لطفا تاآخربخونید
سیدمهدی رحمتی پس از جدایی از تیم استقلال دو مصاحبه انجام داد که بازتاب وسیعی پیدا کرد و پس از آن سکوت اختیار کرد تا اینکه دیشب با اطلاع از مصاحبه سرپرست تیم استقلال بالاخره سکوتش را شکست.
میرشاد ماجدی اظهار داشته است : وقتی رحمتی به من سلام میکند نباید پاسخ سلامش را بدهم ؟ اینکه او سعی میکند با سرمربی تیم استقلال رو به رو نشود به شرایط امروز فوتبال بازمیگردد چون معتقدم حرمت استاد و شاگرد در هر زمان باید حفظ شود.
سیدمهدی رحمتی در واکنش به صحبتهای میرشاد ماجدی گفت: آقامیرشاد دو بار چنین مصاحبههایی انجام داد و به احترام کسوت حرفی نزدم و این مصاحبه طعنهآمیز ایشان برای سومین بار است ، پس اگر سکوت کنم این تصور به وجود میآید که حتماً حق با ایشان است. باید صادقانه و شفاف عرض کنم آقای ماجدی! من اهل ظاهرسازی نیستم که با دیدن سرمربی تیم استقلال بدوم و چاپلوسی کنم بعد بروم پشت سرش حرف رکیک بزنم ، باتوجه به اتفاقاتی که در پایان لیگ برتر دوره سیزدهم افتاد و منجر شد من مجبور به ترک تیم استقلال شوم صلاح نمیبینم با آدمی که مرا از تیمم طرد کرد و دلخوری دارم رودررو شوم چون دو راه مقابلم قرار میگیرد یا باید چاپلوسی کنم که در ذاتم نیست یا سلام و علیک نکنم که در شخصیتم نیست پس یکدیگر را نبینیم بهتر است و این قضیه ارتباطی به جنابعالی ندارد.
رحمتی ادامه داد : آقای ماجدی من مثل شما نیستم! مثال و نشانی میخواهید ؟ خب عرض میکنم. اگر شما یادتان نیست بنده یادآوری میکنم که یادتان بیاید ، پس از پایان فصل قبل به همراه عباسآقا(!) به دفتر آقای حبیب کاشانی رفتید و در حضور آقای ابوالفضل بختیاری چه حرفهایی درباره سرمربی تیم استقلال به زبان آوردید. آقای ماجدی! من نان به نرخ روز خور نیستم که بابت بودن یا ماندن هر کاری بکنم . کما اینکه ملاحظه فرمودید وقتی دیدم با شخصیتم بازی میشود علیرغم اشتیاق فراوان به ادامه حضور در تیم استقلال رفتم تا مثل برخی نان به نرخ روز خورها مجبور به التماس و چاپلوسی نباشم.
آقای ماجدی درست نیست برای خود شیرینی اینچنین بخواهی مرا مورد اتهام قرار دهی و یادت باشد تا همین دو هفته قبل سر چه موضوعی مدام با من تماس میگرفتی و چه صحبتهایی انجام میدادیم ، آدم نباید این قدر فراموشکار باشد ، آماده شنیدن نقطهنظرات جدید شما برای عرض پاسخ مفصلتر هستم! من همیشه سرم بالاست چون خدا بالای سرم است
قهرمانی ادعا می کند که از بازگشتش به داوری نه خوشحال است و نه ناراحت. او به "ورزش سه" می گوید که امیدوار است این بازی فتح بابی شود تا بتواند دوباره به شغلی که به آن علاقه دارد، برگردد.
با اصرار برگشتم
بالاخره این بازی، بازی است که در سطح استان بسیار اهمیت دارد. آنقدر به من اصرار کردند تا من یک جورهایی در رودربایستی گیر کردم و قبول کردم این بازی را قضاوت کنم. این بازی نیاز به داوری با تجربه داشت و من هم قبول کردم که داوری کنم.
با چه کسانی جلسه گذاشتم؟
من با رئیس و نایب رئیس هیات فوتبال استان خراسان، رئیس کمیته داوران استان و مدیران اداره کل ورزش و جوانان خراسان جلسه گذاشتم و به هر حال آنها من را مجاب کردند که دوباره قضاوت کنم.
نمی توانم بگویم خوشحالم یا ناراحت
شاید باورتان نشود ولی نمی توانم حسم را بیان کنم. اگر بگویم خوشحال نیستم دروغ گفته ام ولی واقعا خیلی هم خوشحال نیستم. می خواهم این بازی را قضاوت کنم تا ببینم انشاالله چه اتفاقی برای من خواهد افتاد.
شاید دوباره به داوری برگشتم
امیدوارم این بازی فتح بابی شود تا بتوانم دوباره به داوری برگردم، واقعیت این است که از روی عصبانیت حرف هایی زدم که شاید حرف دلم نبود. به هرحال من در آن زمان بسیار تحت فشار بودم و شاید صحبت هایی احساسی ای کرده باشم.
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلی نشست عشق آنشب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل آگاه او گفت یارب ازچه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را بدستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشترعشقش به جانم میزنی دردم از لیلاست آنم میزنی خسته ام زین عشق دل خونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو...من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیداو پنهانت منم سالها باجور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در حسرت یک یاربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی!؟ گفتم بلی!
از یکی پرسیدند :
چرا فتنه را جمع نکردی؟
گفت:من سرهنگ نیستم.حقوقدانم!
پرسیدند آیا هلو کاست واقعیت دارد؟
گفت:من تاریخ دان نیستم سیاست مدارم!
پرسیدند:این چه طرز جواب دادن است؟
گفت:آن مرد که جواب میداد دیگر رفته است!
دلم از این مرد و آن مرد گرفته است
برای من یک سید علی کافی است...