خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

منتظرت بودم

قادر می خواند: کفتر کاکل به سر های های

پیژامه اش را می کشید بالا و در قفس را باز می کرد و ما هجوم می بردیم به ارزنها

مادرش نفرینش می کرد

خدا به زمین گرمت بزنه قادر صداتو پایین بیار الان همسایه ها دادشون درمیاد

قادر می خندید اما بالاخره همسایه های کار خودشان را کردند یک روز پلیس آمد روی پشت بام پلیسها توی قفس ما را گشتند بعد قفس را شکستند قادر ناراحت بود دستبند به دستهایش بود دو هفته بعد برگشت ولی خیلی از ما پراکنده شده بودیم مادر قادر شبها آهسته بدون این که چراغ پشت بام را خاموش کند یک ظرف ارزن برای ما می آورد ولی او هم دیگر نیامد و ما هر کدام رفتیم طرفی

قادر که برگشت دیگر سراغمان را نگرفت گاهی با حسرت می ایستاد توی کوچه و نگاهمان می کرد اما جرات نمی کرد دیگر به بام بیاید خواهرم می گفت شاید نمی تواند جای خالی ما را ببیند اما پدرمان می گفت نه بابا آدمیزاد است دیگر یادش می رود یک بازی جدید پیدا می کند مادرم اول خاله بانو را دید زمستان بود و بعید بود کسی پنجره خانه اش را باز بگذارد

مادرم گفت صدای مردی از خانه می آمد مادرم کنجکاوی کرده بود و از پشت پرده بنفش شیشه ای دیده بود که مردی توی خانه نیست ولی صدایش هست مرد آواز می خواند خاله بانو- این اسم را ما از همسایه ها شنیدیم و زنهای توی پارک –  ضبطی گذاشته بود روی میز صدا ازضبط بود مرد هی آواز می خواند و خاله بانو برایش تعریف می کرد که امروز کجاها رفته چند دور پارک را دویده آقای محبی توی بیمارستان بستری شده خانم حسینی نوه دومش به دنیا آمده حسناخانم مشکوک به آلزایمر است و .....

مادرم گوش کرده بود و حتی بالش را هم تکان نداده بود تا آرامش خاله بانو بهم نخورد خاله بانو دو تا بشقاب غذا گذاشته بود مادرم فکر کرده بود لابد آدم دیگری توی خانه است اما هر چه منتظر ماند کسی نیامد بالاخره بشقاب برنج  دست نخورده مهمان خیالیش را برداشته بود و به طرف پنجره آمده بود مادرم از ترس نفسش بند آمده بود ولی پریده بود روی دیوار همسایه و نگاه کرده بود خاله بانو برنجها را ریخته بود و گفته بود بیا رضا جان بیا مادر ولی کسی نیامده بود مادرم همه ما را صدا کرده بود و دلی از عزا درآورده بودیم بعد دیگر بالکن خانه خاله بانو شد جایگاه ما دیگر می دانستیم چه ساعتی بیاییم مادر و پدرم مردند من توی همان بالکن لانه ساختم و خانواده تشکیل دادم و بچه هایم بزرگ شدند اما کجا بهتر از آنجا پیدا می کردیم هر روز ما غذای رضا را می خوردیم و و دعایش می کردیم عکس رضا به دیوار بود تازگی ها خاله بانو خیلی افتاده شده بود دیگر عصا به دست می رفت به پارک من هر روز یکی از بچه ها را دنبالش می فرستادم دخترم می گفت همه  زنها و مردانی که برای ورزش صبحگاهی می آیند خاله بانو را دوست دارند گفت به همه شان می گوید باید زود برود و غذای رضا را بار بگذارد می گوید رضا دستپخت هیچ کس رانمی خورد رضا زن نمی گیرد بس که نگران مادرش است که فکر آرزوی نوه دار شدن او نیست که می ترسد آرزویش را به گور ببرد حالا می دانستم چرا هیچ کدام از دوستهایش را به خانه اش دعوت نمی کند یعنی جایی هم نمی رفت که ناچار نشود به کسی بگوید که رضا یی نیست که رضا همیشه توی قاب است لباس خاکی تنش است و تکیه داده به گونی های خاکی رنگ و یک جوری قشنگ می خندد که آرام  است که می توانی بروی کف دستش بنشینی و دان بخوری و اصلا نترسی توی رضا توی  قابی که روی صندلی میز ناهارخوری است  می خندد و از توی ضبط هی می خواند منتظرت بودم منتظرت بودم باده ناکامی در هجر توی پیمودم .....

دیروز صبح سفره صبحانه را که جمع کرد و خرده نانها را ریخت بیرون هر چه منتظر ماندم از خانه بیرون نیامد تا به پارک برود دخترم گفت لابد خاله پایش درد می کند تازگیها شبها صدای ناله اش می آمد هر چقدر هم روغن به پایش می مالید فایده نداشت ظهر صدای رضا نیامد پنجره باز نشد دخترم هی نوک زد به شیشه فایده نداشت دخترم رفت توی حیاط خلوت از پنجره کوچک آشپزخانه وارد شد خاله بانو توی رختخواب بود نمرده بود ولی به سختی نفس می کشید دخترم وقتی برگشت گریه می کرد هی بال بال می زد که خاله دارد می میرد که رضا توی قاب نگران است که هیچ کدام از آدمهای پارک نمی دانند که چکار کنیم حالا که چرا بال داریم دست نداریم پا نداریم که برویم نجاتش بدهم بچه هایم همه بی تابی می کردند فقط یک نفر حرف ما را می فهمید قادر قادر زن گرفته بود به قول آدمها آدم شده بود بچه داشت همان خانه مادرش زندگی می کرد و توی کبابی سر کوچه کار می کرد قادر می دانست که یک عده از ما توی بالکن خاله بانو هستیم گاهی به خاله نان خورده های کبابی را می داد و می گفت برای پرنده های شما یا می گفت سلام برسانید به کفترها یتان دسته جمعی رفتیم دم کبابی و هی زدیم به شیشه صاحب کبابی گفت جل الخالق اینها دلشان می خواهد کباب کبوتر شوند ؟ قادر هنوز نیامده بود دلم داشت می پرید بیرون دخترم گریه می کرد صدای موتور قادر آمد همه نشستیم روی جعبه پشت موتورش قادر به زیر بال من نگاه کرد علامت ماژیک قرمز خودش را پیدا کرد صاحب مغازه گفت مگه هنوز کفتر بازی می کنی ؟

قادر جعبه را گذاشت توی مغازه ماهمچنان به شیشه نوک می زدیم قادر گفت نه ولی اینا یه چیزیشون هست من الان برمی گردم اوستا

بیرون که آمد همه نشستیم روی شانه هایش قادر می فهمید می دانست صدای ما از گرسنگی است یا ترس مثلا وقتی پسرهای همسایه می آمدند روی بام آنقدر صدا می کردیم که فوری می فهمیدو می آمد فراریشان می داد یا وقتی گربه می آمد طرف در باز قفس گوش قادر تیز بود و فهمیده بود ما ترسیدیم جلوتر رفتیم فهمید که باید دنبالمان بیاید زیر لب گفت ای داد هر جا برید جلد منید عجب دنیاییه بازم وفای شما آمد دنبالمان جلوی خانه خاله ایستادیم زنگ در را زد چند بار در باز نشد یک زنگ دیگر را زد گفت با خاله بانو کار دارم در باز شد در خانه قفل بود قادر هی صدا کرد آقا رضا دخترم می گفت خاله بانو هر وقت می رود کبابی دو پرس غذا می گیرد و می آورد خانه می گوید یک پرسش را برای رضا می خواهد رضا سرش دایم توی درس و مشق است همیشه خانه است دارد دکتری می گیرد قادر هی گفت آقا رضا آقا رضا کسی در را باز نکرد کلید ساز آوردند دخترم گفت تقصیر آقا رضاست و به برادرش گفت خدا کند همه جوجه هایم دختر شوند در باز شد خاله بانو هنوز زنده بود دکتر آوردند  خاله بانو را بردند بیمارستان دکتر گفت سکته کرده خاله بانو به قادر گفت مراقب ما باشد گفت پولش را می دهد گفت قاب آقا رضا و ضبطش را بیاورد بیمارستان گفت به زنهای پارک خبر بدهد که رفته مسافرت دیدن خواهرش  حالا سه روز است ما می رویم دم کبابی قادرصاحب کبابی می گوید خدا کند این پیرزن برگردد و گرنه تو اسیر این زبان بسته ها می شوی  خدا کند خاله برگردد ما دلمان برای خاله برای آقا رضا برای منتظرت بودم تنگ شده  

امام عشق11

آدم عاشق قرآن خواندنش هم با بقیه متفاوته، یک تشبیه می کنم برای اینکه مسئله رو بهتر بفهمید، دیدید توی این عشقهای زمینی وقتی طرفین برای هم پیامک می دن یا ایمیل یا هر شکل دیگه، چقدر طرف مقابل با اشتیاق می خواند، آیا می گذارد مثلا یک روز بعد بخواند، نه، همون موقع با شوق می خواند و گاه اگر محبت شدید باشد با یک بار هم آرام نمی شود و جند بار می خواند و لذت می برد که البته اگر نامحرم باشند، گناه بزرگی مرتکب شده اند که در روایت غذاب سختی برای آن آمده است، قرآن می فرماید: « لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن »[1]، که «مابطن» طبق روایت امام باقر (علیه السلام ) شامل روابط مخفیانه می شود، خدا می فرماید: نزدیک نشوید، اما فرض کنید مثال ما راجع به دو نفر است که به هم محرم شده اند، در عقد به سر می برند که بد آموزی هم نداشته باشد، دیدید چطور با شوق می خوانند عاشق خدا هم هر چه قدر قرآن می خواند سیر نمی شود، مست می شود، کلام محبوبشه، معشوقشه، تا خدا می فرماید: «إن الله یحب المحسنین»، سعی می کند در اسرع وقت یک احسان بکند تا محبوبش بیشتر دوستش بدارد، وقتی خدا می فرماید: «إن الله لا یحب الظالمین»، مراقب می شود به کسی ظلم نکند مبادا از چشم محبوبش بیفتد.

حالا فهمیدی چرا موالی عاشقان می فرمود: اگر آسمان و زمین را در دست من بگذارند که به ظلم دانه جویی را از دهان مورچه بگیرم والله این کار را نمی کنم. [2]

خلاصه آدم عاشق در قرآن و روایات و معارف اسلام دنبال نشانی کوی دوست می گردد و این مرحله مهمی است.

 

نماز جعفر طیار

نماز جعفر طیار
با فضیلت ترین وقت خواندن نماز جعفر (طیار) روز جمعه هنگام بالا آمدن آفتاب است. می توان آن را از نافله های شب یا روز حساب کرد که هم برای او از نوافلش حساب شود و هم نماز جعفر (طیار)، کما این که در روایت آمده است پس با نماز جعفر نافله نماز مغرب را مثلا نیت می کند.
کیفیت نماز جعفر طیّار
این نماز چهار رکعت است که دو سلام دارد (دو تا دو رکعتی).
در هر رکعتی حمد و سوره می خواند، سپس پانزده مرتبه می گوید: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الّا الله و الله اکبر».
و همین تسبیح را ده مرتبه در رکوع و هم چنین ده مرتبه بعد از سر برداشتن از رکوع و هم چنین ده مرتبه در سجده اول و ده مرتبه بعد از سر برداشتن از آن و ده مرتبه در سجده دوم و ده مرتبه بعد از سر بلند نمودن تسبیحات را می گوید.
پس در هر رکعتی هفتاد و پنج مرتبه و مجموع آنها (در تمام چهار رکعت) سیصد تسبیح می شود.
حال اگر کسی می خواهد نماز جعفر را بخواند، اما فرصت کافی برای گفتن تمام سیصد مرتبه ذکر تسبیحات اربعه را ندارد، می تواند به همان مقدار که فرصت دارد بخواند و مابقی را پس از اتمام نماز، در هر حالتی که بود، به امید ثواب بخواند و اگر اصلا وقت برای گفتن تسبیحات اربعه ندارد، می تواند دو نماز دو رکعتی به نیت جعفر بخواند و ذکرهای تسبیحات اربعه را بعد از نماز در حال راه رفتن و یا در محیط کار به امید ثواب بگوید و یا اگر فرصتش به مقداری است که فقط می تواند دو رکعت از نماز را به صورت کامل بخواند می تواند آن دو رکعت را خوانده و بعد که فرصت پیدا کرد دو رکعت دیگر را بخواند. حال اگر تسبیحات اربعه را فراموش کرد بخواند، در صورتی که محلش نگذشته باشد باید آن را به جا آورد، اما اگر محل آن گذشته، نمازش صحیح است، ولی باید بعد از نماز هر مقداری را که فراموش کرد به امید ثواب قضا کند.
آداب نماز جعفر طیّار
1. از آداب نماز جعفر طیار این است که در رکعت اول بعد از حمد، سوره زلزال و در رکعت دوم سوره عادیات و در رکعت سوم سوره نصر و در رکعت چهارم سوره توحید خوانده شود.
2. مستحب است که در سجده دوم رکعت دوم، بعد از تسبیحات بگوید: «یا من لبس العزّ و الوقار، یا من تعطّف بالمجد و تکرّم به، یا من لا ینبغی التّسبیح الّا له، یا من احصی کلّ شیء علمه، یا ذا النّعمه و الطّول، یا ذا المنّ و الفضل، یا ذالقدره و الکرم، اسئلک بمعاقد العزّ من عرشک و منتهی الرّحمه بکتابک و بأسمک الأعظم الأعلی و کلماتک التّامّات ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و افعل بی کذا و کذا» سپس حاجتهایش را بگوید، به فارسی هم می تواند حاجاتش را درخواست کند.
3. بعد از فارغ شدن از نماز، مستحب است دعایی را که شیخ طوسی و سید بن طاووس از مفضل بن عمر نقل کرده اند بخواند.
مفضل می گوید: ابا عبدالله امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ را دیدم نماز جعفر طیار را می خواند و دستهایش را بلند کرد و به این دعا خدا را خواند: «یا ربّ یا ربّ» تا نفس قطع شد، «یا ربّاه یا ربّاه» تا نفس قطع شد، «ربّ ربّ» تا نفس قطع شد، «یا الله یا الله» تا نفس قطع شد، «یا حیّ یا حیّ» تا نفس قطع شد، «یا رحیم یا رحیم» تا نفس قطع شد، «یا رحمان یا رحمان» هفت مرتبه، «یا ارحم الرّاحمین» هفت مرتبه. سپس گفت:
«اللّهمّ انّی افتتح القول بحمدک و انطق بالثّناء علیک و امجدک و لا غایه لمدحک و اثنی علیک و من یبلغ غایه ثنائک و امد مجدک و انّی لخلیقتک کنه معرفه مجدک و ایّ زمن لم تکن ممدوحاً بفضلک موصوفاً بمجدک عوّاداً علی المذنبین بحلمک تخلّف سکّان ارضک عن طاعتک و کنت علیهم عطوفاً بجودک جواداً بفضلک عوّاداً بکرمک یا لا اله الّا انت المنّان ذو الجلال و الإکرام».
سپس حضرت به من فرمود: «ای مفضل اگر حاجت مهمی داری این نماز را به جا آور و با این دعا (خدا را) بخوان و حاجتت را (از خدا) بخواه که خدا ان شاء الله برآورده می کند و به او اطمینان است».[1]
نماز جعفر طیار را می توان به نیابت برای مردگان و شهدا خواند و هم چنین می تواند بدون نیابت ثوابش را هدیه کرد. هدیه کردن ثواب نماز به روح اموات و شهدا، هم درجات آنها را زیادتر می کند و هم اجر خود انسان را بیشتر می گرداند و هر چه هدیه شونده مقامش بالاتر باشد، اجر هدیه کننده بیشتر می شود.
این نماز را به حساب نوافل شبانه روزی می توان گذارد، یعنی نافله را به این طریق می توان به جا آورد.[2]
در حدیث رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمده است در مقام کسی که نماز جعفر گزارد، اگر بر او مثل ریگ بیابان و کف دریا گناه باشد که می آمرزد مر او را حق تعالی.[3]

[1] . تحریر الوسیله، ج 1، ص 244.
[2] . تحریر الوسیله، ج 1، ص 245.
[3] . مفاتیح الجنان، ص 692.

آخرین لحظات پیامبر به روایت دکتر عبدالحسین زرین کوب

 

 در میان کتاب های بسیاری که درباره پیامبر گرامی اسلام و زندگی نامه ایشان نوشته و منتشر شده شاید در کمتر کتابی مانند «بامداد اسلام» به قلم دکتر عبدالحسین زرین کوب (انتشارات امیرکبیر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی) به ظرایف تاریخی اشاره شده و استناد به آن مورد وثوق همه باشد زیرا قدر مشترک چند کتاب معتبر تاریخی را با نثر شیرین پارسی بازگفته است.

 

 به بهانه سالروز ارتحال حضرت محمد (ص)- که پس از 1400 سال همچنان بیش از یک میلیارد انسان نامش را عاشقانه بر زبان می آورند و دیگران نیز در صورت آشنایی با احترام یاد می کنند و بیش از هر شخصیت مذهبی تاریخ بشر لحظه لحظه زندگی او در تاریخ ثبت شده- بخشی از فصل « بیماری و مرگ» بامداد اسلام از منظر تاریخ و بی هیچ تعصب مذهبی و مسلمانی خواندنی است:

 

.... بیماری پیغمبر اندک اندک رو به شدت نهاد: تب و سردرد. قوای او نیز در این زمان تدریجا به کاستی می رفت؛ موهایش سپیدی گرفته و قامتش به خمی گراییده بود. پیش از وقت، پیری به سراغش آمده بود و البته مرارت های گذشته او آن مایه بود که پیش از وقت، وی را پیر کند. در این هنگام با آسایش و رضایتی که از حُسن ختام رسالت خویش داشت بی دغدغه و بی تزلزل، تن به مرگ داد.

 

آخرین ساعات حیات پیامبر گرامی اسلام به روایت زرین کوب

در آغاز بیماری به رسم همیشه به نوبت در خانه زن های خویش به سر می برد. زن های وی در این دوران 9 تن می شدند که جز عایشه همه پیش از ازدواج (با پیامبر) بیوه شده بودند. از آن جمله سوده دختر زمعه و ام حبیبه دختر ابی سفیان که شوهران شان در مهاجرت حبشه نصرانی شده و مرده بودند. صفیه و میمونه پیش از وی دو بار شوهر کرده بودند. جویریه و حفصه نیز وقتی به خانه پیغمبر می آمدند بیوه بودند.

 

ام سلمه نخست زن ابو سلمه خویشاوند و صحابی پیغمبر بود و چون او وفات یافت محمد –ص- زنش را به سرپرستی گرفت. زینب بنت حبش هم در آغاز در حباله (عقد نکاح) زید بن حارثه پسر خوانده پیغمبر بود و ازدواج با او که در قرآن نیز به آن اشارت رفته است، منشاء حکمی شد در باب مساله زنان پسر خواندگان. محبوب ترین زنان پیغمبر (بعد از خدیجه) عایشه بود؛ دختر ابوبکر که در هنگام وفات پیغمبر 18 ساله بود و دختری 9 ساله بود که به خانه وی آمد.... پیغمبر در خانه میمونه بیمار شد و با اذن و رضایت دیگر زنان در خانه عایشه بستری شد... وقتی او را به خانه آوردند بر دوش علی ع و فضل بن عباس تکیه داشت. سرش را بسته بود و پاهایش را بر زمین می کشید....

 

پیغمبر در تب داغی می سوخت چنان که از شدت حرارت کسی دست بر دست وی نمی توانست نهاد. ظرف آبی کنار بسترش بود که گاه از آن به صورت خویش می زد و ناله ای می کرد. فاطمه یگانه فرزندش در نزدیک بستر پدر می گریست. وقتی محمد –ص- بی تابی او را دریافت دختر را پیش خواند و چیزی آهسته در گوش او گفت. فاطمه گریست. پیغمبر دیگر بار او را پیش خواند و باز پنهانی چیزی در گوش او گفت. این بار دختر بخندید. بعدها وقتی عایشه از وی پرسید که آن گریه و خنده چه بود، گفت: آن روز پدرم اول به من گفت که می میرد و من از درد گریستم. بعد گفت که تو هم به زودی به من می پیوندی و من از شادی خندیدم.

 

بدین گونه بیماری پیغمبر شدت یافت. آخرین روز اما در حالش اندکی بهبودی پدید آمد. مردم شادمان شدند و گمان کردند که از بیماری برخاسته است... این بهبود اما ظاهری و بی دوام بود. پیغمبر باز در صدد برآمد که به مسجد برود و نتوانست. نزد عایشه بازگشت و به بستر افتاد. زن، سرش را در کنار گرفت و پیغمبر محتضرانه دعایی چند خواند. پس از آن ساکت شد و گویی به خواب رفت. هنوز ظهر نشده بود که حرکتی خفیف کرد. بر پیشانی اش عرق نشست و نفسی کشید. آخرین کلماتی که گفت اینها بود: بل الرفیق الاعلی/ بل آن یار برترین....

 

پس از آن خاموشی گزید و سرش بر سینه عایشه افتاد... و عایشه آن را بر بالش نهاد تا بر خیزد و با دیگر زن ها بر مرگش شیوه کند.

 

وفات محمد(ص) در دوازدهم ربیع الاول اتفاق افتاد به سال یازدهم هجرت. قولی هم هست که 28 ماه صفر بود. اقوال دیگر نیز گفته اند که ضعیف است. هنگام وفات 63 سال داشت و جز فاطمه از وی فرزندی نماند. پسرش ابراهیم که از یک کنیزک مصری - ماریه قبطیه - یافته بود و هنوز دو سالش به پایان نیامده بود که درگذشت و پیغمبر نیز بعد از او یک سالی بیش نزیست. دو دختر دیگرش که به نوبت در حباله عثمان درآمدند پیش از پدر از جهان رفته بودند.

 

چون پسران خدیجه نیز هم در کودکی فرو شده بودند جز فاطمه (ع) و فرزندان وی از محمد(ص) هیچ کس در جهان باقی ماند. کسان دیگرش عبارت بودند از عمش با فرزندان او و همچنین فرزندان ابوطالب: علی (ع) و عقیل. اما علی در حقیقت هم پسر عم وی بود و هم دامادش و هم بر خلاف عباس در اسلام سابقه قدیم داشت. علی بن ابی طالب (علیه السلام)، اسامه بن زید، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس و شقران غلام محمد در غسل و کفن او را یاری کردند. پس از آن چند روزی بر وی نماز گزارده شد. مردم می آمدند و دسته دسته بر وی نماز می خواندند. بعد هم جنازه مقدس را در خانه او و عایشه دفن کردند.

 

در وصف سیما و بالای محمد-ص-

پیشانی یی بلند داشت و دست و پای درشت. میانه بالا بود و فراخ شانه. رنگی روشن داشت آمیخته به سرخی و چشمانی سیاه و گشاده با مژه های پرمو. موی سرش غالبا تا بناگوش و به روایتی تا شانه ریخته بود. ریشی داشت انبوه که در نزدیک چانه و بنا گوش به سپیدی گراییده بود.

 

لباسش بیشتر دو پاره بود که یکی را بر میان می بست و آن دیگر را بر دوش می افکند. گاه نیز پیرهن می پوشد و می گویند پیرهن را دوست می داشت. بعضی اوقات عمامه بر سر می نهاد و گاه قلنسوه نوعی کلاه خانگی. سر را کمتر بالا می گرفت و بیشتر به زمین می نگریست. نه کم سخن بود و نه پرگو.

 

خنده اش هم مختصر بود و به تبسم می مانست. هرگز با تمام دهان نمی خندید. شیرین سخن بود و در آوازش کمی گرفتگی داشت. در هنگام خشم روی خویش برمی گاشت (برمی گرداند) و در وقت راه رفتن مثل آن بود که از صخره کنده می شود یا چون آبی بود که از کوه فرود آید.

 

به شست و شو و خوش بویی و پاکیزگی علاقه تمام داشت و در این کار چنان بود که غالبا در هر جا که می گذشت پیش از آن که خودش دیده شود آمدنش را از بوی خوشی که همواره با حضور او همراه بود می دانستند. با این همه در غایت سادگی می زیست. روی زمین می نشست و روی زمین غذا می خورد. در بازارها راه می رفت. عبا بر تن می کرد و با بینوایان می نشست.

 

می گفت من بنده ام و مثل بنده می نوشم. در معاشرت مهربان و در غذا ساده و قانع بود. با این همه پرهیز رهبانان را دوست نمی‌داشت. وقتی چند تن از یاران پیش از او سخن از زهد و پرهیز خویش می گفتند. یکی گفت: من زن نگرفته ام. دیگری گفت: من گوشت نمی خورم. سومی افزود که من بر زمین خشک می خوابم و چهارمی گفت من پیوسته روزه دارم و محمد گفت: من اما هم روزه می گیرم و هم می خورم. هم شب زنده داری می کنم و هم می خوابم و زن هم دارم و هر که ازسنت من پیروی نکند از من نیست...