خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

قالب حرفه‌ای و جدید «علمدار وحدت»+ زندگینامه کوتاه شهید علمدار

علمدار گراف

شبی در بین راه در خصوص مسائل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسائل روز صحبت می‌کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند. سیّد مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرف‌ها را ندارد! و به مصداق همان حرفی که سیّد گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی‌امین بهار زندگی، سیّد مجتبی جاودانه شد.

وبگاه "علمدار گراف" نوشت:

شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرفها را ندارد! و به مصداق همان حرفی که سید گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی امین بهار زندگی، سید مجتبی جاودانه شد.

بیشتر بخوانید

از بیم و امید عشق رنجورم

آرامش جاودانه می خواهم

بر حسرت دل دگر نیفزایم

آسایش بیکرانه می خواهم

 

پا بر سر دل نهاده می گویم

بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر

یک بوسه ز جام زهر بگرفتن

از بوسه آتشین او خوشتر

 

پنداشت اگر شبی به سرمستی

در بستر عشق او سحر کردم

شبهای دگر که رفته عمرم

در دامن دیگران به سر کردم

 

دیگر نکنم ز روی نادانی

قربانی عشق او غرورم را

شاید که چو بگذرم از او یابم

آن گمشده شادی و سرورم را

 

آنکس که مرا نشاط و مستی داد

آنکس که مرا امید و شادی داد

هرجا که نشست بی تامل گفت:

(او یک زن ساده لوح عادی بود)

 

می سوزم از این دوروئی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه می خواهم

ای مرگ از آن لبان خاموشت

یک بوسه جاودانه می خواهم

 

رو، پیش زنی ببر غرورت را

کو عشق ترا به هیچ نشمارد

آن پیکر داغ و دردمندت را

با مهر به روی سینه نفشارد

 

عشقی که ترا نثاره ره کردم

در سینه دیگری نخواهی یافت

زان بوسه که بر لبانت افشاندم

شورنده تر آذری بخواهم یافت

 

در جستجوی تو و نگاه تو

دیگر ندود نگاه بی تابم...

اندیشه آن دو چشم رویائی

هرگز نبرد ز دیگان خوابم

 

دیگر به هوای لحظه ای دیدار

دنبال تو در بدر نمی گردم

دنبال تو ای امید بی حاصل

دیوانه و بی خبر نمی گردم

 

در ظلمت آن اطاقک خاموش

بیچاره و منتظر نمی مانم

هر لحظه نظر به در نمی دوزم

وان آه نهان به لب نمی رانم

 

ای زن که دلی پر از صفا داری

از مرد وفا مجو، مجو، هرگز

او معنی عشق را نمی داند

راز دل خود به او مگو هرگز

 

"فروغ"

 

 

 

 

با سلامی به گرمای هوای بوشهر

 

 

                                                     هیمه...

 

نه آن که فکر کنی سرد است

 

که من

 

در تهاجم کولاک

 

یکجا تمام هیمه های جهان را

 

                   انبار کرده ام

 

                   در پشت خانه ام

 

و در تفکر یک باغ آتشم

 

                    به تنهایی

 

من هیمه ام

 

برادر خوبم

 

بشکن مرا

 

             برای اجاق سردت

 

                                 آتشم بزن...

 

من هیمه ام

 

برادر خوبم...

 

                                                                                   «خسرو گلسرخی»