در سقوط این پنجره
در ترافیک عصر پنجشنبه های تهران
در سیاهی سپیدهای که برایت سرودم
در آوازهای کوه بیستونی که
که (بی ستون) است دیگر..
چشمهایت دست داشتند..مسافر
دانشمندان معتقدند، وجود فتالاتها که برای افزایش انعطاف پذیری به محصولات پلاستیکی اضافه میشوند، میل جنسی را در زنان کاهش میدهد. این ماده در پردههای پلاستیکی که دور دوش حمام کشیده میشود تا پوشش کپسولهای خوراکی کاربرد دارد. اکنون نتیجه تحقیقی که به سرپرستی دکتر امیلی بارت در دانشگاه راچستر نیویورک انجام شده، نشان میدهد این ماده میتواند بر میل جنسی زنان اثر بگذارد. بارت، میزان فتالاتها را در ادرار 360 زن باردار اندازه گرفت و سپس با آنها درباره رابطه جنسیشان گفتوگو کرد. هر 360 زن در ادرارشان فتالات داشتند اما آنهایی که بیشترین مقدار از این ماده شیمیایی در ادرارشان وجود داشت، در مقایسه با کسانی که کمترین میزان را داشتند، تا 2.5 برابر میل جنسی کمتری داشتند. این تحقیق بر اثر فتالاتها روی زنان تمرکز داشت اما چند سال پیش، مطالعهای در همین دانشگاه انجام شد و فتالات را به افزایش زنانگی در پسران ربط داد. این ماده شیمیایی در کش سر تا لاک، مواد شوینده، بارانی، کیسه حمل خون و حتی بستهبندی غذا کاربرد دارد.
سلام دوستان وقت بخیر
در تکمیل فرمایشات دوستمون مبنی بر اسراف درامد های بیت المال در فوتبال های بی نتیجهhttp://forum.roq.ir/t29578
خواستم مطلبی رو ضمیمه کنم
در بین عزیزان معلول و نا توان جسمی ورزشی به اسم بوچیا(boccia)برگزار میشود که در ادامه تصاویری از این مسابقه که در سالن آسایشگاه فیاض بخش مشهد برگزار شد
را مشاهده میکنید
در این مسابقه هم افراد دانشجو و دانش اموز حضور داشتند و هم جانبازان
جالب است بدانیدطی تحقیق بنده در همان روز اکثر این دانش اموزان و دانشجویان در حسرت یک ویلچر (جدید)و(نو)هستند
تعداد زیادی از انها نیز ارزوی داشتن ویلچر برقی را داشتند
و همانطور که میبینید همه عزیزان جانباز (شلوار ورزشی قرمز)از ویلچر های برقی و مجهزی برخوردار بودند
حتی به تعدادی لباس ورزشی تعلق نگرفت!!
و از همه این موارد مهم تر اینست که وقتی تو چشمای والدین این عزیزان نگاه میکنید آه سنگینی رو خواهید دید و اینکه از شرمندگی نمیتونن تو چشم فرزنداشون نگاه کنن چون توانایی خرید یک ویلچر رو ندارند...
واین انصاف نیست که عده ای اینگونه حقوقشان پایمال شود
وعده ای بی دلیل و برای عمل انجام نداده دستمزد های بسیار کلان و باور نکردنی دریافت کنند
قضاوت با شما عزیزان
اللهم عجل لولیک الفرج
به همین دلیل و این اشتباه بزرگ اعراب. خیلی از نسل های لر و بزرگان تاریخی لر در زیر نام کرد جا خشک کرده اند.
به عنوان مثال ابومسلم خراسانی که یک احتمالش هست زاده فریدن باشد او را کرد می دانند در حالی که این منطقه، منطقه لر نشین می باشد پس اینجا متوجه می شویم که احتمال لر بودن ابومسلم خراسانی نیز هست.
البته بحث بر سر این نیست که ابومسلم لر باشد یا کرد یا فارس. بحث بر سر اشتباهات اینچنینی است.
منتظر نظرات عالمانه شما هستیم تا بر اطلاعات خود بیفزاییم
در آن صبح پاییزی سال 1990 وقتی داشتم جوراب هایم را میپوشیدم، هیچ فکر نمیکردم یک جفت جوراب کتان ناقابل بتواند زندگی مرا تغییر دهد.
آن روز قرار بود دوستانم به خارج شهر بروند و من قول داده بودم از حیوانات آنها مراقبت کنم ولی این حیوانات نه سگ بودند که قرار باشد با آنها بیرون بروم و نه گربه که قرار باشد خاکشان را عوض کنم.
آنها تعدادی مرغ بودند که دوستانم از دامداری صنعتی نجات داده بودند. با این حال، با خودم فکر کردم آیا نگهداری از چند تا مرغ میتواند کار سختی باشد؟
هنوز چند دقیقه از رسیدنم به خانه دوستانم نگذشته بود که متوجه شدم این جامعه مرغی چقدر پیچیده و جالب است. بعضی از مرغها گستاخ بودند، بعضی خجالتی، بعضی سمج و بعضی خیلی شاد.
یکی از مرغ ها مرتب به جوراب های من که خال های نارنجی داشتند علاقه نشان میداد. این مرغ، که اسمش هیلی بود، بد جوری عاشق جوراب های من شده بود! او مرتب نوکش را به جوراب های من می مالید و همه جا دنبال من می آمد.
من تمام روز مرغها را در حال قدقد کردن، شکار غذا در علفها، مشاجره و آرایش کردن تماشا کردم. این مرغها دنیای فعالی داشتند که من هرگز تصورش را هم نمیکردم.
عصر آن روز پس از آنکه مرغ ها را به طویله ای که مخصوص خوابشان بود بردم، لباسهایم را شستم و روی طناب آویزان کردم.
صبح روز بعد، هر دو جوراب من ناپدید شده بودند و فقط دو گیره لباس به عنوان مدرک جرم باقی مانده بودند.
خیلی طول کشید تا آنها را پیدا کردم. هیلی نه تنها جوراب ها را دزدیده بود، بلکه یک تخم هم گذاشته بود و با دقت دو جوراب را دور آن بسته بود.
من آنجا با دهان باز ایستاده بودم که او سرش را بالا آورد و با نگاهی التماس آمیز به من نگاه کرد. او آن جوراب ها را میخواست و از من می خواست که آنها را به او ببخشم. من هم همین کار را کردم.
از آن روز من دیگر گوشت مرغ و تخم مرغ نخوردم. دیگر نمیتوانستم رابطه بال ها و پاها و سینه ها در بشقابم را با هیلی و دخترهای دیگر از یاد ببرم. خیلی طول نکشید که وگن شدم.
پایان غم انگیز داستان این است که هیلی خیلی زنده نماند. او که در نتیجه زندگی قبلی خود در دامداری صنعتی رنجور و ناتوان شده بود، چند روز پس از این ماجرا در خواب مرد.
ولی من هرگز او و شوخ طبعیش را فراموش نمیکنم و این سوال را با خود به گور خواهم برد که او آن جوراب ها را چطور از طناب رخت ها پایین کشیده بود.
منبع: جام نیوز