دارکوب نشست روی شاخه ی دیگر و شروع کرد به نوک زدن و تق تق کردن. درخت پیر شروع کرد به ناله کردن و گفت نه نه نزن. خواهش می کنم نوک نزن. من طاقت ندارم… اعصاب ندارم… زود خسته می شوم… دارکوب ناراحت شد و رفت.
پرستو دوستانش را دعوت کرده بود به لانه اش، که روی یکی از شاخه های درخت پیر بود. درخت پیر تا دوستان پرستو را دید، گفت: خواهش می کنم سر و صدا نکنید من می خواهم بخوابم… مریضم … حوصله ندارم… پرستو هم از درخت پیر دلگیر شد.
غرزدن و زود خسته شدن درخت پیر، کم کم همه ی پرندگان را ناراحت کرد. پرنده ها یکی یکی با درخت پیر قهر کردند و رفتند و فقط کلاغ پیش او ماند. کلاغ، از بقیه ی پرنده ها باوفاتر بود و درخت پیر را خیلی دوست داشت. او یادش می آمد که از زمانی که یک جوجه کلاغ بود روی شاخه های همین درخت زندگی کرده بود. یادش می آمد که چقدر همین درخت، که الان پیر و کم حوصله شده است، با او مهربان بود و به او محبت می کرد. به خاطر همین هیچ وقت حاضر نبود از پیش او برود.
کلاغ پیش او ماند اما بدون سر و صدا و وروجک بازی . کلاغ آرام و با حوصله با درخت پیر زندگی می کرد.
یک روز درخت پیر که خیلی دلتنگ شده بود، به کلاغ گفت: دلم برای پرستو و دارکوب تنگ شده است. ای کاش آنها هم مثل تو کمی مهربان بودند و با من قهر نمی کردند. من دیگر پیر شده ام و نمی توانم سروصداهای زیاد را تحمل کنم. نمی توانم مثل قبل، زحمت بکشم و کار کنم. بیشتر وقتها می خواهم بخوابم اما همه ی پرنده ها را مثل تو دوست دارم و دلم می خواهد هر روز آنها را ببینم اما آنها خیلی زود از دست من عصبانی می شوند و با من قهر می کنند.
کلاغ حرفهای درخت پیر را شنید و خیلی غصه خورد او تصمیم گرفت هر طوری شده به بقیه ی پرنده ها یاد بدهد که چگونه با درختان پیر با مهربانی رفتار کنند. کلاغ هر روز با پرنده ها صحبت کرد و از مهربانی های قدیم درخت پیر برایشان خاطرات زیادی نقل کرد.
پرنده ها دوباره دلشان برای درخت پیر تنگ شد و پیش او برگشتند اما از این به بعد وقتی پیش درخت پیر می آمدند آرام حرف می زدند و مراقب رفتارشان بودند تا درخت پیر اذیت نشود. اینطوری دوباره شادی و صفا در بین شاخ و برگ درخت پیر پیدا شد و همه از هم راضی و خوشحال بودند.
1- امروز در اتوبوس نشسته بودم و یک فیلم کوتاه علمی درباره قطر جهان هستی و فاصله ی ما از دورترین کهکشان ها را با گوشیم نگاه میکردم. هدفون توی گوشم بود و در عالم خودم بودم که یکدفعه خانم چادری کناری ام یک بروشور توی دستم گذاشت و چیزی گفت که نشنیدم. هدفون رو درآوردم و با تعجب به او و چیزی که توی دستم بود نگاه کردم که رویش نوشته بود: «گوهری در صدف آفرینش». خانم چادری با لبخند گفت عزیزم این رو بخون. گفتم چشم و دوباره هدفون رو توی گوشم گذاشتم و غرق شگفتیهای دنیای بالای سرم شدم که دیدم دوباره دارد با من حرف میزند. دوباره فیلم رو قطع کردم و هدفون را از گوشم درآوردم و شنیدم که میگوید: این رو یه خانومی درست کرده و دوست داره پخش بشه و همه بخونن. گفتم باشه و دوباره مشغول شدم. خانم چادری ایستگاه بعدی پیاده شد و من که فیلمم تمام شده بود نگاهی به بروشورش انداختم. همانطور که از نامش پیدا بود درباره حجاب بود. اما.... همه اش همان مطالبی بود که از بچگی توی مدرسه بارها و بارها شنیده بودم. هیچ چیز جالبی، هیچ تحقیق علمی ای، هیچ منبع مطمئنی نداشت. تأسف من وقتی بیشتر شد که فکر کردم ای کاش به جای اینکه دیدن فیلم را ادامه می دادم، آن فیلم را برای خانوم چادری بلوتوث میکردم تا کمی هم دنیای فراتر از دنیای جلوی بینی اش را با چشمی متفاوت از چشم امروزش ببیند. شاید با درک گوشه ای از بزرگی دنیا و اینکه ما چقدر کوچکیم، تمام مسائل زندگی اش را در «حجاب» خلاصه نکند و خدا را جور زیباتری بشناسد. شاید دفعه ی بعد که یک دختر با شال قرمز دید فکر نکند که وظیفه دارد او را هدایت کند؛ بلکه به این بیندیشد که شاید این دختر با همین فیلمی که دارد می بیند خود را به خدا نزدیک می کند.
2- من مرتضی پاشایی را نمی شناختم و تا بعد از مرگش اسمش را هم نشنیده بودم. اما حسن کسایی را می شناختم. حسن کسایی را خیلی ها می شناختند. اما این استاد مسلم نی و سه تار را در سکوت خبری و شبانه به خاک سپردند. راستی چرا؟ حسن کسایی تنها یکی از ده ها نمونه ی استادهایی است که بدون هیاهو می میرند و از تشییع جنازه های باشکوه برایشان خبری نیست؛ که این البته برای یک هنرمند واقعی کمترین اهمیتی ندارد. اما سوالی که ذهن من را درگیر کرده این هست که چرا ما مردم از کاهی، کوه میسازیم و کوهی را به هیچ میگیریم؟ چرا درباره مسائل بی اهمیت های و هو راه می اندازیم ولی از کنار مسائل واقعاً مهم به سادگی می گذریم؟ چرا درباره ندانسته هایمان مطالعه نمی کنیم؟ روح جستجوگری و کنجکاوی در خیلی از ما مرده و خیلی هامان فقط نشسته ایم تا با هر جریانی، همرنگ و بر هر موجی، سوار شویم! باید فکری به حال این خودِ بیمارمان بکنیم.
3- فیلم مستند «ماهی ها در سکوت می میرند» که از شبکه یک تلویزیون پخش شده را دیدم. فیلم تأسف باری درباره ی زندگی فقرزده ی مردم سیستان و بلوچستان. دیدن این فیلم را به همه کسانی که به «انسان»، فارغ از مذهب و ملیت و نژادش اهمیت می دهند توصیه می کنم.
4- مطالب این پست ربطی به کوه نداشت؛ ولی من در کوه یاد گرفتم که گاهی به جای اینکه از کوه بالا بروم، لازم است در خودم بالا بروم.
ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﻨﺪ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ؛
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺎﻥ ... ؛
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯽ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ...
ﺍﺻﻼ ﺳﯿﺮﻧﻤﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﯾﮑﻬﻮ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭاز ﺗﻪ ﺩﻟﺖ
ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ : ﮐﺎﺵ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ؛
ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﺠﯿﺐﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ « ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩﻥ » ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺖ ﻗﺮﺹ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ؛
ﺑﺎﻫﻤﺎﻥ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺎﻧﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ
ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ ﺑﯽ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ
ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ؛
با تو هستم ....باور نداری .....
بغضم گرفته وقتشه ببارم ، چه بی هوا هوای گریه دارم
بازکاغذام باتوخط خطی شد، خدااین حس وحالو دوست ندارم
حالا تاصبح نگاهت انگاری یه دنیاراهه
هرچی راه میری توشب ها بازته جاده سیاهه
توببندچشماتو ساده اون دیگه حالا توابراست
اون گذشته ازمن وتو، تودلش زندگی برپاست
توبایدتنهابمونی باهمون چترشکستت
زیربارون توی پاییز باچشای خیس بستت
یه آدم چقدر طاقت غصه داره
چجوری میشه خنده روی لبام پابذاره
دوباره ، دوباره
به جایی رسیدم که باهیچکی حرفی ندارم
نباشی، من هیچ حسی به روزبرفی ندارم
نمیخوام بباره
دل دنیاروخون کردی که اینجوری تورفتی
تموم دلخوشی هامو توبارفتن گرفتی
مثل حس یه عشق تازه بودی
مثل افسانه بی اندازه بودی
هیچکی برای من شبیه تو نبوده
دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده
چشامو میبندم میخوام هرچی غصه است بمیره
که توخواب یکی ازتنم عطرتو پس بگیره
نمیشه ، نمیشه
عزیزم نمیدونی عشقت چقدر سینه سوزه
چه سخته آدم چشم به تاریکی شب بدوزه
همیشه ، همیشه
شبابیدار وروزا خیره به عکست این شده کارم دیگه طاقت ندارم
دلم میخواد یه جایی اونور دنیاخودمو جا بذارم
آخه عادت ندارم توکه نباشی خوابم نمیره خیلی دلم میگیره
فراموشم نمیشه خاطره هامون واسه من خیلی دیره
این روزاسخت ترازاونه که باور کنی
مگه میشه بایه خاطره سرکنی
یه جوری هق هق زدم صدام زخمیه
این اون دردی که نمیفهمیه
یه دفعه پرپر شد پر پروازمون
گرفته است چقدر دل آسمون
دوستان عزیز، چهلمین روز درگذشت عزیزمون رسید
به همتون تسلیت میگیم غم سنگین وبزرگیه واسه همه ما
هدیه هاتون روبرای مرتضی عزیزمون بفرستید به آسمونا
امشب 7 بار سوره ی قدر
1 بار آیت الکرسی
و یک حمد و 7 سوره توحید بخونید برای شادی روح امپراطورمون
مراسم چهلم مرتضی پاشایی اسطوره پاپ ایران، روز پنجشنبه مورخ چهارم دی ساعت
چهارده در محل قطعه هنرمندان بهشت زهرا برگزار می گردد.
خونواده،نظرات فعاله هرچی دل تنگتون میخواد به امپراطورمون بگید
اگر عکس یادلنوشته ای هم دارین درقسمت نظرات بذارین بااسم خودتون دروبسایت قرارمیدیم.
"ازپست های پایینتر دیدن فرمایید"