رضا سلیمانی بازیکن بوشهری به مس رفسنجان پیوست.
سلیمانی که در دوسال اخیر یکی از بهترینهای ایرانجوان در گروه الف بوده عصر روز سه شنبه در دفتر باشگاه صنعت مس حاضر شد و در یک فضای صمیمی با مدیر عامل باشگاه به توافق رسید.سلیمانی 26 ساله سابقه بازی در تیمهای شاهین و ایرانجوان را در کارنامه دارد که در سال صعود شاهین بوشهر به لیگ برتر یکی از عوامل اصلی صعود این تیم بود.
فرمانده سپاه بدر در خصوص نقش سردار قاسم سلیمانی در نبرد با داعش در عراق نیز گفت: اگر حضور قاسم سلیمانی و جمهوری اسلامی ایران در عراق نبود اکنون دولت حیدر العبادی در خارج از عراق بود. |
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سپری شدن یک سال و پنج ماه از عمر دولت حسن روحانی و عملکرد دولت اعم از کارآمدی یا ناکار آمدی اظهارات زیادی را در پی دارد .دیدگاه هایی که نه در موضع انتقاد بلکه هدفی بیشتر از تخریب را مطرح می کند.
این دولت هم معمول دولت های قبلی چه خوب و چه بد عمر خود را به پایان می برد اما قبضه کردن دولت و زدن عمر سیاسی پیش از موعد آن یقینا در جهت اهداف نظام و انقلاب نیست.
نکته قابل تامل برخی اظهارات که به مثابه یک سناریوی تبلیغاتی از پیش تعیین شده است و گاها هم دکتر روحانی را به آن گرفتار کرده، دوگانه سازی نظامیان با دولتی ها است.
این دوگانه سازی ها از کجا نشات میگیرد؟یا کسانی که دم از این تقابل می زنند چه اهدافی را دنبال می کنند و هدفشان از مطرح کردن این تقابل ها چیست؟
جالب است بدانیم یکی از کسانی که در طبل این تقابل می کوبد مشاور شیخ فتنه است که چندی پیش در صفحه شخصی اش علنا با ناکام معرفی کردن دولت روحانی پرده از رئیس جمهور اسطوره ای خویش برداشته و حاج قاسم سلیمانی را بعنوان نامزد پیشنهادی اش در انتخابات ریاست جمهوری 96 آنهم باموفقیتی تضمین و درصدی بالا اعلام می کند.
در حال حاضر بنا نیست که گفته شود حاج قاسم سلیمانی فرمانده مخلص سپاه قدس طبق وظیفه سازمانی و ذاتی خود چه اقدامات امنیتی را برای کشور و نجات منطقه از شر تروریستها انجام داده و بعنوان ژنرال محبوب مردم و منطقه شناخته شده است و یا دولت روحانی در چه حوزه هایی ناکارآمد بوده اما ناامید کردن مردم و دلسردی آنان آنهم در این مقطع حساس کنونی برای امثال مشاور شیخ فتنه چه اهمیتی دارد که اگر هم داشت اینهمه دست و پا زدن برای القاء افکار عمومی تقابل رئیسجمهور با نظامیان چه معنایی می تواند داشته باشد؟
باید دانست نسخه دوگانه سازی های سرهنگ ها و القای تقابل نظامیان با دولت اساسا برای عده ای که سعی کردند انتخابات 88 را مظهر اختلاف وانمود و جنجال سیاسی طبیعی را به فتنه تبدیل کنند؛ برای نجات اصلاحات که بارسنگین و ننگ آور فتنه را به دوش می کشد و دچار یک بن بست سیاسی شده، شاید یکی از داروهای شفابخش باشد!
سخن کوتاه و در آخر اینکه سناریویی تبلیغاتی انتخابات 96 که هنوز چندسال به آن مانده ، آنهم با این با خط مشی تقابل و تخریب دولت و نظامی ها که البته ذوق زدگی رسانه های ارزشی در حمایت از آن تاسف برانگیز است ،همان آفت بزرگیست که خطرات مداخله پیش از موعد در امر زایمان گاو را بیشتر می کند و امید آنکه دلسوزان نگذارند حاج قاسم هم به سرنوشت حاج باقر دچار شود.
میبایست امکانات را برسانیم این منطقه. در سهراه هر چه به آقای حسنی التماس کردم که برویم آن طرف، نمیگذاشت. حقیقتاً هیچ کداممان راه بعد از سه راه مرگ را بلد نبودیم. رو کردم به اکبر رضایی و گفتم: «شما از این به بعد را توجیهی؟» گفت: «نه.» گفتم: «پس کجا میخواهی بروی؟» گفت: «قاسم گفته امکانات را بردارید و از دژ عبور کنید. آن طرف یک جادهی خاکی است که باید برویم آن طرف.»
عراق در همان مرحلهی اول این منطقه را گرفته بود. بعد از سه راه دو تا کانال بود؛ یکی سمت راست، یکی سمت چپ. عراق شاید صدها کامیون را زده بود. پشت این کامیونها تانکهای عراقی رفت و آمد میکردند. به ما اعلام شد باید یک سری امکانات را ببریم در کانال؛ بعد از سهراه مرگ. اینجا میبایست دشمن را هم مشغول کنیم تا بتوانیم از این نقطه عبور کنیم. از هر لشکری 50 الی 60 نیرو در حال آمدن بودند که حدوداً 200 نفر میشدند. این200 نفر میبایست تا غروب دشمن را سرگرم کنند. یکی گلوله میزد، یکی خمپاره، یکی آرپیجی میزد و یکی نارنجک پرت میکرد. کمتر از یک ساعت به این ترتیب نقش بازی کردیم. ناگهان دیدیم 3 نفر بسیجی از کانالهای سمت راست و چپ با لباسهای خاکی میآیند و میروند و با آرپیجی تانک میزنند. از تمام طول کانال دود به هوا بلند میشد. آنها مسیر کانال را با تمام سرعت میرفتند و میآمدند. اگر نمیدیدیشان، فکر میکردی تعداد زیادی نیرو هستند که دارند تیراندازی میکنند به سمت دشمن. وقتی این صحنه را دیدم، با خودم گفتم یا ما نامردیم، یا اینها مَردند. ما تازه داریم فکر میکنیم چهکار کنیم و چهطور برویم تا برسیم به کانال. وضع بسیار وحشتناکی بود. یک مرتبه متوجه شدم این بسیجی شبیه قاسم سلیمانی است. نزدیکتر رفتم و به فرود گفتم: « این قاسمه؟» گفت: «نه! اینها بسیجیهای لشکر 25 کربلا هستند.» بعد از یک ساعت، فقط سه نفر زنده مانده بودیم؛ من، فرود و ابوسعیدی. گلوله خورده بود به ریهی فرود. من از ناحیهی سر و پای تیر خورده بودم و پای ابوسعیدی قطع شده بود. ما سه نفر که زنده بودیم، وضعمان این بود. آمبولانس که آمد، راننده گفت: « هر کس زنده است، سوار شود.» گفت چون کلاه ندارد، نمیتواند پیاده شود و کمکمان کند. فرود و ابوسعیدی روی زمین افتاده بودند، ولی من سر پا بودم. رفتم نزدیک ابوسعیدی و گفتم: «پاهایت را باز کن» گفت: «میخواهی چه کارکنی؟» گفتم: «سرم را میگذارم زیر پایت، بلندت میکنم.» گفت: «ولی از سرت دارد خون میآید.» گفتم: «چیزی نیست.» بالاخره ابوسعیدی را روی کولم سوار کردم و گذاشتمش داخل آمبولانس. فرود نمیتوانست بلند شود. هر طور بود، کمکش کردم. یکی از بچّههای لشکر 25 همانجا بود که هر چه گفتیم بیا، نیامد و جلوی چشم ما گلوله خورد و شهید شد. ناراحت بودیم که چهطور ما برمیگردیم عقب و اینها اینجا میمانند و شهید میشوند. رسیدیم به اورژانس پشت خط. از یکی از بچّهها پرسیدم: « قاسم سلیمانی کجاست؟» گفت: «تو موجی شدی؟» گفتم: «نه!» گفت: «مشکل مغزی داری؟» گفتم: «نه!» گفت: «خب قاسم همان جایی بود که شما میجنگیدید.» آن موقع بود که فهمیدیم یکی از آن سه بسیجی قاسم بوده، یکی رحیم صفوی و یکی هم رضا قربانی که یک دستش قطع شد و بعداً به شهادت رسید. آنجا، فقط این سه نفر میجنگیدند، نه یک گردان.
پ.ن: بخشی از کتاب «قلب لشکر» انتشارات کنگره سردارای شهید استان کرمان/ روایت پورعبدالله
پ.ن: دوستانی که از حاج قاسم فقط عکس گذاشتن تو شبکههای مجازی رو بلدن، زحمت بکشن کار جهادی رو هم ازش یاد بگیرن.
پ.ن: نسأل الله منازل الشهداء