قوانین و مقرراتزمین بازی
|
|
در سنین پایین، نقص یا ناراحتی در قسمتی خاص از بدن، با تمرین و تقویت عضلات سریع تر برطرف میشود. اما هرچه سن کودک افزایش یابد، این عمل به کندی امکانپذیر خواهد بود. |
2- کنفرانس ادبی؛ تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ سید علی موسوی؛ قسمت پنجم (آخرین قسمت)
در این بخش کنفرانسهایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبهشبها در جلسه ارائه میشود را مطالعه میکنید. در هفتههایی که برنامهای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایاننامه و ... را انتخاب میکنم و در این بخش میآورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم میتوانند اگر مقالهای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید میدانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانٔت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسندهی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.
دوستانی که مطالب وبلاگ را دنبال میکنند میدانند که مدتی است که در ابتدای هر جلسه 100 بیت از شاهنامهی فردوسی میخوانیم. در ابتدای این راه جناب استاد موسوی زحمت کشیدند و چند مقاله در زمینهی فردوسی و شاهنامه را نوشته و در جلسه مطرح کردند. یکی از این مقالهها تحت عنوان مذهب فردوسی چند هفتهی گذشته در جلسه مطرح شد و اینک یکی دیگر از این مقالات را تحت عنوان «تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت» در پنج قسمت در وبلاگ خواهید خواند. این هفته پنجمین قسمت و آخرین قسمت از این مقالهی ارزشمند را با هم میخوانیم.
تاثیرپذیری شاهنامه از متون تعلیمی زرتشت؛ قسمت پنجم
... ادامه از قسمت چهارم
11- آز:
در متون اوستایی «آز» یکی از مشهورترین صفاتی است که ممکن است انسان به آن دچار شود به سبب همین تنفر بسیار است که «آز» در شکل دیوی عینیت مییابد.78
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند بدگوهر و دیرساز
(شاهنامه، ج 8، ص 282)
روحی که دچار آز میشود در بند غفلت و فراموشی نیز میافتد. جنبههای اساسی زندگی را از یاد میبرد حتی یاد مرگ در او نابود میشود و بدینسان زندگی هر دو جهان خویش را تباه میکند. در مینوی خرد چنین میخوانیم «پرسید دانا از مینوی خرد که چرا مردمان به این چهار چیز که باید بیشتر در ذهن خود بدان بیاندیشند کمتر میاندیشند: گذران بودن چیز گیتی و مرگ تن و حساب روان و بیم دوزخ؟ مینوی خرد پاسخ داد که به سبب فریب دیو و آز و به سبب ناخرسندی»79
چو خشنود باشی تنآسان شوی
و گر آز ورزی هراسان شوی
(شاهنامه، ج7، ص211)
ریشهی تمام صفات پست و ضدانسانی در روح آزمند است. در حقیقت آز مادری است که فرزندانی همچون خشم، کینه و حسد و ترس را میزاید و بدین سبب است که در هنگام ظهور سوشیانسِ موعود به هنگام نابودی دیوان، دیو آز است که باید خشم و دیوان دیگر را ببلعد و سپس خود توسط سروش آزرده شود.80 با ذکر این مختصر به سراغ متون تعلیمی زرتشتی و شاهنامه میرویم
11-1: آز دیوی است سیریناپذیر:
در بندهش چنین میخوانیم «آز آن دیو است که هر چیزی بیوبارد و چون نیاز را چیزی نرسد، از تن خورَد. او آن دروجی است که چون همه خواستهی گیتی بدو دهند انباشته نشود و سیرنگردد. چنین گوید که چشم آزمندان هامونی است که او را سامان (حد و مرز ) نیست.»81
و نیز در بندهش آمده است که: «آز دیو را زور از آن کس است که به زن خویش خرسند نیست. و نیز آن کسان را بر باید»82 بدین لحاظ فردوسی در شاهنامه نیز توجه میکند که به آنچه داری قانع باشی و بیشی مجوی زیرا که نفس طمعکار را هیچ بیشی سیر نتواند کرد و عاقبت بیش طلبیدن رفتن آبروی است.
از شاهنامه:
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
(شاهنامه، ج 5، ص 87)
که را آرزو بیش، تیمار بیش
بکوش و بنوش و منه آز پیش
(شاهنامه، ج 7، ص196)
11-2: آز سبب تباهی زندگی دنیا و آخرت است:
شاید تصور برخی بر این باشد که بسیاری مال و ثروت و بیشیخواهی و آزورزی مایهی آسایش تنورزان است مینوی خرد در پاسخ دانا که چگونگی نگاهداری تن و آسایش را از او می پرسد، چنین پاسخ میدهد: «به آز متمایل مباش تا دیو آز تو را نفریبد و چیزهای گیتی برای تو بیمزه و چیزهای مینو تباه نشود»83
از شاهنامه:
چو بستی کمر بر در ِ راهِ آز
شود کار گیتیت یکسر دراز
پرستندهی آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنَوَد آفرین
(شاهنامه، ج 5، ص 86)
چو دانندهمردم بود آزوَر
همی دانش او نیاید به سر
(شاهنامه، ج 8، ص 30)
همین آز است که مایه نابودی بسیاری از قهرمانان شاهنامه از جمله سلم و تور، کاووس، سهراب، گر گین و ماهوی سوری میشود.84
11-3: آز مایه خشم، زمستان، پیری، شیون، مویه و ... است:
در گزیدههای زاداسپرم چنین آمده است: «در دین آنگونه پیداست که هنگامی که اهریمنی به سوی آفرینش تاخت... . پس اسپهسالار گزید که خود آز است و چهار سپاهبد به همکاری او آفریده شد که عبارت است از خشم و زمستان و پیری و خطر. آز به عنوان سپاهبد برگزیده شد و سردار راست و سردار چپ او گرسنگی و تشنگی است. همچنین پیری، شیون، مویه همچنین نیز خطر، افراط و تفریط.85
نگر تا نگردد به گِردِ تو آز
که آز آورد خشم و بیم و نیاز
(شاهنامه، ج 7، ص 203)
11-4: از مرد آزوَر باید پرهیز نمود:
بحث دربارهی آز را با گفتاری از مینوی خرد به پایان میبریم که مینوی خرد در پاسخ دانا میگوید که «با مرد آزوار (حریص) شریک مشو و به سالاری مگمارش»86
از شاهنامه:
نکوهیده باشد جفاپیشه مرد
به گِردِ در ِ آزداران مَگَرد
(شاهنامه، ج 7، ص 255)
12- نبرد با نفس:
در همهی ادیان الهی نبرد با نفس در شمار بزرگترین و مهمترین نبردهایی است که یک انسان در طول زندگی خویش حتماً باید آنرا انجام دهد. انسان موفق در زندگی کسی است که از میدان این نبرد عظیم به تعبیر اسلامیاش «جهاداکبر» پیروز و سربلند بیرون آید. در دین مزدیسنا نیز با همین معنا روبهرو هستیم. در گزیدههای زاداسپرم دربارهی پنج خوی آسرونان (پیشوایان دینی) صحبت شده است. پنجمین خوی یک پیشوای دینی باید این گونه باشد: پنجم: «از روی میل شبانهروز با درون خود جنگیدن و درازی زندگی از اعتراف به دین برنگشتن و وظیفه را از دست نهشتن است»87
از شاهنامه:
سراسر ببندید دست هوا
هوا را مدارید فرمان روا
(شاهنامه، ج7، ص 207)
و دلیرترین نیز کسی است که با دیو خویشتن ستیز کند: «پرسید دانا از مینوی خرد که کدام مرد دلیرتر؟ مینوی خرد پاسخ داد که: آن مرد شجاعتر است که با دروج «دیو» خویشتن بتواند ستیزه کند و بهویژه آن که این پنج دروج را از تن دور دارد که عبارتاند از آز و خشم و شهوت و ننگ و ناخرسندی»88
از شاهنامه:
خردمند کارد هوا را به زیر
بود داستانش چو شیر دلیر
(شاهنامه، ج 5، ص 58)
13- خنک آنکه با دانش و بخردی است:
13-1: دانشی ستودنی است که راه نیک را نُماید: «درستترین علم مزدا آفریده مقدس را میستاییم که راه راست را نموده به سر منزل مقصود میرساند.»93
ابیاتی در شاهنامه با همین مضمون یا مضمونی نزدیک به آن وجود دارد.
به دانش فزای و به یزدان گرای
که اوی است جان تو را رهنمای
(شاهنامه، ج 7، ص 276)
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد در ِکاستی
(شاهنامه، ج 7، ص 28)
13-2: دانش مایهی قوت اعضای بدن و بصیرت درون است:
مضمون فوق را در این عبارت از دین یشت مییابیم: «او را (علم را) بستود زرتشت از برای نیکاندیشیدن و گفتن و رفتار نمودن در اندیشه و گفتار و کردار، و از برای این کامیابی که با او راستترین علم مزدا آفریدهی مقدس را قوّت در پاها و شنوایی در گوشها و قوّت در بازوان و صحّت در سراسر تن و دوام در سراسر تن ببخشد.»94
ابیاتی نزدیک به مضامین یادشده را از شاهنامه نقل میکنیم که در آنها نیز دانش مایهی آرامش و سلامت روح و روان و تن آدمی شناخته شده است.
بر ِ ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روانها پر از رامش است
(شاهنامه، ج 7، ص 65)
نگهدار تن باش و آن خرد
که جان را به دانش خرد پرورد
(شاهنامه، ج 6، ص211)
ز دانش بوَد جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
(شاهنامه، ج 8، ص 130)
بدو گفت گر راه دانش نجُست
بدین آب هرگز روان را نشُست
(شاهنامه، ج 8، ص 130)
چنان دان که هر کس که دارد خرد
به دانش روان را همیپرورد
تن مرده چون مردِ بیدانش است
که دانا به هر جای بآرامش است
(شاهنامه، ج 8، ص137)
به دانش بود بیگمان زنده مرد
چو دانش نباشد به گِردش مگَرد
هر آن مغز کو را خرد روشن است
ز دانش یکی بر تَنَش جوشن است
(شاهنامه، ج8، ص 251)
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
(شاهنامه، ج 3، ص141)
13-3: راستترین دانش دین مزدیسنا است:
بهترین دانش در دین ایران باستان دانش دینی است. دین و دانش دو پدیدهی جدا از یکدیگر نیستند. آن دانشی پسندیده است که از دین سرچشمه گرفته باشد و رنگ الهی داشته باشد در خرده اوستا چنین میخوانیم: «راستترین دانش خدا داده دین پاک و نیک مزدیسنا است دین بهی راست و درست که خدا بر مردم فرستاده است»95
نزدیکی میان دین و دانش در شاهنامه فردوسی نیز تجلی یافته است. آن دانشی ارزشمند است که با دین و گرایش به سوی یزدان همراه باشد.
تو را دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدْت جُست
(شاهنامه، ج1، ص 18)
ز دانش نخستین به یزدان گرای
که او هست و باشد همیشه به جای
(شاهنامه ، ج8، ص 140)
هنر جوی با دین و دانش گزین
چو خواهی که یابی ز بخت آفرین
(شاهنامه، ج 8، ص 276)
پایان
***
خواب نمیروز باعث میشود تا شما منطقیتر، سالمتر و ایمنتر باشید
تحقیقات جدید نشان میدهد که خواب بعد از ظهر به کارکرد حافظه بلندمدت کمک میکند. همچنین این مطالعات نشان میدهد که 90 دقیقه خواب نیمروز، به حافظه کمک بسیاری میکند.
خواب نیمروز به مدت یک ساعت، باعث بهبود هوشیاری تا 10 ساعت میشود. مطالعه بر روی خلبانان نشان می دهد که 26 دقیقه خواب کوتاه در هنگام پرواز (درحالی که هواپیما توسط کمک خلبان هدایت میشود)، سبب افزایش کارایی تا 34 درصد و هوشیاری عمومی تا 54 درصد میشود.
همچنین تحقیقی انجام شده در دانشگاه هاروارد نشان داد که چرت زدن به مدت 45 دقیقه توانایی یادگیری و به خاطر سپردن را افزایش میدهد. خواب نمیروز فشارهای روحی را کم میکند و خطر حمله قلبی و سکته، دیابت و افزایش وزن را کاهش میدهد.
یک/ همکلاسی که حرفهایش دربارۀ ویتگنشتاین تمام میشود، ازش سوال میپرسم. هم جواب میدهد، هم نمیدهد. جوابش را هم میفهمم، هم نمیفهمم. گمانم او هم سوالم را هم فهمیده، هم نفهمیده.
دو/ همان همکلاسی سر کلاس بعدی از استاد سوال میپرسد. استاد کاملا پرت جوابش را میدهد. بقیه به همکلاسی کمک میکنند و سوال او را با ادبیات دیگری برای استاد تکرار میکنند. باز استاد جواب پرتی میدهد. من هم با اینکه میدانم از این استاد نمیشود جواب درست حسابی شنید، ویرم میگیرد به جای حدیث نفس، سوالم را بلند بپرسم. جواب استاد؟ پرت. بیربط. نمیدانم یعنی استاد واقعا نفهمیده یا چون از دل حرفهایش مؤیدی برای فمینیسم ِسیمون دوبوآری کشیدم بیرون، تعمدا زده توی کوچۀ علی چپ.
سه/ بعد از کلاس است و طبق معمول ما چهار-پنج نفر با هم درگیریم. با فکرهای هم درگیریم. یکی از بجهها نمیفهمد من چرا باید فلان موضوع ِ مذهبی و در عین حال هنری را برای کنفرانس کلاسی بردارم و من نمیفهمم او دقیقا مشکلش با موضوعم چیست و اساساً چه اشکالی دارد که یک مولفۀ مذهبی را در بستر یک نظریۀ فلسفی بازخوانی کرد. دقایق طولانی تلاش میکنیم هم را بفهمیم و بینتیجه است. سرآخر از سر کلافگی دست از سر هم برمیداریم و متفرق میشویم.
چهار/ توی نمازخانه دوباره سهتایمان همدیگر را پیدا میکنیم. دیالوگ آغاز میشود. موضوع ِ دیالوگ؟ عشق. من آن مدل عشق افلاطونی، متعالی و به یک معنا فانتزیای که دوستم بهش قائل است را نمیفهمم، و او آن مدل عشق ِ انضمامیای که من تقریر میکنم. از نفر سوم کمک میگیریم که ببینیم اصلا برای بعضی فرایندها که عموما اسمش را عشق میگذارند، میشود تبیین فیزیولوژیک پیدا کرد یا نه. کار خرابتر میشود.کلاف در هم گوریدهتر. با گفتن «نمیدونم» بحث را رها میکنیم.
پنج/ کشوری و زیباکلام مناظره دارند. قرار است با هم دیالوگ کنند. ده دقیقه زیباکلام حرف میزند و به کشوری و هم تیپهای او حمله میکند، ده دقیقه کشوری. همینطور ده دقیقه ده دقیقهها میانشان تقسیم میشود و هر بار هر کدام حرف خود را تکرار میکنند، با ادبیات دیگری. هیچ یک جواب آن دیگری را نمیدهد. یکی دیگری را هوچی میداند و دیگری آن یکی را کسی که صورت مسئله را عوض میکند. انگار تعمدی دارند برای نفهمیدن هم. پردهای که میان خودشان کشیدهاند و قصد ندارند بزنندش کنار و بحث را از این حالت بازی رفت و برگشتی (مثل بازی پینگ پونگ) دربیاورند، کلافهمان میکند. ترجیح میدهیم دعوای سیاسیون را بگذاریم برای خودشان و برویم به کلاس بعد از ظهرمان برسیم.
شش/ سر کلاس بعد از ظهر، استاد میشود همه حرف. من میشوم همه گوش. ترجیح میدهم به جای سوال پرسیدن گوش کنم و خودم را بسپارم به بحثها. حداقل سود این مدل برخورد این است که تلاشی نمیکنم برای فهماندن حرفم به دیگری و دیگری را نمیبینم که به جای جوابِ من را دادن، بزند توی جاده خاکی. اینجا دیگر از رفت و برگشت کلامها و برخورد کلام هر یک به دیوار دیگری و کلافگی حاصل از بحران دیالوگ خبری نیست.
هفت/ میرسم خانه. لِه. چک میل میکنم. استاتوس میزنم «زنی که بتونه از پس کارای فنی بخاری اتاقش بربیاد، دیگه مرد شده. وقت زن گرفتنشه». یک ساعتی یا یکی از دوستان سر همین گزارهای که بیشتر شوخی است و شاید کمی کنایی، سر به سر هم میگذاریم. یک ساعت مطلقا دریوری به هم میبافیم. حرفها جدی نیست. کسی نمیخواهد دیگری را مجاب کند. کسی با دیگری سر جنگ ندارد. غرض فقط لذت بردن از مصاحبت است. در نسبت با هم ورِ خُلِ وجودمان ظهور کرده و ما هم سرکوبش نمیکنیم. میگذاریم که بگوید و ببافد و بخندد. کسی پنجه نمیکشد توی صورت دیگری. کسی از فهمیده نشدن رنج نمیبرد. دو طرف از پیش نرفتن بحث و درجا زدن سر یک نقطۀ کور کلافه نمیشوند. اینجا هم از بحران دیالوگ خبری نیست.