خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

پست جدید

مهدی کرد

چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده
از اون روزها فقط عکس مونده و خاطره
هرچی که میگذره بیشتر جایه خالیت احساس میشه
چجوری این خلعه بزرگ پر کنم ؟

 

دلم میسوزه برات همسرم...

دلم میسوزه برای همسر جان.

این روزها از راه که میرسه، با یک زن به شدت خسته مواجه میشه.

زهرا به شدت بهم وابسته شده، به شدت. مخصوصا از لحاظ تغذیه.

خوابش هم احساس میکنم کمه. در طول روز معمولا یک خواب نیم ساعته با مکیدن شیر بنده داره و یک خواب یک ساعته که باز اکثرا با مکیدنه. یعنی در طول روز اگر پیش بیاد، شاید نیم ساعتی رو بدون زهرا تجربه کنم.

شب هم معمولا از دوازده میخوابه تا ده صبح. (البته با چهار پنج بار (حداقل) بیدار شدن و شیرخوردن). وقتی هم که بیداره، معمولا باید مشغولش کنم. به خاطر همین کارهای خونه رو با عجله انجام میدم و گاهی هم نمیرسم.

به امتحانات هم نزدیک شدم.

از ساعتای نه و ده شب، دیگه کم میارم و واقعا باید به شکل جدی مواظب رفتارهام مخصوصا با بچه ها باشم.

روزهای سختیه.

خدا کمک کنه درست برخورد کنم.

 

پانویس: این روزها این سخن از آقا برام به شدت ملموستره:

" شما هرکاری را که در نظر بگیرید، در مقابل بجه داری، حقیقتا آسان است".

 

زمین دارد اشتباه می کند این روزها

صالحون

وب سایت «صالحون » نوشت:

زمین دارد اشتباه می کند این روزها

برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد

زمین دارد اشتباه می کند این روزها

بیشتر بخوانید

خبر خوب وخبر بد

سلام بعد از مدتها باز آمده ام تا چیزی بنویسم .اینکه مهمون دل مامان یک پسر کوچولوی نازنین که به گفته دکترهاانشاللهسالمه  وبه گفته همون دکترها بسیار شیطون به دلیل حرکت های زیادی که تو دل مامانش  داره .دکترها با گفتن خدا رحمتتت کنه با شیطونی های گل پسرت تا حدودی دلم را شاد کرده اند وناراحتی ام اینبار به خاطر مرضیه جون که این اتفاق تلخ نزدیک رفتنش از مشهد براش اتفاق افتاده ،من که از اون شب که این خبر رو شنیدم بدجوری بهم ریختم وهمش دعا می کنم ای کاش اشتباهی شده باشه وراهی برای نجات دوست عزیزمون باشه .این روزها هرلحظه که می گذره خدارو با خاطر این مهمون کوچولوش شاکرم وهنوز هم باورم نمیشه که وارد 6ماهگی شده و3ماه بیشتر برای دیدن پسر کوچولوم نمونده .هر روز به مامانم میگم نمیتونم زیاد باهاش صحبت کنم وارتباط خوبی برقرار کنم اونم بهم میگه عجله نکن با اولین تماس پوستی دیگه نمتونی خودت رو کنترل کنی خیالت راحت باشه امیدوارم این چند ماهی هم به خوبی وسلامتی بگذره وگل پسری صحیح وسالم را در آغوش بگیرم .این روزها شاید مادرم بی صبرانه تر از هرشخص دیگری منتظر دیدن اولین نوه پسری اش باشه چون به قول برادر زاده هایم مامان لی لی یا به اصطلاح صحیح تر مامان علیه دوتا نوه دختر زیبا وناز داره که فرزند ما اولین نوه پسری اوست واو برای دیدنش لحظه شماری می کند.خدا کند سالیان درازی سالم وسلامت سایه اش مستدام باشد انشالله   

...

بعد از مدت ها که برف باریده حس میکنم خودم باریده ام. اما سردی و خشکی بعد از برف طاقت فرساست. زمستان جای گرم می خواهد . خانه ی روشن می خواهد. نان گرم و کرسی داغ. آخرین کرسی نشستن های زمستان یادم هست. خانه روستایی مادربزرگی که حالا نیست. بوی زغال و نان لواش گرم و آبگوشت مادر بزرگ.

این روزها دل و پای آدمی یک جا سردشان می شود. دل که گرم شود هوا هم گرم می شود . دل که گرم شود توی خیابان هم که باشی بوی زغال کرسی می پیچید توی نفست. این روزها پنجره ها هزار لایه هم باشند هیچ شوفاژی هیچ دلی را گرم نمی کند .