فیلیپس هدفون حرفهای و پیشرفتهای را برای ابزارهای اپلی عرضه کرده که از کانکتور لایتنینگ بهره میبرد. اما چه دلیلی دارد که هدفون از درگاه لایتنینگ به جای درگاهِ جکِ ۳.۵ میلیمتری بهره ببرد؟ فیلیپس دلیل این وضوع را در سیستمِ پیشرفتهی نویز صدا میداند.
هدفون های واقعیت افزوده به مرور جای خود را در بازار باز می کنند. با کمک این هدفون ها شما می توانید علاوه بر صدا، تصاویر را نیز مشاهده کنید. بعد از کمپانی های مشهور سونی و سامسونگ حالا نوبت به Avegant Glyph رسیده تا یک هدفون واقعیت افزوده با طراحی جذاب تولید کند.
طراحی این هدفون به گونه ای است که در حالت عادی شما می توانید از آن به مانند هدفون های عادی استفاده کرده و از کیفیت بالای صدای آن لذت ببرید. اما اگر دوست داشتید از ویژگی واقعیت افزوده آن استفاده کنید می توانید قسمت بالایی هدفون را در مقابل چشمان خود قرار داده تا علاوه بر صدا دو نمایشگر در مقابل چشمان شما قرار گرفته و شما کاملا به محیط فیلم در حال تماشا بروید.
1- امروز در اتوبوس نشسته بودم و یک فیلم کوتاه علمی درباره قطر جهان هستی و فاصله ی ما از دورترین کهکشان ها را با گوشیم نگاه میکردم. هدفون توی گوشم بود و در عالم خودم بودم که یکدفعه خانم چادری کناری ام یک بروشور توی دستم گذاشت و چیزی گفت که نشنیدم. هدفون رو درآوردم و با تعجب به او و چیزی که توی دستم بود نگاه کردم که رویش نوشته بود: «گوهری در صدف آفرینش». خانم چادری با لبخند گفت عزیزم این رو بخون. گفتم چشم و دوباره هدفون رو توی گوشم گذاشتم و غرق شگفتیهای دنیای بالای سرم شدم که دیدم دوباره دارد با من حرف میزند. دوباره فیلم رو قطع کردم و هدفون را از گوشم درآوردم و شنیدم که میگوید: این رو یه خانومی درست کرده و دوست داره پخش بشه و همه بخونن. گفتم باشه و دوباره مشغول شدم. خانم چادری ایستگاه بعدی پیاده شد و من که فیلمم تمام شده بود نگاهی به بروشورش انداختم. همانطور که از نامش پیدا بود درباره حجاب بود. اما.... همه اش همان مطالبی بود که از بچگی توی مدرسه بارها و بارها شنیده بودم. هیچ چیز جالبی، هیچ تحقیق علمی ای، هیچ منبع مطمئنی نداشت. تأسف من وقتی بیشتر شد که فکر کردم ای کاش به جای اینکه دیدن فیلم را ادامه می دادم، آن فیلم را برای خانوم چادری بلوتوث میکردم تا کمی هم دنیای فراتر از دنیای جلوی بینی اش را با چشمی متفاوت از چشم امروزش ببیند. شاید با درک گوشه ای از بزرگی دنیا و اینکه ما چقدر کوچکیم، تمام مسائل زندگی اش را در «حجاب» خلاصه نکند و خدا را جور زیباتری بشناسد. شاید دفعه ی بعد که یک دختر با شال قرمز دید فکر نکند که وظیفه دارد او را هدایت کند؛ بلکه به این بیندیشد که شاید این دختر با همین فیلمی که دارد می بیند خود را به خدا نزدیک می کند.
2- من مرتضی پاشایی را نمی شناختم و تا بعد از مرگش اسمش را هم نشنیده بودم. اما حسن کسایی را می شناختم. حسن کسایی را خیلی ها می شناختند. اما این استاد مسلم نی و سه تار را در سکوت خبری و شبانه به خاک سپردند. راستی چرا؟ حسن کسایی تنها یکی از ده ها نمونه ی استادهایی است که بدون هیاهو می میرند و از تشییع جنازه های باشکوه برایشان خبری نیست؛ که این البته برای یک هنرمند واقعی کمترین اهمیتی ندارد. اما سوالی که ذهن من را درگیر کرده این هست که چرا ما مردم از کاهی، کوه میسازیم و کوهی را به هیچ میگیریم؟ چرا درباره مسائل بی اهمیت های و هو راه می اندازیم ولی از کنار مسائل واقعاً مهم به سادگی می گذریم؟ چرا درباره ندانسته هایمان مطالعه نمی کنیم؟ روح جستجوگری و کنجکاوی در خیلی از ما مرده و خیلی هامان فقط نشسته ایم تا با هر جریانی، همرنگ و بر هر موجی، سوار شویم! باید فکری به حال این خودِ بیمارمان بکنیم.
3- فیلم مستند «ماهی ها در سکوت می میرند» که از شبکه یک تلویزیون پخش شده را دیدم. فیلم تأسف باری درباره ی زندگی فقرزده ی مردم سیستان و بلوچستان. دیدن این فیلم را به همه کسانی که به «انسان»، فارغ از مذهب و ملیت و نژادش اهمیت می دهند توصیه می کنم.
4- مطالب این پست ربطی به کوه نداشت؛ ولی من در کوه یاد گرفتم که گاهی به جای اینکه از کوه بالا بروم، لازم است در خودم بالا بروم.