پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید تختخواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده بود. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود؛ « پدر»
با بدترین پیش داوریهای ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند؛
پدر عزیزم؛
با اندوه و افسوس فراوان برایت مینویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون میخواستم جلوی رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم. اون واقعاً معرکه است. اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت. به خاطر تیزبینیهایش، خالکوبیهایش، لباسهای تنگ، موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. این فقط یه احساسات نیست. ماریا به من گفت: ما میتونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. ماریا چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمیزنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای معامله با کوکائین و اِکستازی که احتیاج داریم، فقط به اندازهی مصرف خودمون. در ضمن، دعا میکنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و ماریا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه و میدونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز مطمئنم که برای دیدارِتون برمیگردیم. اونوقت تو میتونی نوههای زیادت رو ببینی...
با عشق؛ پسرت، جان
پاورقی: پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست. من بالا هستم، تو خونهی دوستم تامی. فقط میخواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامهی مدرسه که روی میزمه. دوستت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود بهم زنگ بزن!!
دنیای ما دخترا پر از لاکای رنگارنگ..
رژلبای پر رنگ..
گردنند طلایی و نقره ای..
انگشتر و جواهر
پر از ست کردن دامن با تاپ..
پر از قرارای دخترونه..
دوره همی و تلفنای دو ساعته..
گریه کردنای یواشکی زیر پتو..
دفتر چه خاطرات..
اهنگ گوش دادنای دسه جمعی..
با ناراحتی به هم زنگ زدن و بعد از چند دیقه بعد از شوخیای هم خندیدن..
کلمه های رمزی که فقط خودمون معنیشو میدونیم..
رازایی که فقط خودمون ازشون خبر داریم..
دنیا پر از لباسای سفید و تورای پف پفی و مخاطبای خاصمون..
دنیای ما پره از احساسات پاک و رویا های دخترونه..
دخترونه...
بزن کف قشنگرو به افتخار خودمون....
بعد از کمی راه رفتن تصمیم گرفتیم قدمی هم در پارک بزنیم
سر یه دوراهی در پارک رو به یک سمت مکث کرد و سکوت ...
بهش گفتم چیه اگه دوست داری از این سمت بریم خوب بریم
بدون اینکه منظر جوابش بشم رفتم چند قدمی که جلو رفتیم
شروع کرد به گفتن ...
دوستم زن رنج کشیده ای هست
یه زن 36 ساله با 2 فرزند 20 ساله و 10 ساله
شوهرش سالها اعتیاد داشته
والان 6 سالی هست که ترک کرده...
برام گفت این خونه رو میبینی که دریچه اش بازه(خونه ای پشت پارک)
من وقتی بچه اولم حدود 8 ساله بود 8 ماه با شوهرم قهر کردم
به نیت طلاق اومدم خونه مامانم که روبرو همین پارک بود
روزها میومدم تو این پارک و قدم میزدم و فکر میکردم و گاهی گریه و صحبت با خدا...
در این خونه دریچه ای که بازه آشپزخونه هست
زنی رو میدیدم که مشغول کاره
خونه ای که توش یه تلوزیون داشته باشم
صدای تلوزیونم از خونه بره بیرون .بچه ام از مدرسه بیاد بشینه کارتون ببینه
گفت آخه ما تو یه اتاق اجاره ای که بخشی از خونه مردم بود اونم تو پایین شهر زندگی میکردیم به جز اون اتاق بقیه چیزها رو با ساکنین دیگه مشترک بودیم
و وقتی قهر بودم تو اون 8 ماه که خونه مامانم بودم گاهی داداشام بچه ام رو میزدن
طوری که بعد 8 ماه گفتم زندگی با همون مرد معتاد بهتر از زندگی تو این خونه هست!!!
و یه روز از خونه زدم بیرون و اول رفتم حرم آستونه
دعا کردم گفتم خدایا من دارم میرم که زندگی کنم و دست خالی برم نگردون و...
رفتم خونه خواهر شوهرم .چون خودمون خونه و زندگیی نداشتیم که من بخوام برگردم خونه خودم
گفت رفتم خواهرشوهرم با روی باز ازم استقبال کرد و زنگ زد شوهرمم اومد و از دیدنم خوشحال شد
و رفتیم خونه پدر شوهرم...
به لطف خدا روز سوم شوهرم رفت سرکار ...یه جا کارگری میکرد
خودمم تصادفی کرده بودم که 2 میلیون تومن پول دیه بهم داده بودن
و بعد چند روز با همون پول یه سویت زیرزمین اجاره کردیم
گفت اون سوییت برام مثل یک قصر بود و چقدر خوشحال بودم که تونستیم یه جا رو مستقل واسه خودمون اجاره کنیم اما به جز یه گاز و یخچال سه شعله و یه کمد هیچ اسباب دیگه ای نداشتیم .حتی فرش که من با خودم میگفتم حالا رو چی بشینیم
و صاحبخونه گفته خانوم قصه نخور چادرت رو پهن کن بشین !!!
همون ماه شوهرم به لطف خدا یه فرش و یه تلوزیون گرفت و کم کم اسبابمون رو تکمیل کردیم
تا روزی که یک موتور خرید
میگفت خوشحالیم از خرید موتور وصف نشدنی بود طوری که روزی چند بار بهش سر میزدم مبادا بزدنش
و سال بعد که یه پیکان 46 خریدن 800 هزار تومن
میگفت اون روز با تمام وجودم احساس ثروتمند بودن میکردم
اینکه ما هم ماشین خریدیم
و چقدرررررررر زمانی که سوار همون پیکان قراضه میشده شاد و خوشحال بوده
خلاصه که خدا حسابی هواشونو داشته طوری که سال به سال تونستن جای بهتری رو اجاره کنن و اسباب و اثاثیه بهتری بخرن و صاحب یه بچه دیگه هم شدن و وقتی اون بچه 3 ساله میشه شوهرش با کمک کلاس های ان*ای کاملا ترک میکنه و پاک میشه
تا الان که به لطف خدا یه خونه مسکن مهر دارن که وقتی میگفت خونه مسکن مهر داریم واسه خدا بوس فرستاد دوستم و گفت خداروشکر که پولی بوده که بتونیم اقساطش رو بدیم
الان شوهرش یه کارگاه واسه خودش داره با 2 تا منشی
خیلی خوشحال بود شوهرش تو مقامی هست که منشی داره!!
یه پراید مدل بالا دارن
و این دوستم پس از سالها یه لا قبا بودن(یعنی همیشه فقط یه دست لباس داشت یه کفش یه مانتو و ..) امسال با تشویق من کلی واسه خودش بوت و پالتو و شال و .. خرید و چقدرررررررررر شاد و خوشحال و قدرشناس و شاکر خداوند بود و هست
خیلی براش خوشحالم
دوست خیلی خوبیه برای من
چون باعث میشه با دید زیباتری به داشته هام نگاه کنم
بوسسسسسس برای خدای مهربون
بچه که بودم یه مرد 40 تا 45 ساله بود با یه عصای سفید الان 15تا 16 سال گذشته که من ایشون را ندیدم. یا از وضع و احوالش خبری ندارم. شاید اوضاع مالیش خوب شده و از محل من رفته . یا تو این طرح جدید شرکت کرده رفته شهرستان خودش یا هم به رحمت خدا رفته. همیشه یه دست کن و شلوار قهوه ای به تن میکرد. با یه صورت آبله زده یعنی عینک نداشت حتی عینک آفتابی هم نمیزد. این بیماری آبله هم خیلی جنایتها کرده تو طول تاریخ چشم خیلی ها رو بست خیلی ها رو ناکام از این دنیا برده خیلی ها رو کور کرده و صورت خیلی ها رو مثل کره ماه یا پنیر تبریزی پر چاله .چوله کرده یادم رفت خیابونهای تهران. و هیچکس حتی تا امروز یا همین ساعت از دستش نه شکایت کرده اگر هم شکایتی شده صداش به جایی نرسیده. به نظر من تو دادگاه لاحه باید محاکمه شه به عنوان جنایتکار جنگی یا اعامش کنن یا تبعید بگذریم از داستان خودمون دور نشیم. مسئله ما این بود که بچه های عصای سفید زمان دستشونه و از زمان بهترین استفاده رو میکنن .
سلام دوستان
خوب هستیــــــــــــــــــــــــن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه کوچولو دیره
ولی خب همچینم دیر نیست و هنوز روزای اوله
پس میشه یه تبریک درست و حسابی گفتـــــــــــــش
اول از همه تولد حضرت مسیح رو به همه تبریک میگم
به شخصه بین پیامبرا من خودم حضرت مسیح و دوست دارم
(الان میدونید چی جالب میشه دو دقیقه دیگه باکس نظرات میترکه و همه سرازیر میشن
که چرا به اسلام توهین کردی)
خب به هر حال
تولد حضرت مسیح
بشارت دهنده ی منجی عالم مبارک بود
و از همه مهم تر
کریسمــــــــــــــــــــــــــــس برای همه مبارک باشه
به همه این سال جدید و تبریک میگم
کریمس به نظرم فقط مختص مسیحی ها نیستش
بلکه برای تمام جهانـــــــــــــــــه
شبی که پر از شادی و اروزهای قشنگه
پر از امیــــــــــــــــــده
شبی که همه جاش از برف پوشیده شده
214 به پایان رسید
و 2015 آغاز شد
چه عجیب که دو سال پیش قرار بود جهان نابود بشه
ولی ما همچنان زنده ایم
امیدورام تو سال جدید همه چیز بر وفق مراد باشه
اول از همه تو خونه های خودمون
تو دل و قلب های خودمون
و مخصوصا تمام اونایی که درخت کریسمس و تزین کردند
تمام اونایی که از بابانوئل هاشون هدیه گرفتند
تمام اونایی که کنار شومینه سال نو رو جشن رفتن و به انتظار ده ثانیه تا آغاز سال جدید
منتظر مونند
به هر حال سال نو برای این دسته افراد سال نو تره
و خب برای ما هم چون عیس مسیح پیامبر ما نیز هست
پس کریسمس با تمام شادی ها و سرماش بر جهانیان مبارک باشه
امیدوارم تو سال جدید صدمات کمتری توی کی پاپ و بین ایدلامون داشته باشیم
و مثل سال گذشته خبر های غم انگیز،بیمارستان رفتن ها،جدایی ها و چیز های دیگه نداشته باشیم
و بیشتر شاهد موفقیت آیدلامون باشیم
و اینکه ایشالله تو سال جدید سریال های بهتر و مفید تری نسبت به 2014 داشته باشیم
و خلاصه اینکه از همه مهم تر
غم از خونه هامون بره
بیماری بره و جاشو
شادی و سلامتی و یه دنیا عشق پا به خونه ی دلمون
نه فقط خونه ی دل بلکه خونه ی گرم خانواده نیز بزاره
همه امون توی این سال جدید
خبرهای خوش و خوشحال کننده زیاد بشنویم
به قول لی مین هو و یونا
MERRY FREEN CHRISTMAS
کریسمس سبز مبارکـــــــــــــــ
بچه ها قالب قشنگـــــــــــه؟؟؟؟؟؟
کلی پاش خرج کردم یعنی هـــــــــــــــــا
من که ذوق مرگ شدم این قالب و دیدم
دوست عزیزم دستت درد نکنه
و سال نوت مبارک