دختر خوشگلم
این چند وقت خیلی روزا و شبا دیر می گذشت... ما رفته بودیم که عید غدیر بپیش بابا هوشنگ باشیم اما دیر رسیدیم ، وقتی رسیدیم که نیم ساعت بابا هوشنگ تو کما رفته بود، علتش این بود که کبد خونریزی کرده بود و طحال آبسه زده بود ، کلیه هم که چند وقتی اذیت می کرد!
عزیز دلم اون لحظه که بابا رفت کنارش بودم ولی ای کاش زودتر می اومدم که لااقل جواب سلامم رو می شنیدم.. گذشت و تموم شد... حسرت دیدن و بوسیدن دستش رو دارم ... یک بار نگاه کردن به چشمان مهربانش.. بابا دوست دارم باشی تا باهم شوخی کنیم بخندیم..
پدرم نعمتی بود که بی آنکه بفهمیم خدا ذره ذره ما رو از اون محروم کرد...
ازت دور شده بودیم و این دوری سبب شد تا تو بخوای بری... دل موندن نداشتی و از دنیا و همه وابستگی هاش دل کنده بودی.
خیلی قشنگ با معینا بازی می کردی و سربه سرش می گذاشتی...سر دیدن تلویزیون و شبکه پویا..چقدر خوب بودن اون روزا.. یکی از آرزوهام این بود که بلندشی سرپا و با معینا بازی کنی... یادته بهت می گفتم یه بار دیگه می خوام باهات تکواندو بازی کنم...تو هم می خندیدی و خاطره ی پات رو تعریف می کردی...
یادمه اون موقع به همه پات رو نشون می دادی و می گفتی زهرا زده!! (چقدر دلم سوخت / آخه نمی خواستم اینطوری بشه)..
معینای گلم الان بابا هوشنگ در بین ما نیست . دخترم ما باید قدر عزیزانمون رو بدونیم و بهترین چیز توی دنیا بودن و خوبی کردن مخصوصا به عزیزانمونه...
شما با فاطمه و نورا و سپهر توی این ایام بازی می کردی... می نشستید یه گوشه و ادای زنها که گریه می کردن رو در می آوردید....فاطمه خیلی بلد بود...الاکی یه چیزی می انداختید سرتون و هق هق صدای گریه در می آوردید....
این چند وقت که گذشت بیشتر همه رو دیدیم و بعد از مدت ها رفتیم گهرو و همه اش گهرو بودیم....
شما اونجا رو دوست دارید ... هر چند تو فصل سرما بود و اکثرا با سرفه های شبانه ما رو بی خوای می کردی اما در کل اونجا بودن و در کنار همه و بابا بهمون آرامش می داد.
خدایا روح پدر بزرگوارم رو با اهل بیت محشور کن .آمـــــــین
پیامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله علیه و آله) بنا برمشهور و بر اساس بیشتر احادیثشیعه در روز هفده ربیع الاول «عام الفیل» یعنى سالى که قوم فیل براى تخریب خانه کعبهو اشغال مکه به حجاز آمدند، مطابق 580 میلادى در شهر مقدس مکه معظمه متولد گردید. اکثر علماى عامه ولادت پیغمبر را در را در دوازده ربیع الاول دانستهاند. از میان دانشمندان ما شیخ کلینى در گذشته سال 329 ه و جمعى دیگر نیز ولادت حضرت را روز جمعه دوازده ربیع الاول مىدانند.
پدرش عبدالله کوچکترین پسران عبدالمطلب بود، پیغمبر بنابر مشهور دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد، به همین جهت او تحتسرپرستى جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قریش او را به زنى صحرانشین به نام «حلیمه» که از نجابت و لیاقتخاصى برخوردار بود سپرد، تا به وى شیر داده و در آغوش صحرا و فضاى باز و محیط آزاد پرورش دهد، و از بیمارى و احیانا وباى شهر مکه در امان باشد.
بدین گونه محمد (صلى الله علیه و آله) در صحرا و میان قبیله «بنى اسد» که حلیمه نیز از آنها بود پرورش یافت. هر چند گاه حلیمه او را به مکه مىآورد و باز به صحرا برمىگردانید، و چون به سن پنجسالگى رسید او را به مکه برگردانید و تحویل جدش عبدالمطلب داد، و از وى پاداش نیکو یافت.
«آمنه» مادر جوانش در جد چهارم (کلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شریک بود. برادران و کسان او در شهر مدینه مىزیستند، ولى پدر «آمنه» با خانوادهاش مدتى بود که در مکه اقامت داشتند.
در همان سال که حلیمه محمد (صلى الله علیه و آله) را به مکه باز گردانید، آمنه براى دیدار کسانش و زیارت تربتشوهر فقیدش همراه طفل پنجساله خود راهى نثرب و شهر مدینه شد. اقامت آنها درمدینه یک ماه طول کشید. هنگام بازگشت در میان راه مادر پیغمبر نیز وفات یافت و در نقطهاى به نام «ابوا» در نزدیکى مکه مدفون گشت.
پیغمبر چهار سال بعد تحت کفالت جدش عبدالمطلب بسر برد و چون درنه سالگى او عبدالمطلب نیز زندگانى را وداع گفت، طبق وصیت عبدالمطلب، به خانه عمویش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم با آغوش باز سرپرستى محمد بن عبدالله را که برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود و هر سه داراى یک خون بودند، به عهده گرفتند. اهمیت پرستارى صمیمانه این عمو و زن عمو از «محمد» تا آنجا بود که وقتى ابوطالب در سال دهم بعثت وفات یافت پیغمبر دنبال جنازه او مىگریست و مىگفت: عمو بعد از تو من بکجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدینه رحلت کرد، پیغمبر فرمود: امروز مادرم وفات کرد!
علامه مجلسى مىنویسد: شیعه امامیه اجماع و اتفاق نظر دارند که ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب، و نیاکان پیغمبر تا آدم (علیه السلام) همگى با ایمان و خداپرست بودند.»
حاج سید مجید بنی فاطمه شب 29 و 30 صفر 1393
[ جهت مشاهده و دانلود مداحی مراجعه به ادامه مطلب ]
[ از اینجا ورود به آرشیو مداحی سید مجید بنی فاطمه]
امیدوارم از دانلود مداحی لذت برده باشید
دوم 1) سما بلند بالا دوم 2) تبسم سرمدی
سوم1) مائده عزیز الهی سوم 2) فاطمه عادلنیا
چهارم1) فاطمه علی عسگری چهارم 2) مهسا سلیمانی
پنجم : نگین فاضل
ششم : مژگان نوریان
مردى که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز کور بود، فریاد مى زد:- خدایا مرا از آتش نجات بده!به او گفتند:- از براى تو مجازاتى باقى نمانده، باز مى گویى خدایا مرا از آتش نجات بده؟گفت:- من در کربلا با افرادى بودم، که امام حسین (ع) کشتند، وقتى امام شهید شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتى در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى را از شلوار درآورم.به طرف پیکر حسین (ع) نزدیک شدم، همین که خواستم آن بند را باز کنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روى آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را کنار بزنم، لذا دستش را قطع کردم! همین که خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند کرد و روى آن بند نهاد! هر چه کردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صداى وحشتناک زلزله اى را شنیدم! ترسیدم و کنار رفتم و شب در همان جا کنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابیدم.ناگاه! در عالم خواب، دیدم که گویا محمّد(ص) همراه على (ع) و فاطمه (س) و امام (ع) را بوسید و سپس فرمود:- پسرم تو را کشتند، خدا کسانى را که با تو چنین کردند بکشد!شنیدم امام حسین (ع) در پاسخ فرمود:- شمر مرا کشت و این شخص که در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع کرد.فاطمه (س) به من روى کرد و گفت:- خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید!از خواب بیدار شدم. دریافتم که کور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده. سه دعاى فاطمه (س) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن یعنى ورود در آتش - باقى مانده، این است که مى گویم:- خدایا! مرا از آتش نجات بده! بحارالانوارجلد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ