خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

GALA 2015

 سلام علیک

اینم از مراسم گالا 2015 و توپ طلایی که به رونالدو رسید  رسیدن توپ طلا به رونالدو تقریبا برای همه مسلم بود  و اینکه درصدش هم دوبرابر درصد مسی بود ، حالا نویر .... بماند !!!!! عجیب بود که آق مانوئل به فینال رسید !!! اگر قرار بود کسی از تیم برنده ی جام جهانی به فینال توپ طلا برسه ، میتونست غیر از نویر باشه ... به هر حال ... نبرررررررررییییییییییییییییییییییییک  اینم داااااااش کریس و سومین توپ طلاش  تبریک به همه ی رئالیا

جایزه ی پوشکاش به جیمز خودمون رسید  البته من فکر میکردم جایزه رو به van persie بدن ... که ندادن !!!! همون بهتر که جیمز برد

بهترین مربی سال آقای یواخیم لو شد  مبارکش باشه  

اینم تیم منتخب ... که البته تیاگو سیلوا و داوید سیلوا حضور نداشتن

تیم منتخب سال 2014 فیفا انتخاب شد

البته این نکته رو هم بگم که پست دیگه ای در این باره ترتیب داده بودم که به لطف بلاگفا حذف شد و هرچی هم که تو پست بود ، پرید !!!!! این شد که این پستم مختصر مفید شد ...

سلام دیشب بود که پست رو ارسال کردم، بهدش اینقد گشنم بود البته گشنه نه ها یه چیزی میخواستم هم شیرین باشه هم ترش.یه جورایی خوشمزه باشههی فکر کردم توی یخچال رو نگا کردم بعد یهو چشمم به تخم مرغا و پرتقال که افتاد یهو یاد یه چیزی افتادمیه بار اینو کشفیدیم که لای خاگینه پرتقال بزنیم ببینیم چطور میشه خیلییییییییییییییییییی خوشمزه بود اصن یه وضی

بعد منم آخر شبی دست به کار شدممامانم گفت آخرشبی چیکار میکنی برو بخوابگفتم تا همه خواب نرفتید یه چیزی بخورم و بخوابممامانم گفت چیهههههههههه این؟ گفتم دیدید همه از این خوشمزه ها میخواستید بعدش بقیه هم اومدن گفتن چیههههههههههههههههههگفتم کوفت هس بعد پرتقالا رو آوردم گفتم بشینید مغز پرتقال رو از بین اون پوستش دربیارید ببینم بعد هم خوردش کنید

بعدش خلاصه خاگینه هم که میدونید به ازای هر تخم مرغ یه قاشق آرد.البته میدونم میدونیدا حالا بگم که بد نیشکرم میریزیم من دوس ندارم اینقد شیرین باشه که آدم تا میخوره دیگه نتونه بخوره واسه همین اونقد شیرینش نمیکنم همچین ملیح

بعد اینم عسکش

بعد مخلوط مینوماییم

بعد ماهی تابه ی آگرین رو میاریمروغن میریزیم یه کمی و بعد مواد رو میریزیمبه این صورت

و بعد آماده میشود و یه تیکه برمیداریم

بعد اینم یه قاشق از ترکیباتش از نمای نزدیکدوباره هوسم شدولی نخورم دیگه خوب نی خرس گیریزلی میشم

خب اینو داشته باشید تا بعد که اومدمیا علییییییییییییییییی

منتشره در روزنامه مردم امروز - 25 دی 93

 

به مناسبت انتشار رمان « ساعت ویرانی» نوشته ی آرام روانشاد

پیوند ِ  درونی ِ آدمها

 

مهدی عباسی زهان

 

آرام روانشاد در پاره ی نخست رمان«ساعت ویرانی» ( ساعت اول: رفتن یا نرفتن؟ مساله این است...) جسارت انتخاب راوی ِ مرد را داشته و البته در مجموع از عهده ی آن برآمده است. انتخاب راوی به غیر از شخصیتی همتراز یا همجنس با نویسنده معمولا در مقیاس ِ رمان نتیجه ی خارق العاده ای در برندارد و صرف نظر از آن که تلاشی سترگ  می طلبد در حالت خوش بینانه اش گفته خواهد شد که نویسنده موفق عمل کرده است و کمتر به خلق شاهکار می انجامد مگر نویسنده از آن دسته باشد که  در درون خویش توانایی پرورش چندین و چند شخصیت و چه بسا زیستن در کالبد ایشان را دارا هستند و این قابلیّت چیزی فراتر از یادگیری  قصه نویسی در کارگاه و کلاس یا  ممارست شخصی است.

روانشاد در این رمان نشان می دهد که ذاتا قصه گوست. روایت او روایتی روان و یکدست است که البته در موارد معدودی به نظر می رسد شانتاژ هایی که از بیرون متن و احتمالا در بازنویسی  به نویسنده شده یا الزام های شخصی اش به قواعد و اصولی که گفته می شود شایسته است در یک روایت ادا بشود باعث شده تا  روایت ِ خوش خوان و باورپذیر ِ روانشاد  به دست انداز بیافتد و چه بسا «تصنعی» جلوه کند. «ساعت ویرانی»  از جمله رمان های فارسی است که  در شناسنامه اش علاوه بر نام نویسنده،  نام ویراستار نیز مشاهده می شود و این موضوع شایسته ی تقدیر است. ویراستاری ادبی از ارکان اصلی رمان نویسی در ادبیات روز دنیاست اما متاسفانه در زبان فارسی هنوز مقبول نظر واقع نشده است. ویراستاران در چرخه ی نگارش و نشر رمان جایگاه ویژه ای دارند و البته به طور تخصصی و طبیعتا متناسب با سبک  نویسنده، اثر را آماده ی نشر می کنند و به نوعی از زبان، از نویسنده و از مخاطب  در مقابل رواج اشتباهات دستوری و نقایص نگارشی پاسبانی می کنند.  امیدوارم ناشران و نویسندگان ایرانی نیز  حلقه ی گمشده ی ویراستاری ادبی را دریابند و البته بدیهی است که مقصود از ویراستاری، ویراستاری مطلوب  و قاعده مند است و فراتر از تصحیح غلط های املایی و افزدون علایم نگارشی.  به نحوی که  از رمانی که نام ویراستار در شناسنامه اش مشاهده می شود انتظار نثر ِ مطلوبی را داشته باشیم که متاسفانه «ساعت ویرانی» این انتظار را به طول کامل بر آورده نمی سازد و اشتباهات رایج و تکرارهای غیر ضروری در این رمان نیز بسان دیگر رمان های فارسی که همواره نثرشان تداعی کننده شتابزدگی و کم حوصلگی است، مشاهده می شود.

درخشان ترین ویژگی این رمان به تصویرکشیدن  پیوند درونی آدمهاست: پیوند اشکان- مرجان، پیوند مرجان- اشکان، پیوند مرجان- مهران، پیوند مرجان - استاد ، پیوند مرجان- یلدا و ...  نویسنده آگاهانه به سویه پذیری پیوندها نظر داشته است. هم از این روست که که تصویری که در پاره ی نخست رمان از پیوند اشکان با مرجان ارائه می شود در پاره ی دوم  به کلی دگرگون می شود. آشکار شدن تفاوت عمیق پیوند اشکان – مرجان با مرجان- اشکان به  این مساله ی اساسی دامن می زند که آیا اصولا می توان تصویر واحدی از مرجان یا اشکان به عنوان «واقعیت وجودی» هر یک از آنها ارائه کرد یا اینکه هر کدام از ایشان بدون آن که «فردیت» مشخصی داشته باشند تحت مجموعه ای از پیوندهای متغیر انسانی قرار دارند که هر لحظه خطر گسستن و فرو ریختن آن را تهدید می کند.

روایت این رمان اگر چه گاهی دچار اغراق در بیان عواطف و نوعی سانتی مانتالیزم می شود اما این مساله مانع از آن نشده تا نویسنده از چیدمان دقیق پازل داستانی بر مبنای پیوند بین آدمها و ارائه رخدادهای  داستانی به عنوان خرده روایت هایی تحت این پیوندها غافل بماند. در مجموع  می توان به نویسنده ی «ساعت ویرانی»  نمره قبولی داد و البته نمره قبولی گرفتن در شرایطی که با بحران « رمان خوب» و «نویسنده ی شاخص» مواجه هستیم چیز کمی نیست.

روزهای سخت صادقی از ملبورن تا تهران

مشرق، امیرحسین صادقی شاید باورش نمی شد روزی که قبل از بازی ایران و کره جنوبی کارلوس کروش به او توصیه کرد انگیزه اش را بالا ببرد ، مسیری را طی کند که نیمکت نشین شود.

تقریبا از دو ماه قبل بود که امیرحسین به سمت نیمکت ذخیره های تیم ملی پیش رفت. او که در استقلال در کنار حنیف عمران زاده روزگار خوشی را در نیم فصل اول سپری نکرد ، در یک نیم فصل از روزهای باشکوه جام جهانی تا نیمکت نشینی در تیم ملی به سرعت پیش رفته است. دفاع وسط ثابت تیم ملی در جام جهانی حالا نیمکت نشین پسری 23 ساله شده که در تیم باشگاهی اش هافبک دفاعی بازی می کرد اما از اواسط نیم فصل به خواست کارلوس کروش و به رغم علاقه علیرضا منصوریان ، پست بازی اش عوض شد و هر روز به یک دفاع وسط ثابت بیشتر شبیه شد و حالا در جام ملتهای آسیا قرار است زوج ثابت سید جلال حسینی باشد. اتفاقی که میانگین سنی تیم ملی را هم به شدت پایین می آورد. او بازی خوبی را هم برابر بحرین داشت تا جایگاهش تثبیت شود و این بدترین خبر برای امیرحسین صادقی بود و به نوعی مهر تائید می زد بر تصمیم امیر قلعه نویی. قلعه نویی که در نیم فصل دفاع وسط مورد علاقه اش یعنی حسینی را هم خریده است. او می گوید حالا که امیرحسین به اصرار خودش در استقلال مانده ، اشکالی ندارد اما باید برای جایگاه ثابت یا حتی بودن در 18 نفر تیمش بجنگد. کاری که خیلی هم برایش سخت است. البته کریم بوستانی دستیار قلعه نویی به خبرآنلاین می گوید در نهایت قلعه نویی این قدرها هم به امیرحسینش سخت نمی گیرد:« امیر قلعه صادقی و بیک زاده را مثل پسر خودش دوست دارد. به آنها تند می شود اما حذف شان نمی کند. رفتار او با این بچه ها پدرانه است ، حتی اگر خیلی از دست شان دلخور باشد.» صادقی البته مشکل دیگری هم در تیمش دارد. اینکه حالا حنیف عمران زاده هم از دستش دلخور است و او را مسبب دلخوری یکی از دوستان صمیمی فوتبالی اش با خود می داند!

روز خاطره

صبح روز جمعه ساعت 5 صبح عین اجل معلق بالای سرم ظاهر شد که بلند شید چرا خوابیدید؟ منو ببرید بیت پیش آقا دیر میشه

گفتم مادر زوده بخواب توروخدا. 

گفت: نه من خوابم نمیاد دیر شد بلند شید. میخوام لباس آقای خامنه ایم را بپوشم

گفتم : نمیشه 

گفت : چرااااا؟

گفتم : اون لباس آستین کوتاهه و الان زمستونه سرده

گفت: پس لباس مرگ بر اسرائیل. اون که آستینش بلنده

خواستم بگویم نه دیدم فایده نداره آخر کار خودش را می کنه . گفتم برو بپوش

خلاصه به سرعت آماده شد

از سر عجله ای که داشت زود رسیدیم. اولین نفر دم در بیت بودیم. 

توی راه گفت: محمدجواد هم میاد؟(منظورش ظریف بود) 

گفتم : احتمالا میاد

گفت : خوبه می خوام ببینمش یه نکته ی اساسی بهش بگم

خنده ام گرفته بود

گفت میشه برام شعر در میدان میمانم بذاری؟

ضبط ماشین را روشن کردم و 9 بار شعر را گوش داد و می خواند

در میدان میمیانم تا نفس آخرم راهی راه حسین هم قدم رهبرم

وقتی رسیدیم هیچ کس نبود، هوا به شدت سرد بود

پشت در من در معرض رگباری از سوالاتش قرار گرفتم تا اینکه به مرحله ی انجماد رسید و از سرما دیگر نمی توانست حرف بزند

در باز شد رفتیم داخل

داخل حسینیه که شدیم ،بعد در ورود شیرینی و شیرکاکائو میدادند. خواستم بخورم نگاه غضبناک کرد که بدو بریم نخور

هیچی رفتیم داخل  و نشستیم دو سه دقیقه از نشستنمان نگذشته بود که بغل دستیم گفت : خانم انگار اون آقا با شما کار دارند

برگشتم دیدم بعللله یکی از آشنایان هستند که اتفاقی مارا پیدا کردند و به این ترتیب طه به سرعت به قسمت آقایون منتقل شد و اصلا فراموش کرد مادری در کار است

میدانستم پر از سوال است و احتمالا نمی تواند سوال هایش را بپرسد 

قبل از وورود آقا یه 5 دقیقه ای آمد پیشم و یک سری سوالات مختلف کرد و دوباره رفت. 

اما در تمام مدت صدایش را از توی مردانه میشنیدم که یک نفس دارد حرف می زند و سوال می کند و شعار میدهد

از یک طرف دوست داشتم پیش خودم باشد که مبسوط به سوالاتش جواب دهم از یک طرف دوست داشتم در قسمت آقایان بماند و از نزدیک آقا را ببیند

آقا آمدند....خوشحال بودم....در حین سخنرانی از دور میدیدمش، کاملا مبهوت بود 

بعد از سخنرانی آقا که بلند شدند بروند آمد پیش خودم

آقا هنوز توی حسینیه بودند اما در حصار مهمانان خارجی برنامه و اصلا دیده نمی شدند. تقریبا جمعیت داشت پراکنده می شد طه آن جلو توی بغلم ایستاده بود و همچنان برای خودش شعار میداد، شعار هایی که هیچ کس آن روز نداد . دوست داشت شعار های خودش را بدهد با بقیه کاری نداشت. البته آن موقع کسی دیگر شعار نمیداد چون آقا دیده نمیشدند اما طه همچنان محکم داد میزد. خامیمگی خمینی دیگر است ولالتش ولالت حیدر است....

خیلی بهش خوش گذشته بود و البته خیلی هم صبوری کرده بوداز 7 صبح تا 10:30 که آقا آمدند، بعد سخنرانی روحانی، بعد آقا. خیلی خسته بود

رسیدیم که سوار ماشین بشویم ، ماشینی در کار نبود از پلیس ها میپرسیدیم یکی میگفت جرثقیل برده، یک یم یگفت دزد برده

میگفتم من در قسمت پارکبان پارک کرده ام و دلیلی ندارد ماشین را جرثقیل ببرد، آن یکی می گفت پس دزد برده. گفتم آقای پلیس، دزدی که بر خیابان جمهوری بیست متری دوتا ماشین پلیس و در حضور این همه پلیس ماشین من را دزدیده باشد واقعا حلالش باشد ماشین

خلاصه بعد مدت مدیدی کاشف به عمل اومد که جرثقیل به دلایل امنیتی ماشین را گذاشته در یک خیابان دیگر

این هم آخر خاطره ی آن روز شیرین

حالم خیلی خوب بود خیلی خوشحال بودم

تا یکی دوساعت بعد که پیج آقا سه تا عکس از دیدار منتشر کرد در اینیستاگرام و یکیش عکس طه بود. و بعدتر چندتا عکس دیگر هم اضافه شد

تا یکی دو ساعت بعد که واکنش آدم ها شروع شود حالمان خوب بود اما امان از حال بعد از واکنش ها...

آدم از واکنش دوستان به اصطلاح خودی بدجور می سوزد

پیام یکی از آقایون به همسرم آنچنان من را عصبانی کرد که یقین دارم تا امروز عمرم اینقدر عصبانی نشده بودم درباره ی یک موضوع به این کوچکی....

بماند...تلخی پایان آن روز را اینجا نگویم فقط غرضم این بود که بگویم به خدا اگر ما حرف هایمان را مزه مزه کنیم و بعد بگوییم اتفاق بدی نمی افتد. به خدا اگر عقده های حقارتمان را در غالب تمسخر دیگران بیان نکنیم دنیای قشنگ تری داریم

خلاصه که آن روز با همه ی تلخ و شیرینی هایش ماندگار شد و طه از لحظه ی بیرون آمدن از بیت، منتظر دیدار بعدی آقاست.