خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

شاینانیوز- شهاب حسینی: من از زندگی طلبی ندارم

چه کسی انکار می کند شهاب حسینی یک ستاره منحصر به فرد است؟ او که با اجراهای موفق تلویزیونی به دنیای تصویر آمد و ذهن و دل خیلی از جوانان ایرانی را که مخاطب برنامه هایش بودند مشغول خودش کرد، امروز از بقیه هم طرازان هنری اش بالاتر ایستاده.
 
شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم

به گزارش شاینانیوز؛ چه کسی انکار می کند شهاب حسینی یک ستاره منحصر به فرد است؟ او که با اجراهای موفق تلویزیونی به دنیای تصویر آمد و ذهن و دل خیلی از جوانان ایرانی را که مخاطب برنامه هایش بودند مشغول خودش کرد، امروز از بقیه هم طرازان هنری اش بالاتر ایستاده.

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


مشی و مرام خاص خود را دارد و همیشه در پشت شخصیت های فیلم هایش، ذهن آدم را مشغول شخصیت خودش می کند. شهاب حسینی، بازیگر تلویزیون و سینما سال گذشته تصمیم گرفت کارگردانی سینما را هم تجربه کند. «ساکن طبقه وسط» که سال گذشته تولید شد، ابتدا قرار بود برای اولین بار در سی و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآید اما حسینی ترجیح داد کیفیت و طی کردن مراحل فنی و پایانی اثر را فدای سرعت رساندن فیلمش به جشنواره نکند؛ بنابراین از حضور در مهمترین رویداد سینمایی کشور انصراف داد و در عوض سعی کرد کارش را در فضای آرام تری روانه اکران کند.

این فیلم فضای غریبی دارد و منعکس کننده دلمشغولی و فضای ذهنی خاص حسینی است که نزدیکی چندانی با فیلم های معمول و بدنه سینمایی کشور ندارد. نکته جالب درباره «ساکن طبقه وسط» این است که شهاب حسینی علاوه بر کارگردانی، در این اثر نقش 38 شخصیت متفاوت را بازی می کندکه به نوعی یک رکورد جهانی به حساب می آید.

بیشتر در سینمای جهان شاهد بوده ایم که بازیگرانی چون پیتر سلرز در فیلم «دکتر استرنج لاو» ساخته استنلی کوبریک و دیتر هالسرووردن در فیلم «دی دی و ارثیه فامیلی» در چند نقش بازی کرده بودند اما رقم 38 نقش آفرینی در یک فیلم تاکنون سابقه نداشته است.

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


حسینی در «ساکن طبقه وسط» نقش نویسنده ای را دارد که می خواهد کتاب تازه اش را بنویسد اما همذات پنداری اش با شخصیت های مختلف اثر جدیدش باعث می شود که به قالب آنها درآید.

شیخ صنعان، سهروردی، مولانا، سقراط، راجر واترز، کرت کوبین، ایزاک نیوتن، زکریا، فرهاد مهراد و چه گوارا چند نفر از شخصیت های واقعی شرقی و غربی هستند که این بازیگر نقش آنها را بازی کرده است.

در روز اکران خصوصی فیلم «ساکن طبقه وسط» مهمان شهاب حسینی بازیگر توانمند و کارگردان جوان کشورمان بودیم و برای همین هم دقایقی با او همکلام شدیم که در زیر می خوانید؛ به دیدن این فیلم بروید و از آن لذت ببرید.

در ساخت این فیلم به دنبال چه بودید؟

- از ساخت این فیلم بسیار خوشحالم، زیرا با این فیلم حرف دلم را زدم و امیدوارم آنچه از دل برمی آید بر دل بنشیند. برای ساخت این فیلم نه به دنبال شهرت بودم، نه پول و نه عنوان کارگردانی و از آنجا که این تجربه راا در راستای همان هدایت و سیری که از ابتدای کارم وجود داشته می دانم، به دیده شدن آن امید دارم.

چه شد که به کارگردانی رو آوردید؟


- همیشه این دست بازیگرانی که در حرفه خود به جایی می رسند و بعد قصد می کنند که در تالیف ذهنی خود نقشی داشته باشند، برایم قابل احترام بوده اند و این خط مشی را برای خودم هم در نظر داشتم. یعنی این دغدغه را داشتم که مقداری در راستای ذهنیات، سلیقه ها و علائق خودم حرکت کنم، نه اینکه صرفا از این فیلم به آن فیلم، رنگ نقش های مختلف را به خودم بگیرم.

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


پس بعد از این، در کنار بازیگری به کارگردانی هم خواهید پرداخت؟


- اگر صرفا بخواهم فعالیتم را روی بازیگری متمرکز کنم زندگی ام پر از انتظار خواهد شد، یعنی باید دائما منتظر باشم که آن کار خو بچه زمانی اتفاق می افتد و چند کار «گِل» باید انجام دهم تا به کار «دل» برسم. پس فکر می کنم لااقل اگر روی مزرعه کوچک خودم کار کنم، تمام سختی هایش برایم لذتبخش تر خواهد بود.

اگر قرار باشد شهاب حسینی، برای یک چیز و فقط یک چیز خدا را شاکر باشد، آن یک چیز، چیست؟

- لیاقت بودن. اینکه آنقدر قابل دانستی که به وجود آمدم و امیدوارم آنقدر قابل باشم که بفهمم چرا آمدم و آنقدر قابل باشم که وقتی می روم، بتوانم لبخند رضایت ات را بر تصویری که از بودن شهاب حسینی، از بودن این حقیر داری، ببینم.

از زندگی طلبی ندارید؟

- من هیچ وقت از زندگی احساس طلبکاری ندارم. زندگی این لطف را به من کرده که اینجا باشم. کدام کوهنوردی را می شناسید که قله را فتح کند و همانجا بماند؟ پس هر بالارفتنی یک پایین آمدنی هم دارد تا تجدید نیرویی صورت بگیرد و آدم دوباره به بالا برود. «اصلا، زندگی، هدفی نیست برای رسیدن، بلکه راهی است برای پیمودن» و در این راه، اتفاق هایی می افتد که شاید در میان آنها، فقط مهم این باشد که واکنش ها و کنش های ما چیست.

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


کمی هم درباره ورزش صحبت کنیم. آقای کریم باقری، در اکران فیلم تان حضور داشتند؟


- بله، کریم باقری از جمله ورزشکاران محبوب من است. او فوتبالیست موفق و با اخلاقی است که از دوستان خوب من است. خوشحالم از اینکه آقا کریم در شب اکران فیلم کنارم بود. من عاشق شوت های از راه دور کریم باقری بودم.

اهل فوتبال هم هستید؟

- فوتبال نگاه می کنم اما فوتبال بازی نمی کنم.

اما یادم است در تیم فوتبال هنرمندان حضور داشتید؟

- بله زمانی بازی می کردم اما الان دیگر بازی نمی کنم. قبل از آن که به هنر رو بیاورم، به دنبال فوتبال و موتورسواری و کارهایی از این قبیل بودم.

در چه پستی بازی می کردید؟

- من در خط حمله بازی می کردم و گل های خوبی هم می زدم. (با خنده)

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


پس به فوتبال علاقمند هستید؟


- بله، من یک وقت هایی آنقدر محو خود بازی فوتبال و آدم های آن می شوم که نتیجه را فارموش می کنم. حتی ری اکشن مربی ها و بازیکن ها... برای من خیلی جذاب و اورجینال است.

در فوتبال دنیا، چه کسی را بیشتر از همه دوست داشتید؟

- من زیدان را از همه بیشتر دوست داشتم. اولین اسطوره ای که در فوتبال داشتم مارادونا بود بعد زیدان.

از آن حرکت آخر زیدان چه برداشتی داری؟

- به نظر من خیلی شکوهمند بود. با آن حرکتی که کرد خداحافظی اش از زمین را با یک کارت قرمز همراه کرد و در واقع اخراج شد، به خاطر اینکه به بقیه بگوید حتی اگ رزیدان هم که باشی دوره ات تمام می شود اما از ارزش هایش که کم نشد.

کدام تیم ها برایتان از بقیه جالب تر بوده است؟

- بچه تر که بودم عشق برزیل بودم ولی من یک دوره ای طرفدار سرسخت آرژانتین شدم، البته در کنار تیم ملی خودمان.

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


اما گویا امسال دوست داشتید آلمان برنده شود؟


- آلمان در جام جهانی خوب بازی کرد و لایق قهرمان شدن بود، ضمن آنکه وقتی «یوآخیم لوو» متولد 3 فوریه یعنی چهارده بهمن باشد، معلومه تیمش قهرمان می شود.

تولدشان با شما یکی است؟

- بله، من هم متولد همین روز هستم.

اینطورکه شنیده ام تمام بازی های جام جهانی را دنبال می کردید؟

- بله، من همه بازی های جام جهانی را دیدم و از اینکه تیم ملی برابر تیم های قدرتمندی همچون آرژانتین خوب ظاهر شد، بسیار خوشحال بودم و احساس غرور می کردم.

حالا کدام باشگاه را بیشتر دوست داری؟

- فرصت دنبال کردن بازی های باشگاهی را ندارم ولی وقتی قضیه ملی می شود، جذابیتش بالا می رود. بقیه اش سرگرمی است. وقتی رئال با بارسلونا بازی می کند، برای اسپانیایی ها مهم است اما برای من فقط سرگرمی است.

آسمان شما آبی است یا قرمز؟

- هیچ کدام. من واقعا درگیر این ماجراها نمی شوم. خوب است که آدم طرفدار تیمی باشد ولی اینکه دغدغه فکری بشود و باعث جر و بحث باشد، خیلی جالب نیست ولی وقتی موضوع مهمی است قشنگ می شود.

قشنگ ترین بازی فوتبالی که دیدید و در ذهن شما مانده کدام بوده است؟

- یکی از قشنگ ترین بازی هایی که یادم است بازی دانمارک و سنگال در جام جهانی 2002 بود. دانمارک آن بازی را برد ولی تا آخر عمرم گل دوم سنگال را فراموش نمی کنم. دقیقا با 3 پاس و یک ضربه از دروازه بان تا دروازه حریف... یعنی تجسم کار تیمی. کارگردان تلویزیونی بلافاصله چهره مربی دانمارک را نشان داد. واقعا از گلی که خورده بود لذت برده بود. به نظر من شکوه انسانی از هر چیزی بالاتر است. از خوب کار کردن دیگران لذت ببریم تا زندگی باعث لذت ما بشود.

شهاب حسینی: از زندگی طلبی ندارم


روحیه شما خیلی ورزشی است؟


- من بچه خیابان هاشمی و سلسبیل و آن طرف ها هستم. مردم آن محله نه خیلی محروم بودند نه آنقدر بالا بودند که از چیزی خبر نداشته باشند. ما آدم ها را در موفقیت ها و بالا و پایین هایشان دیده ایم. اینها تجربه است و باور. من آقای پرستویی را مثال می زنم اگر الان ایشان بازی می کند که تا عمق وجود شما می رود، به خاطر این است که در این بازی، یک ژانرهایی هست که شاید در زندگی شخصی ایشان مشاهده شده است. زندگی همین فراز و نشیب هاست. اگر من از بچگی هر چیز را در اختیار داشته باشم فردی تک بعدی می شوم و باقی چیزها را نمی دانم.

از چه زمانی به موسیقی علاقه مند شدید؟

- ... کسی از دوستانم برای تولد 14 سالگی من روی یک نوار 90 دقیقه ای آلبوم The Wall را ضبط کرد و به من هدیه داد. نمی دانم چه چیزی باعث شد که شب وقتی می خواستم بخوابم آن را از طریق هدفون گوش دادم. من با موسیقی از طریق The Wall پینک فلوید آشنا شدم. خوشبختانه یا متاسفانه! تجربه خیلی عجیبی بود. زمانی که آن را گوش می کردم حس کردم در ذهنم یک سری تصویرسازی انجام می شود.

خواندن کدام کتاب برای شما جذاب تر بوده؟

- یکی از کتاب هایی که هرگز خواندن آن را فراموش نمی کنم، «کیمیاگر» پائولو کوئیلو بود.

و کدام شاعر؟

- شعر شاملو را دوست دارم. بعضی از کارهای سهراب را می پسندم. اینهاس لیقه است. اگر هم می گویم کار شاملو، منظورم همه کارها نیست.

و در آخر اینکه شما چقدر از کارتان لذت می برید؟

- من وقتی تماشاگر از کارم راضی است لذت می برم ولی هیچ وقت کاری که انجام داده ام به نظر خود من ایده آل نیست. همیشه به نظرم می توان بهتر بود.

نویسنده شیداشهاب حسینی-شاینانیوز

آیا شفادهندگان ما بایستی زخم خورده باشند؟

آیا شفادهندگان ما بایستی زخم خورده باشند؟

کارشناسی ارشد روان­شناسی بالینی در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی 

نویسنده : جیمز سی.کوین*

مترجم : علی فیضی

مارشا لینهان بالینگر و پژوهشگری برجسته است، او همچنین رفتار درمانی دیالکتیک را تدوین کرده ، درمانی روان‌شناختی که اثربخشی آن برای اختلال شخصیت مرزی تایید شده؛ اختلالی که درمان آن معمولاً دشوار یا غیرممکن پنداشته می‌شود. این شیوه ، به ویژه آن موقعی جالب توجه تر شد که دکتر لینهان در مقاله ای در نیویورک تایمز اعلام کرد مدت زمان زیادی مبتلا به اختلال شخصیت مرزی بوده است. او تاریخچه خود زنی و خودکشی‌اش را بازگو کرد و توضیح داد وقتی که 20سال داشت، روان‌پزشک بیمارستانی که او به مدت دو سال در آن بستری بود، او را به عنوان : "یکی از آشفته‌ترین بیماران بیمارستان " توصیف کرد. .

افشاگری دکتر لینهان، با اینکه ممکن است شجاعانه باشد، در عین حال منطبق با یک باور رایج و معتبر فرهنگ غربی هست، "شفادهنده زخمی". بر طبق داستانی که منشأ آن به یونان باستان می‌رسد، یک شفا دهنده به واسطه رنجی که از یک آسیب روحی یا درد جسمی، می‌برد، صاحب قابلیت ویژه ای برای یاری رساندن به دیگران می‌شود. کارل یونگ، روان­شناسی که بعد از جدایی از فروید، سبک متفاوت روان‌درمانی خود را تدوین کرد، فردی بود که کهن الگوی "شفادهنده زخمی" را شناسایی کرد:

"یار شفیق هر درمانی که به هیچ وجه در مورد آن کاوش نمی‌شود عبارت است از تحلیلی که دکتر از خویشتن می‌کند... آسیب خود او بیانگر میزان توانایی او برای شفا دادن هست. همین و نه هیچ چیز دیگری، معنای افسانه یونانی "پزشک زخمی" است.

از خودمان شروع کنیم

دروغ چیست؟  

بزرگترین درد جامعه و ریشه بیشینه مشکلات امروزی ماست. دروغ وارونه جلوه دادن حقیقیت است. دروغ بیان ناراستی است. دروغ پرده ای است بین خود راستین با خود نمایشی. دروغ جدا کننده شخصیت واقعی یک فرد با شخصیت اجتماعی و خانوادگی اوست. برای نشان دادن نه آنچه هستیم بلکه آنچه می خواهند باشیم دروغ می گوییم.

دختر گمشده (دیوید فینچر - 2014)

ارزش‌گذاری از 4

کارگردان سال‌اکران عنوان‌فیلم
1 David Fincher 2014 Gone Girl

 

"دختر گمشده" فیلم بدی است. سینمای ناچیزی دارد ، بسیار متّکی به داستان است و بیش از حد ، مدیون آن. خسته کننده و بی‌جهت طولانی. شروع و پایانش (با نماها و دیالوگ های مشابه) خیلی عقب تر از "طلوع سیاره ی میمون ها" (اکران همین سال) است. دو آدم اصلی فیلم بدترین شخصیت پردازی ها را دارند. فیلمساز و فیلمنامه نویس با یک اقتباس غیر سینمایی ، سعی دارند بدون پرداخت به کنش های ثابت و اصولی یک تیپِ سینمایی ، روی واکنش های دو آدم اصلی فیلمشان (بخصوص "زن") تمرکز کنند. نتیجه ی این کار ، تصویر کردن آدم هایی غیر واقعی و غیر خیالی است که نه به مخاطب باورانده می شوند و نه به تیپ تبدیل می شوند. (چه برسد به شخصیت!!!) پس روایت داستانی به ظاهر عجیب و عمیق ، بدون ساختن شخصیتِ درست و قابل لمس کاری بیهوده و بشدّت کسل کننده خواهد بود.

"دیوید فینچر" (کارگردان فیلم) با دغدغه ی کم و بیش مشخص‌اش ، بدونِ فرم به جرئیات اهمیت می دهد. جزئیاتی که بیشتر در دیالوگ اند. فیلمساز سوژه ای را در فیلم پی می گیرد و بدون توجه به مخاطبِ طالبِ سینمای مشخص و حاملِ سرگرمی ، کارش را ادامه می دهد. نگاهِ شخصی خودش به مردم (هر نگاهی که می خواهد باشد) و به زندگی ، توسط "تکنیک" تبدیل به فرمی مصنوعی و غیر قابل باور شده که آدم هایی بی شخصیت ارائه می دهد (که تیپ هم نیستند) و مردم را "مزاحم" سوژه اش تصویر می کند. مخاطب فیلم را هم همینطور.

همین.

شخصیت و حضورش در داستان

به عمل معرفی اشخاص داستان و پرورش آنها در جهت مورد نیاز داستان، شخصیت پردازی میگویند. شخصیت یکی از ستون های یک داستان است . و شخصیت پردازی کار سختی برای داستان نویس است . آنقدر این موضوع اهمیت دارد که عنصر شخصیت تبدیل شده به کی از عناصر شش گانه داستان و همینطور قدرت تحلیل و نگاه یک نویسنده را میتوان از شخصیت پردازی او در کارهایش شناخت . اگر در داستان انگیزه ها مطرح باشد شخصیت مطرح است.

 

 

هر چه شناخت آدم از شخصیت های مختلف بالا باشد ، قطعا میتواند در داستان شخصیت را دقیق تر توصیف کند و نشان بدهد . به عنوان مثال شما یک درخت را از نزدیک دیده اید و برگها و تنه آن را لمس کردید . زیر سایه آن استراحت کردید . وقتی میخواهید آن درخت را در داستانتان توصیف کنید هم جزئیات را و هم احساس خود را از آن درخت بیان میکنید . و توصیف شما دقیق و تصویری و زنده میشود . و از حالت کلی و توصیف بی فایده در میآید .

برای پرداخت و توصیف شخصیت هم شما باید شخصیت ها را بشناسید . حتی از نزدیک با شخصیت هایی که میخواهید آنها را توصیف کنید برخورد داشته باشید . تا شخصیت داستان شما زنده و پویا و از طرف مخاطب درک شود و مخاطب با او احساس نزدیکی کند. برای پرداخت شخصیت در داستان ها چهار راه عمده وجود دارد :

1-عمل و کنش آنها (انگیزه اعمال هم مهم هستند)   

2-صحبت و گفتگوی شخصیت

3-دادن اطلاعات مهم درباره ظاهر او

4-اظهار نظر دیگران درباره او و نوع رفتار با او.

چند راه فرعی هم برای شخصیت پردازی وجود دارد . یکی از آنها حس گیری نویسنده است. یعنی نویسنده خود را جای شخصیت بگذارد. حس گیری در سبک رئالیسم پیشینه زیادی دارد. یکبار نویسنده ای برای درک شخصیتی که در داستان قرار بود مسموم شود ، سم ضعیف شده به خود تزریق کرد ! (عجب نویسنده ی... )

 

اما بر اساس پیشنهاد بسیاری از نویسنده های حرفه ای ، برای شخصیت پردازی در داستانتان از شخصیت های زنده که دیده اید و با آنها در ارتباط هستید ، شخصیت داستانتان را بسازید .

نکته دیگر : تحول در شخصیت در داستان سه نوع است . تحول در منش . تحول در سرنوشت. تحول در عقاید.

 

پیشنهاد خودم این است که آدم هر چه ارتباطش با مردم بیشتر و صمیمی تر باشد ، آدم ها را دقیق تر و بهتر میشناسد . مثل آنهایی که تاجر هستند آن هم از نوع اصیل و قدیمی، که واقعا روانشناس های حرفه ای و مردم شناس های دقیقی هستند . خلاصه شخصیت پردازی خیلی مهم است . خیلی از داستان های بزرگ از شخصیت های خاص و دقیق خود بزرگ شده اند. البته همانطور که در ابتدای نوشته ذکر شد شخصیت پردازی کار ساده ای نیست .

 

بخش دیگر مطالعه کتب شخصیت شناسی و روانشناسی آدم ها است . کتب بسیاری هم درباره شخصیت پردازی از نگاهی فنی و هنری وجود دارد. اما من دو کتاب جامع و علمی میشناسم که بسیار خوب هستند. کتب نظریه های شخصیت دوان شولتز و یا روانشناسی روابط انسانی رابرت بولتون دو کتاب دقیق و جامعی هستند . این کتب در رشته روانشناسی کتب مهم و بزرگی هستند.درباره شخصیت حرف و نظریه  بسیار بسیار بسیار زیاد است . اما تا حد مقدماتی و کلی در باب شخصیت در داستان به همین بسنده میکنیم .

 

در آخر، هیچ چیز ارتباط صادقانه و صمیمی با شخصیت های دور و اطرافمان، و پرسیدن از آرزو هایشان، و از غم و شادی شان، و از خواسته هایشان، نیست. مخصوصا برای ما که اسم خود را گذاشتیم نویسنده ! 

 

ان شاءالله ادامه دارد...