وقتی که دلتنگی و دلتنگی و دلگیری
هی از حضورت بودن ات دلشوره میگیری
باید بدانی با خودت تنهای تنهایی
باید بفهمی ورنه از این درد میمیری
باور بکن این شانه ها رسوای رسوایند
این دستهای هرزه از تبعید می آیند
این جاده ها آبستن مین های خاموش اند
باور بکن این رد پاها مرگ می زایند
من پیش از این ها بیکسی را زیرورو کردم
من عشق را در آدمک ها جستجو کردم
سرخوردم از آغوش های سرد ُویرانگر
آه ای جماعت من که ترک آبرو کردم
اینجا فقط در زیر باران گونه ها خیس اند
حتی حضور کاج ها هم وهم ابلیس اند
از من بپرسی یک رفیق خوب اینجا نیست
در کسوت پیغمبری از ریشه جرجیس اند
ای بادها ای سیل ها من با شمایان ام
طی کرده ام بیهودگی را خط پایان ام
ای آسمان ِ دل گره ای شهر بی احساس
قندیل غم بستم عجب سردم زمستان ام ....
بتول مبشری
می گویند همه ی کشفیات بشر در تنهایی اش رخ داده.. همان لحظه که ترسی ندارد از این که کسی را از دست بدهد. درست می گویند شاید.. از تنهایی برمی آید که کارهای خارق العاده انجام دهد..خلق کند، کشف کند، تغییر دهد..
اصلا شاید برای همین باشد که آدم ها از پیش هم می روند، می روند چیزی خلق کنند..
گرچه تنهایی هیچ وقت با من راحت نبود از وقتی که تو را شناختم و حالا او را، اما دلتنگی همیشه پر رنگ بوده! از وقتی که بودم و بودی، بوده و بوده .. دلتنگی که هر روز در دلش ترسی بزرگ را، بزرگ می کند و به نبودنت ندیدنت فکر می کند.. به این که اگر نباشی، اگر نباشی، تنهایی بزرگ تری خلق کند.. تنهایی پر از تو، بی آن که باشی که خلق نمی کند کشف نمی کند، نابود می کند من و تهران و آرزوها را..
..
گاه دلتنگت می شوم
دلتنگ تر از تمام دلتنگی ها
حسرت ها را می شمارم
وبلاگ شهیده نسترن نوشت : در سرزمین ما نسترن هایی بودند که عزیزانشان را از دست دادندودرخت آزادی رابا خون خودشان آبیاری کردند.
به راستی دلتنگم و احساس تنهایی می کنم .دلتنگم به خاطر عزیزانی که برای ناموس و دفاع از شخصیت زنان جامعه به شهادت رسیدند اما اکنون خیلی ها قدرشان را نمی دانند.
نمی دانم نسترن عزیزم اگر می توانستی به این دنیا برگردی به دخترانی که ارزش و مقام معنوی زن را با بی حجابی زیر سوال می برند چه می گویی ؟افسوس...افسوس....
گاه دلتنگت می شوم
دلتنگ تر از تمام دلتنگی ها