطر سیل جمعیتی که در تشییع جنازه ی شهدا شرکت کرده بودند در هوا معلق بود. تشییع جنازه تمام شده بود و داشتم برمی گشتم که دیدم حاج آقا دارد پیاده برمی گردد. با موتور بودم کنارشان توقف کردم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:" سوار شوید تا با هم برگردیم، سر و صورت تان پر از خاک شده است". اما ایشان سوار نشدند و گفتند:" نه، می خواهم پیاده بیایم، این گرد و خاک های تشییع جنازه ی شهدا است، هر چه غبار بر چهره مان بنشیند ثوابش بیشتر است".
محمد علی رحیمی

توصیف حاجی
سفر اولی بود که آیت الله سید احمد خاتمی سبزوار آمده بودند. بعد از این که وارد شهر شدیم گفتند هماهنگ کنید که به دیدن حاج آقای شهرستانی برویم. تعجب کردم که ایشان حاج آقای شهرستانی را از کجا می شناسد. پرسیدم مگر شما ایشان را می شناسید. گفتند:" من خودم تا بحال حاجی شهرستانی را ندیده ام اما توصیفشان را از اساتیدم شنیده ام".
حجت السلام حسین پور/سلام سربدار