مهدی کرد
چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده
از اون روزها فقط عکس مونده و خاطره
هرچی که میگذره بیشتر جایه خالیت احساس میشه
چجوری این خلعه بزرگ پر کنم ؟
این روزها از راه که میرسه، با یک زن به شدت خسته مواجه میشه.
زهرا به شدت بهم وابسته شده، به شدت. مخصوصا از لحاظ تغذیه.
خوابش هم احساس میکنم کمه. در طول روز معمولا یک خواب نیم ساعته با مکیدن شیر بنده داره و یک خواب یک ساعته که باز اکثرا با مکیدنه. یعنی در طول روز اگر پیش بیاد، شاید نیم ساعتی رو بدون زهرا تجربه کنم.
شب هم معمولا از دوازده میخوابه تا ده صبح. (البته با چهار پنج بار (حداقل) بیدار شدن و شیرخوردن). وقتی هم که بیداره، معمولا باید مشغولش کنم. به خاطر همین کارهای خونه رو با عجله انجام میدم و گاهی هم نمیرسم.
به امتحانات هم نزدیک شدم.
از ساعتای نه و ده شب، دیگه کم میارم و واقعا باید به شکل جدی مواظب رفتارهام مخصوصا با بچه ها باشم.
روزهای سختیه.
خدا کمک کنه درست برخورد کنم.
پانویس: این روزها این سخن از آقا برام به شدت ملموستره:
" شما هرکاری را که در نظر بگیرید، در مقابل بجه داری، حقیقتا آسان است".
وب سایت «صالحون » نوشت:
زمین دارد اشتباه می کند این روزها
برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد
زمین دارد اشتباه می کند این روزها
بعد از مدت ها که برف باریده حس میکنم خودم باریده ام. اما سردی و خشکی بعد از برف طاقت فرساست. زمستان جای گرم می خواهد . خانه ی روشن می خواهد. نان گرم و کرسی داغ. آخرین کرسی نشستن های زمستان یادم هست. خانه روستایی مادربزرگی که حالا نیست. بوی زغال و نان لواش گرم و آبگوشت مادر بزرگ.
این روزها دل و پای آدمی یک جا سردشان می شود. دل که گرم شود هوا هم گرم می شود . دل که گرم شود توی خیابان هم که باشی بوی زغال کرسی می پیچید توی نفست. این روزها پنجره ها هزار لایه هم باشند هیچ شوفاژی هیچ دلی را گرم نمی کند .