خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

تولد هالیوود از مادر صهیونیسم + فیلم و تصاویر

(بسم الله الرحمن الرحیم)

نگاهی به تاریخ یهودی شدن سینمای آمریکا و روند فیلم‌هایی چون حرام‌زاده‌های لعنتی و جنگ جهانی زد نشان می‌دهد که سینمای هالیوود نه چوبی مقدس و نه عصای جادوست بلکه وسیله‌ای برای کندن پوست سر مخاطب آن است. مخاطبی که اگر فهیم نباشد در میان هجمه‌های وسیع دروغ و تزویر هالیوود صهیونیست له خواهد شد.


اندکی پس از این که توماس ادیسون "دوربین ثبت تصاویر متحرک" را ابداع کرد، کارآفرینان مهاجر یهودی هم‌چون "سام گولدوین" "جک وارنر" و "هری وارنر" هالیوود را به وجود آوردند. یهودی‌ها بعداً سه شبکه عمده تلویزیونی در آمریکا را تاسیس کردند. "ویلیام پیلی" شبکه سی‌بی‌اس، "دیوید سارنوف" شبکه ان‌بی‌سی و "لنارد گولدنسن" شبکه‌ ای‌بی‌سی را وارد تلویزیون آمریکا کردند.

 

آیا یهودی‌های صهیونیست، صاحب هالیوود و رسانه‌های آمریکایی هستند؟ آیا آن‌ها از رسانه جهت تأثیرگذاشتن روی افکار عمومی آمریکایی‌ها و تزریق سوگیری و پروپاگاندا به نفع صهیونیست‌ها استفاده می‌کنند؟ آیا تا به حال شخصیت‌های شرور ساخته دست صهیونیست‌ها را دیده‌اید؟ مثلاً این‌که در فلان فیلم، قهرمان داستان شخصی به نام "داوود" است؟ هالیوود به چه صورت به نفع صهیونیسم، پروپاگاندا می‌کند و در عین حال با چه تکنیک‌های پیچیده و پیشرفته‌ای، دشمنان صهیونیست‌ها را تخریب می‌کند؟ چه‌طور شد که یهودی‌های صهیونیست از چند کمپانی خرده‌پا نظیر "نیکلودیان" در اوایل تاریخ هالیوود شروع کرده و به انحصار کامل هالیوود دست پیدا کردند؟ آیا این انحصار کامل، شامل امکانات تولید، انتشار و عرضه محصولات هالیوودی می‌شود؟

 

نقاشی هنرمندان روی بوم-سینماتوگراف/شاینانیوز

ازامروز ۴ دی نمایشگاه «سینما توگراف» در موسسه«اکو» برپا می‌شود. نمایشگاهی که در آن می‌توانید چهره گرافیکی ستاره‌های سینما از هدیه تهرانی گرفته تا خسرو شکیبایی را ببینید.
 

به گزارش شاینانیوز؛ کیانوش اسلامیه طراح و گرافیست ۵ سال بر روی این تابلوها کار کرده است. تابلوی چهره هنرمندان مطرح سینما که به صورت گرافیکی کار شده است.
اسلامیه تحصیل کرده رشته گرافیک در کشور انگلستان است و درباره نمایشگاهش می‌گوید: «من همیشه به کارهای اندی وارهول علاقه داشتم و دلم می‌خواست در حوزه سینمای خودمان چنین کاری انجام شود.»
او برای شروع به سراغ چهره عزت‌الله انتظامی رفت: «استاد انتظامی را بسیار دوست داشتم و به خاطر همین نخستین اثرم در این زمینه کار بر روی چهره او بود. من هیچگاه دوست نداشتم به عنوان یک نقاش فعالیت کنم یا از راه نقاشی کسب درآمد کنم اما به نظرم یک نفر باید این کار را می‌کرد و به نوعی از این هنرمندان تقدیر به عمل می‌آورد.» 
او با اشاره به رشد سینمای ایران طی دهه‌های اخیر می‌افزاید که کار بر روی چهره‌های مشهور سینمای ایران آن هم به شکل گرافیکی می‌تواند شروع کننده راه تازه‌ای باشد. 
اسلامیه ادامه می‌دهد:‌ «البته من امکان دسترسی به همه این افراد را نداشتم و خودم شخصا از آن‌ها عکاسی نکردم. هر کس برای خودش الگو یا اسطوره‌ای دارد و من هم به بعضی از این هنرمندان مثل آقای انتظامی یا کیانیان بسیار علاقمند بودم. تعداد این تابلوها باید بیشتر از این می‌شد اما متاسفانه فرصت نبود و در نهایت چهره ۵۷ هنرمند در این نمایشگاه به نمایش درآمده است.» 
او می‌گوید که خودش دلش می‌خواسته این نمایشگاه برای افتتاح دوباره خانه سینما و در همان جا برپا شود اما خانه سینما با او همکاری نکرده است: «متاسفانه خانه سینما اصلا با من همکاری نکرد. اما موسسه اکو و آقای حیدری رییس این موسسه نهایت همکاری را برای برپایی این نمایشگاه با من داشتند.»
او به چهره‌هایی که از قلم افتاده‌اند مثل فاطمه معتمدآریا هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «آرزو داشتم که روی تصویر ایشان هم کار کنم ولی دیگر وقت نبود. قرار بود این نمایشگاه در بهمن ماه برگزار شود ولی به دلایلی زمان برگزاری جلو افتاد.»
نیمی از عواید این نمایشگاه که از فردا در موسسه اکو افتتاح می‌شود صرف امور خیریه خواهد شد که پریوش نظریه بازیگر سینما و موسسه خیریه برکت بر نحوه خرج شدن آن نظارت خواهند داشت.

شاینانیوز-نویسنده شیدانمایشگاه تابلوی نقاشی هنرمندان روی بوم

وقتی خواستم از جنگ بگویم به من گفتند مگر تو روشنفکر نیستی!

گفتگوی فولادوند و آبیار درباره «شیار 143»

 

شناسهٔ خبر: 2446340 پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۶
گفتگوی نرگس آبیار و اندیشه فولادوند درباره تولیدات هنری درباره دفاع مقدس به درد و دل و افسوس برای مدیریت های غلط رسید و به طیفی افراد اشاره شد که به طعنه می گفتند مگر روشنفکر هم درباره جنگ کار می کند!

خبرگزاری مهر-گروه هنر: در دو بخش پیشین از گفتگوی دو نفره اندیشه فولادوند بازیگر و شاعر جوان با نرگس آبیار کارگردان فیلم «شیار 143» درباره شیوه پرداخت نرگس آبیار به چشم انتظاری های یک مادر در فیلم «شیار 143» صحبت شد و فولادوند هم درباره کودکی خود که در جنگ گذرانده و تصاویری که دیده و تجربه هایی که در جامعه از آن دوران کسب کرده سخن گفت؛ تصاویر و تجربه هایی که منجر به انتشار آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» شد.

بخش سوم و پایانی گفتگوی این دو بانوی هنرمند به چگونگی معرفی دفاع 8 ساله مردم ایران در مقابل هجوم دشمن بیرونی به دنیا توسط سینما و ادبیات اختصاص دارد. در این بخش به ناتوانی مدیران فرهنگی در معرفی سینمای جنگ و به انحصار در آمدن این مقوله در دست عده ای خاص از سینماگران اشاره شد. همچنین نرگس آبیار به عنوان نویسنده و کارگردان به وجود کتاب های ضعیف با نگاه های سطحی به انسان های بزرگ در جنگ اشاره کرد و گفت که کتاب های نوشته شده در حوزه ادبیات مقاومت هیچ سنخیتی با واقعیت جنگ ندارد.

در پایان این نشست هم فولادوند آلبوم موسیقی اش را به رسم یادبود به آبیار تقدیم کرد.

نرگس آبیار نویسنده و کارگردان فیلم «شیار 143»: در حوزه کتاب و ادبیات مقاومت شناخت بیشتری نسبت به سینما دارم و بر اساس همین شناخت می توانم ادعا کنم که برای مدیران در حوزه کتاب ارائه آمار و بیلان کاری مهم تر از محتوای اثر است و علامند هستند که در اخبار اعلام کنند که درباره تعداد مشخصی از سرداران جنگ کتاب نوشته ایم و یا وقتی کنگره چند هزار شهید برگزار می شود بگویند این تعداد کتاب را برای معرفی شهدا روانه بازار کرده ایم.   

اندیشه فولادوند شاعر، ترانه سرا و بازیگر سینما: در تمام شاخه های هنری نسبت به مقوله جنگ دست مدیران فرهنگی خالی بوده است و تنها کتاب و سینما نیست.

آبیار: به نظر من ضعف کتاب های منتشر شده در حوزه ادبیات مقاومت به اندازه ای است که آثار ضعیف با نگاه سطحی درباره انسان های بزرگ نوشته شده است؛ کتاب هایی که نه شخصیت و نه توانمندی رزمندگان و شهدا در آنها معرفی شده و نه سنخیتی با واقعیت جنگ دارند.

به دلیل اینکه پول اندکی برای حوزه ادبیات مقاومت در نظر می گیرند، نویسنده های صاحب قلم حاضر نیستند وارد میدان کار شوند و ترجیح می دهند ادبیات مقاومت و جنگ را در کنج خانه های خود پیگیری کنند در نتیجه نگارش این آثار به کسانی سپرده می شود که نه صاحب نام و نه برای این کار مناسب هستند. حاصل چنین رویکردی این است که این آثار در قفسه کتابخانه های دولتی و انبارها خاک می خورد و یا به صورت رایگان در همایش های مرتبط به موضوع به حاضران داده می شود. کم اتفاق افتاده که یک نهاد، بودجه درست و حسابی به این حوزه اختصاص دهد و از نویسنده ای برای کار دعوت کند که به درستی در این عرصه قلم می زند.

همه این مسایل منجر به این شده که در حال حاضر کتابی در حوزه جنگ و ادبیات مقاومت نداریم که بتوان از آن به عنوان شاهکار نام برد.

نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی شیار 143

فولادوند: علاوه بر مسئولان و مدیران فرهنگی که معمولا بودجه ای به صاحبان فن برای تولید اثر اختصاص نمی دهند گاهی اوقات نزدیکان و دوستان مورد اعتماد هم حضور در عرصه تولید آثار فرهنگی مرتبط با جنگ را به شدت نفی می کنند. از یاد نمی برم دوستانی را که در این 9 سال به من گفتند کجای جنگ بوده ام که می خواهم درباره آن حرف بزنم و آلبوم منتشر کنم. به من گفتند تو وقتی بچه بودی جنگ تمام شده است و یا می پرسیدند چه خاطره ای داری که می خواهی بیان کنی؟ توجه کنید چقدر خنده دار است!

آنها فکر می کردند جنگ فقط جایی است که تیر شلیک می شود و حتی یک لحظه به تبعات جنگ فکر نمی کردند. به نظر من فهم و درک از یک ماجرا مهمتر از اصل واقعه است. به خصوص اینکه در حوزه فرهنگ با فهم سر و کار داریم. قرار نیست اگر کسی از یک تا هشت سال در جبهه بوده فقط او خود را محق بداند که در این حوزه فیلم بسازد و کتاب بنویسد.

نکته تاسف بارتر اینکه وقتی آن روزها درصدد توضیح برمی آمدم به من خشم می گرفتند و می گفتند که تو چرا؟ تو که روشنفکر هستی! و من اصلا متوجه نمی شدم این مسئولیت پذیری اجتماعی چه ربطی به روشنفکری دارد. اساسا روشنفکر کسی است که به مسایل مختلف تعصب نداشته باشد و در سایه عدم تعصب است که می تواند به درستی تحلیل کند. حال اینکه وقتی به هر آنچه نمی پسندیم نه بگوییم نمی توانیم روشنفکر باشیم. متاسفانه در حال حاضر این کلمه به اندازه ای دست به دست شده و تعبیرهای مختلفی پیدا کرده که ترجیح می دهم کسی مرا با این عنوان خطاب نکند.

آبیار: من نیز تجربه مشترکی دارم. زمانی که فیلمنامه «شیار 143» را آماده کار داشتم همه به من می گفتند که این فیلمنامه را کار نکنم و مدام می پرسیدند که چرا می خواهم درباره جنگ کار کنم. من اصلا درک نمی کردم چه اتفاقی افتاده که این نگاه جا افتاده که نباید سراغ سینمای جنگ بروم آن هم نبردی که پر از لحظات دراماتیک برای یک فیلمساز است.

فولادوند: از واژه نبرد استفاده درستی کردید و اقعا این نبرد پر از لحظات دراماتیک است.

آبیار: باید بپذیریم که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پر از حوادث دراماتیک بوده و اصولا تفاوت جنگ ایران و عراق با دیگر جنگ های دنیا این است که ایثارگرانی در آن حضور داشتند و بالنده شدند که به درجه رضا و تسلیم رسیدند. نگاهی به مادران شهید بیاندازید! چرا با وجود همه رنج هایی که کشیده اند و هنوز با گرفتن عکس فرزندانشان در آغوش هم رنج می کشند، اما آرام هستند؟ چون به مرحله تسلیم و رضا رسیدند. اما در کشورهای دیگر می بینیم وقتی عزیزی از یک خانواده ای در جنگ کشته می شود به دنبال او زندگی سایر اعضای خانواده نیز نابود می شود. آنچه مسلم است مردم ایران قربانی جنگ نابرابر شدند.

فولادوند: فیلم «شیار 143» ساخته شد و مردم اعم از مردم عادی و خواص جامعه این اثر سینمایی را به عنوان فیلم منتخب خود انتخاب کردند و خوشبختانه در اکران عمومی هم با اقبال خوبی مواجه شده اما سوال من این است که آیا درست است که بگوییم چون نرگس آبیار در جبهه نبوده نمی تواند آن دوران را تشریح کند و یا نباید برای ساخت این فیلم از نهادهای دولتی سرمایه دریافت کند؟

محمد حسین قاسمی تهیه کننده فیلم «شیار 143»: بحث به تولید و سرمایه گذاری رسید باید اعتراف کنم که متاسفانه در ارگان های دولتی بین شعار تا عمل فاصله زیادی است و تعجب می کنم که چرا باید یک عده خاص، بودجه دریافت کنند و معلوم نیست با چه معیاری پول های هنگفت برای این عده محدود هزینه می شود. برای گرفتن شهرک دفاع مقدس با اتهام ضد ارزش بودن این فیلم سینمایی مواجه شدیم. صریح گفتند که شهرک دفاع مقدس را نمی توانند در اختیار ما قرار دهند و در نهایت دست خالی برگشتیم و ناگزیر شدیم در بیابان های رفسنجان آن هم بر اساس بضاعت مالی خود فیلمبرداری کنیم. مدیرانی که شعار حمایت می دهند، خط کش های عجیب و غریبی برای این حمایت در اختیار دارند.

نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی شیار 143

آبیار: هم در حوزه ادبیات دفاع مقدس و جنگ به عنوان شغل اولم یعنی نویسندگی و هم در حوزه سینما به عنوان شغل دوم با اتفاق های عجیب و دردناک مواجه شدم. این در حالی است که در دنیا برای قهرمان های خود هر روز و بی وقفه احترام می گذارند. در فرانسه هر روز راس ساعت 4 بعد از ظهر زیر ساختمان آزادی گروهی از نوازندگان با افتخار می آیند و برای جنگ جهانی دوم می نوازند و هر روز تاج گلی برای مجسمه ژنرال دوگل می گذارند اما در ایران ...

فولادوند: ایالات متحده آمریکا تعدادی از سربازان خود را در جنگ عراق از دست داد. دنیا شاهد بود که برای این سربازان چه ها کردند، مجسمه های آنها ساخته شد و برنامه های مختلف دیگری گذاشته و می گذارند و کار را به جایی رساندند که ذهنیت عمومی جامعه آمریکا معطوف به همین سربازها شد. حال اینکه در مقایسه با دنیا ما برای قهرمان های جنگ خود چه کردیم جز چند فیلم و چندین اتوبان به نام سرداران جنگ به معنای واقعی چه کردیم؟به نظر من تهران تنها نقطه از جغرافیای کره زمین است که  تمام کوچه و پس کوچه های آن به نام شهدا است ولی نتوانستیم این رویداد مهم در تاریخ معاصر ایران را به درستی به گوش جهان برسانیم.  

آبیار: انحصاری عمل کردن در حوزه مسایل جنگ باعث شده تا این نوع سینما به خوبی به دنیا معرفی نشود. راستش را بخواهید ما نتوانستیم سفیر خوبی برای سینمای جنگ باشیم.

فولادوند: ما در ساخت فیلم درباره دفاع ایران مقابل عراق به گونه ای عمل کردیم که بیننده برون مرزی از خود می پرسد از کجا معلوم واقعیت ماجرا آن چیزی است که در فیلم های ساخته شده ایرانی مشاهده می شود. البته ناگفته نماند در کنار چنین تعریف رایجی که از سینمای جنگ ایران در عرصه های بین المللی وجود دارد فیلم هایی چون «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشه ای» هم وجود دارد که از ابعاد انسانی به ماجرا نگاه کرده اند.   

آبیار: نه تنها دنیا بلکه به نظر می رسد در مملکت خودمان هم تعریف از جنگ یک تعریف ایدئولوژیک بوده است. یادم هست مستندی به اسم «چریکه بی دنگ» درباره حملات شیمیایی سردشت  کار می کردم. در این مستند از عده ای کودک خواستم تا نامه ای به خدا درباره حمله شیمیایی به سردشت بنویسند. در میان نامه کودکان یک نامه ای به دستم رسید که هم طنز بود و هم تعجب برانگیز از تعریفی که از هشت سال نبرد برای کودکان ارائه شده بود. متن نامه این بود: «خدای بزرگ در روزگاران خیلی خیلی قدیم پادشاهی به اسم صدام بود که به ایران حمله کرد».

فولادوند: اما من در فیلم «شیار 143» وفاداری شما نسبت به معرفی درست کاراکترها را دیدم و از این جهت این فیلم اثر ارزشمندی برای من به شمار می آید.

آبیار: در سینمای جنگ که سینمای بسیار پر هزینه ای است، نگاه انسانی به جز دو فیلمی که نام بردید کم دیدم حتی فیلمی مثل «مهاجر» اثر معصومانه ای است و همین نگاه معصومانه و نجیب باعث شده تا مخاطب را جذب کند اما از نیمه راه فیلم تبدیل به مانیفست می شود و همین مساله  موجب شده تا مخاطب را پس بزند. این در حالی است که اگر بخواهیم از بعد حقوق بشری هم به جنگ عراق علیه ایران نگاه کنیم متوجه می شویم که ما قربانی جنگ شده ایم و در این رفت و برگشت ها به جایی رسیدیم که تاریخ شهادت می دهد شهدای ما به مقامی رسیدند که به استقبال مرگ می رفتند.

فولادوند: به نظر من دچار نوعی عرفان جمعی شدند.

آبیار: فکر می کنم این همه فداکاری و وفاداری به آنچه به آن اعتقاد داشتند و یا آنچه شما به عنوان عرفان جمعی از آن یاد کردید می توان به گونه ای نشان داد که قضاوتی در کار نباشد. همه تلاش من در فیلم «شیار 143» این بود که فقظ نگاه کنم و به تصویر بکشم بدون اینکه قضاوتی در کار باشد. می خواستم برشی از جنگ را با کاراکترهایی بدون قضاوت به تصویر بکشم.

فیلم شیار 143

اما با نظر شما مبنی بر پس زدن مخاطب برون مرزی از دیدن فیلم هایی درباره جنگ عراق علیه ایران نیز موافقم. متاسفانه به دلیل سیاست های نادرست در حوزه سینمای جنگ در درجه اول سعی کردیم حرف هایی را به مخاطب دیکته کنیم و از سوی دیگر سینماگران ما نیز غفلت کرده و به این سمت و سو رفتند که سراغ سینمای جنگ نروند در نتیجه این نوع سینما به یکسری افراد خاص تعلق گرفت.

من با فیلم «شیار 143» سفرهای بسیاری رفته ام و عکس العمل های مختلفی را درباره فیلم دیده ام. برخی تماشاگران پس از پایان فیلم مشتاق هستند درباره جنگ ایران و عراق بیشتر بدانند. یادم هست کره جنوبی رفته بودم که بعد از پایان فیلم عده ای از تماشاگران حاضر در سالن سراغ من آمدند و گفتند که قبل از دیدن این فیلم اصلا نمی دانستند در ایران جنگی وجود داشته است.

فولادوند: پیش از آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» آلبوم دیگری براساس اشعار خودم منتشر کردم. در آن زمان سرمایه گذار و تهیه کننده به راحتی پیدا شد و در ادامه دستمزد همه عوامل نیز پرداخت شد اما در تولید این آلبوم هیچ کس حاضر به سرمایه گذاری نشد حتی با سرمایه گذاری شخصی خودم، هم نتوانستم تهیه کننده پیدا کنم. بودجه برای تولید آثار مرتبط به جنگ به عده ای خاص اختصاص پیدا کرده است و تنها افراد خاص از مراکزی خاص موفق به دریافت پول های خاص می شوند. 

شرایط به گونه ای است که اقتصاد صاحب فرهنگ است و نمی توان رابطه اقتصاد با فرهنگ را نادیده گرفت. قدرت و اقتصاد و فرهنگ یک چرخه را تشکیل می دهند که جریانات روزمره و تاریخ یک سرزمین را رقم می زنند.

حال نگاه کنید فرهنگ دوران جنگ به بدترین شکل ممکن در 5 سال گذشته به توده مردم معرفی شده است خصوصا نسلی که آن دوران را ندیده اند. وای به احوال ما که پرفروش ترین فیلم مان در حوزه دفاع مقدس «اخراجی ها» باشد. در نهایت این مدیران هستند که در سیاستگذاری های فرهنگی راه را اشتباه رفته اند.

آبیار: درد و دل و حرف های ناگفته بسیار است اما در حال حاضر نمی توان آنها را مطرح کرد. در پایان امیدوارم وظیفه ای که به ما محول شده به درستی انجام شود و باید بگویم خیلی خوشحال هستم که در خبرگزاری مهر با چنین گفت و شنود متفاوتی مواجه شده ام و آرزو می کنم همانگونه که اندیشه فولادوند به شکل خودجوش به این نتیجه رسیده که یک آلبوم درباره جنگ کار کند و در عین حال گروه تولید فیلم «شیار 143» هم به صورت خودجوش دست به تولید این اثر سینمایی زده است، دوستان دیگر نیز با مساعدت و کمک نهادها و سازمانها وارد این حوزه شوند تا قهرمان های جنگ خود را پاس بداریم و زحمتی را که برای پایداری این سرزمین کشیده اند به نمایش بگذاریم.

نقد فیلم مستند " سینما فلسطین" ساخته تیم آشوب نوشته سعید عقیقی

سعید عقیقی

ملیت و ممنوعیت در جلب غمخواری

نقدی بر فیلم مستند «سینما فلسطین» ساخته تیم شوآب
 
ملیت و ممنوعیت در جلب غمخواری
 
برای بینندهٔ ناآشنا با سینمای فلسطین، فیلم به یک گنجینهٔ اطّلاعاتی دقیق می‌ماند که از دو تمهید مشهور و موثر، یعنی گفت‌و‌گو با مهم‌ترین فیلم سازان فلسطینی و تکه‌هایی از فیلم‌های آنان بهره گرفته است. طبعا در این نوع مستند، کلام مصاحبه شونده‌ها در دقایقی از فیلم‌ها حکم ِ گفتار متن را پیدا می‌کند و در عمل، به توضیح یک مفهوم کلی می‌پردازد که برش ِنمایش داده شدهٔ فیلم، تبلور ِ مختصر و مفید آن است. از این منظر، فیلم بر دو پایهٔ گفت‌و‌گو، و تکه‌های فیلم‌ها استوار است. فیلم با چهرهٔ الیا سلیمان (فیلم سازی که جایش در میان مصاحبه شوندگان خالی ست) در مشهور‌ترین ساخته‌اش یعنی خواست خدا آغاز می‌شود؛ صحنه‌ای معروف که در آن، تانک اسراییلی با هستهٔ میوهٔ پرتاب شده از اتومبیل منفجر می‌شود. ضربه‌ای مناسب که در آن، توجه بیننده به رخداد اصلی (مسالهٔ اصلی سینمای فلسطین) جلب می‌شود. اما در ادامه، این لحن به چیزی غیر از عصارهٔ سینمای فلسطین که در همین صحنه تبلور یافته، دست نمی‌یابد. بدین ترتیب، حرف‌های فیلم سازان برای کسی که فیلم‌ها را دیده، ارزش اسنادی بیش تری پیدا می‌کند. بخش نخست فیلم به خاطرات فیلم سازان از سینما می‌پردازد، و حرف‌های محمد بکری دربارهٔ ابو عبدالله، آپاراتچی خل وضع دورهٔ کودکی‌اش با تنها ژنراتور روستای بی‌برق که واسطهٔ ارتباط او با سینما بوده، کمابیش می‌تواند در هر جای دورافتادهٔ دیگر نیز رخ دهد. طبیعی ست که دیدن «بربادرفته» یا «زد» اثر کوستا گاوراس در ۱۵ سالگی ِ بکری، برای ما جذاب باشد، و حرف‌های صبحی الزبیدی دربارهٔ نخستین تجربهٔ فیلم دیدن‌اش، توجهی برباید. اما این ریتم و موقعیت به تدریج تکراری می‌شود. برش دادن حرف‌های او، به مستند «بلیت برای اورشلیم» ساختهٔ رشید مشعراوی و کوشش بچه‌ها برای راهیابی به سینما، تکرار دوبارهٔ حرف‌های او به زبانی دیگر است. وقتی حرف‌های مشابهی را از زبان نصری حَجّاج یا هانی ابو اسد می‌شنویم، احساس نمی‌کنیم که به چیزی تازه رسیده‌ایم. وسترنی که برای نخستین بار هانی ابو اسدِ چهار –پنج ساله را از ترس به زیر صندلی فرستاده، می‌توانست توسط فیلم ساز دیگری نیز دیده شده باشد. به همین دلیل است که فیلم به تدریج ارتباط خود را با بیننده‌اش از دست می‌دهد، و ایدهٔ «حضور فیلم سازان باهویّت» در طول فیلم، تبدیل می‌شود به حضور باری به هر جهت فیلم سازانی که ویژگی مشترکشان، ملیّتشان است. از این منظر، حرف موثر را نصری حجّاج می‌زند: «مادربزرگم در بچگی برایمان هزار و یک شب را تعریف می‌کرد. من شیفتهٔ شیوهٔ تعریف داستان‌هایش بودم. بعد که بزرگ‌تر شدم و کتاب را خواندم، فهمیدم که او در واقع قصه‌ها را نمی‌گفت؛ بلکه از تخیل‌اش هم به آن‌ها اضافه می‌کرد». اما این حرف‌ها که می‌توانست از طریق پیوند با فیلم‌های او، یا برش دادن به چهار صد ضربهٔ تروفو به فیلمی از توفیق ابو وائل (که می‌گوید بیشترین تاثیر را از او، برگمان و فاس بیندر یا کاساوتیس پذیرفته)، ردی از تحقیق دقیق فیلم ساز را نشان بدهد، بی‌هیچ ظرافتی به حرف‌های کارگردان بعدی برش می‌خورد. در حقیقت، آنچه سبب می‌شود به مرور از فیلم فاصله بگیریم، خطر حضور صورتک‌های سخنگوست؛‌‌ همان عاملی که سینمای مستند ایران را نیز تهدید می‌کند. وقتی حرف‌های چند شخصیت را بی‌هیچ ظرافت و ارتباط ارگانیک به هم پیوند می‌زنیم، نباید توقع داشته باشیم که بیننده لزوما آن‌ها را نادیده بگیرد و به چیزی به نام «کلیت فیلم مستند» در مفهوم موضوعیّت صرف توجه کند. این بحران وقتی عمیق‌تر می‌شود که با یک مستند بلند رو به رو باشیم. اینجاست که اهمیّت ریتم، بیش از پیش خود را نشان می‌دهد. نکتهٔ مهم‌تر، مسالهٔ انتخاب فیلم هاست. به عنوان نمونه، نخستین صحنه‌هایی که از فیلم‌ها نمایش داده می‌شود، بیشترین اهمیت و تاثیر را دارد. اما وقتی صدای کارگردان فیلم نمک این دریا را بر صحنه‌هایی از فیلم‌اش می‌شنویم، چیزی بیش از حرف‌های او را در فیلم نمی‌بینیم و دوباره خطر پرکردن گفتار شخصیت با تصویر، به جای نمایش صورتک‌های سخنگو به عنوان نزدیک‌ترین راه برای ایجاد تنوع، ماهیت اثر را تهدید می‌کند. 
برگ برندهٔ فیلم، به گمانم برگ برندهٔ سینمای فلسطین و فیلم سازان‌اش نیز هست: به محض دیدن تصاویر اشغال، جنگ، مردان و زنان و کودکان، و عکس خیره کنندهٔ پدری که کودکی را به دست و دیگری را به دندان گرفته، با بخشی از فیلم، یعنی‌‌ همان نماهایی که نمایشگر این مصایب است، همراه می‌شویم. اما خطر جدی‌تر، این است که این تصویر‌ها نیز به دلیل تکرار، ارزش و اعتبار خود را از دست بدهند. حرف‌های عماد بُرنات و تکه‌های مستندش تحت عنوان پنج دوربین شکسته، ما را به نماهای پیش از عنوان بندی، یعنی ممانعت از فیلم برداری باز می‌گرداند. چیزی به نام ممنوعیت در فیلم هست که با نیمهٔ دوم فیلم یعنی جنگ و اشغال، پیوند خورده است. یکی از تصویرهای هیجان انگیز فیلم، که می‌توانست ایده‌های فوق العاده‌ای برای تکرار به عنوان لایت موتیف در فیلم پدید آورد، تکه‌هایی از همین فیلم است. چیزی که می‌توانست سینما فلسطین را به فیلمی ماندگار تبدیل کند، استفادهٔ ترکیبی از شیوه‌های فیلم سازی کارگردانانی ست که در فیلم حضور دارند. وقتی کارگردان چنین نمی‌کند، و سبک مشخصی را نیز در فیلم به کار نمی‌گیرد، به نظر نمی‌رسد که جز جلب غمخواری بیننده با رخدادهای تاریخی فیلم، کار دیگری از دست‌اش بربیاید. طبعا چنین موقعیتی برای یک فیلم هفتاد و هشت دقیقه‌ای، کافی به نظر نمی‌رسد. ممکن است از طریق تصویرهای تاریخی برای فیلمی متاثر شویم (چون موضعمان پیش از دیدن فیلم هم همین بوده است)، اما نمی‌تواند سبب خلق قالب زیبایی‌شناسانهٔ تازه‌ای شود. بااین حال، بینندهٔ ناآشنا بااین سینما، می‌تواند از طریق این فیلم، نام فیلم سازان‌اش را به یاد بسپارد و صحنه‌هایی از فیلم‌هاشان را تماشا کند.

دختر گمشده (دیوید فینچر - 2014)

ارزش‌گذاری از 4

کارگردان سال‌اکران عنوان‌فیلم
1 David Fincher 2014 Gone Girl

 

"دختر گمشده" فیلم بدی است. سینمای ناچیزی دارد ، بسیار متّکی به داستان است و بیش از حد ، مدیون آن. خسته کننده و بی‌جهت طولانی. شروع و پایانش (با نماها و دیالوگ های مشابه) خیلی عقب تر از "طلوع سیاره ی میمون ها" (اکران همین سال) است. دو آدم اصلی فیلم بدترین شخصیت پردازی ها را دارند. فیلمساز و فیلمنامه نویس با یک اقتباس غیر سینمایی ، سعی دارند بدون پرداخت به کنش های ثابت و اصولی یک تیپِ سینمایی ، روی واکنش های دو آدم اصلی فیلمشان (بخصوص "زن") تمرکز کنند. نتیجه ی این کار ، تصویر کردن آدم هایی غیر واقعی و غیر خیالی است که نه به مخاطب باورانده می شوند و نه به تیپ تبدیل می شوند. (چه برسد به شخصیت!!!) پس روایت داستانی به ظاهر عجیب و عمیق ، بدون ساختن شخصیتِ درست و قابل لمس کاری بیهوده و بشدّت کسل کننده خواهد بود.

"دیوید فینچر" (کارگردان فیلم) با دغدغه ی کم و بیش مشخص‌اش ، بدونِ فرم به جرئیات اهمیت می دهد. جزئیاتی که بیشتر در دیالوگ اند. فیلمساز سوژه ای را در فیلم پی می گیرد و بدون توجه به مخاطبِ طالبِ سینمای مشخص و حاملِ سرگرمی ، کارش را ادامه می دهد. نگاهِ شخصی خودش به مردم (هر نگاهی که می خواهد باشد) و به زندگی ، توسط "تکنیک" تبدیل به فرمی مصنوعی و غیر قابل باور شده که آدم هایی بی شخصیت ارائه می دهد (که تیپ هم نیستند) و مردم را "مزاحم" سوژه اش تصویر می کند. مخاطب فیلم را هم همینطور.

همین.