بیداری روحانی ؛ احیا شدن محبت نخستین مان نسبت به مسیح است.
بیداری روحانی ؛ به معنی سلوک کردن در نور همراه با عیسی است.
بیداری روحانی ؛ نیز به این معنی است که به او اجازه بدهیم که در ما زندگی کند.
بیداری روحانی ؛ به معنی بازگشت به حالت سلامت روحانی پس از یک دوران ضعف و رکود است.
بیداری روحانی ؛ به معنی تصدیق گناهانمان و در خواست از عیسی به جهت آمرزش و پاک شدن است .
بیداری روحانی ؛ به معنی سپردن عنان بخشهای مختلف زندگی مان به دستهای عیسی مسیح است .
بیداری روحانی ؛ همچنین زمان عیان شدن دورویی و خود فریبی ماست .
بیداری روحانی ؛ زمان آشکار شدن روحیه نزاع ، عیب جویی و تلخی در کلیسا و نیز زمان توبه کردن از آنها است .
بیداری روحانی ؛ زمان وقوع تغییرات عمیق در ما است به گونه ای که دیگران تحت تأثیر قرار گیرند و جذب مسیح شوند .
بیداری روحانی ؛ زمان نازل شدن قدرتمندانهٔ روح القدس بر ما است تا هم در ما و هم در کلیسا عمل کند .
( غلاطیان ۵ ؛ ۱۸ )
« اما می گویم به روح رفتار کنید ، پس شهوات جسم را به جا نخواهید آورد »
این امر کلید اصلی موفقیت و پیروزی در زندگی مسیحی است . داشتن یک زندگی پیروزمندانه و آن بدین معنی است که مسیح خودش در ما زندگی کند . ( غلاطیان ۲: ۲۰ )
قابل ذکر است که تمام این گامها توسط روح القدس تحقق می یابد ، به طریقی که او می خواهد و در زمانی که او معین می کند .
( دوم تواریخ ۷: ۱۴ )
« و قوم من که یه اسم من نامیده شده اند ، متواضع شوند ، و دعا کرده ، طالب حضور من باشند، و از راههای بد خویش باز گشت نمایند ، آنگاه من از آسمان اجابت خواهم فرمود ، و گناهان ایشان را خواهم آمرزید و زمین ایشان را شفا خواهم داد . »
آه ای خداوند ، ما را بیدار ساز ، و با روحت ما را پر کن
بخشی از دعای امام صادق علیه السلام برای روزهای ماه مبارک رمضان:
... و اسَئلُک ان تَجعَل وفاتی قتلاً فی سَبیلِک تَحت رایَةَ نبیّکَ مع اولیائک و اسئلک ان تَقتُلَ بی اعدائک و اعداء رسولک
خدایا از تو می خواهم وفاتم را مرگ در راه خودت قرار دهی، زیر پرچم پیامبرت، به همراه اولیاء ات
و از تو می خواهم دشمان خودت و دشمنان رسولت را به دست من به قتل برسانی
آدم که آخرش قرار است بمیرد. حیف نیست، خسران نیست، مرگش، شهادت نباشد؟ البته شهادت هم توفیق می خواهد و نصیب هر کسی نمی شود. بی جهت نیست امام معصوم علیه السلام در ماه مبارک بعد از فرایض از خدا می خواهندش
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین او خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی داد
هرجا که نشست بی تامل گفت:
(او یک زن ساده لوح عادی بود)
می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو، پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثاره ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
شورنده تر آذری بخواهم یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم...
اندیشه آن دو چشم رویائی
هرگز نبرد ز دیگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمی گردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمی رانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو، مجو، هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
"فروغ"
با سلامی به گرمای هوای بوشهر
هیمه...
نه آن که فکر کنی سرد است
که من
در تهاجم کولاک
یکجا تمام هیمه های جهان را
انبار کرده ام
در پشت خانه ام
و در تفکر یک باغ آتشم
به تنهایی
من هیمه ام
برادر خوبم
بشکن مرا
برای اجاق سردت
آتشم بزن...
من هیمه ام
برادر خوبم...
«خسرو گلسرخی»
می خواهم از پایین بیفتم روی بالا
برگردم از اینجا به جایی که نبودم
آتش گرفتم توی دنیای جهنّم
ایمان ندارم به خدایی که نبودم
من یک کتابم که کسی رویش نشسته
شب نامه ای که کادوی تویش سیاسی است
یک سطل آب و کارد و سوهان و قصّاب
امروز درس گاوها انسان شناسی است
یک کوه رفته توی کفش چرم گاوم
در گوش من یک داور است و بوق ماشین
بالا ترافیک است و بالاتر ترافیک
می خواهم از بالا بیفتم روی پایین
پایین ترافیک است و من یک بوق ممتد
من اینور دنیام و آنور کار دارم
بالا پر از مرد است و پایین مملو از زن
یک رادیو هستم که شب اخبار دارم
هی دور خود می چرخم و می چرخم و می...
من گیر کردم گیر کردم گیر کردم
امروز روز آخر دنیاست اصلاً
من در به دنیا آمدن هم دیر کردم
علی کریمی کلایه
چه کردی با من؟...
میخواهم بنویسم...
اما از چه ؟ از کی ؟ و برای چی؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما برای شنیدن چه کلامی؟...
می خواهم بنویسم...
از تو....
از این نیامدن و قصد رفتن کردنت....
می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...
چه کردی با من؟...
چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟
چه خواستی که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نیشتر میزند ...
اما درمانی نیست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها امید بودی ... تنها دعای شبانه ام