کسى که در عمل کوتاهى کند به اندوه دچار گردد و خداوند را، به کسى که خدا را در مال و جانش نصیبى نباشد، نیازى نیست .
بزرگى خداوند در نظر تو سبب مى شود که آفریدگان در چشمت خرد آیند.
دنیا همانند مار است . چون بر آن دست کشند، نرم آید، ولى در درون آن زهر کشنده است . مردم فریب خورده و نادان بدان میل کنند و خردمند عاقل از آن دورى جوید.
هیچ ثروتى سودمندتر از عقل نیست و هیچ تنهایى وحشت انگیزتر از خودپسندى نیست و هیچ عقلى ، چون اندیشیدن و تدبیر نیست و هیچ کرامتى چون تقوى نیست و هیچ هم نشینى چون خوشخویى نیست و هیچ میراثى چون ادب نیست و هیچ رهبرى چون توفیق نیست و هیچ تجارتى چون عمل صالح نیست و هیچ سودى چون ثواب آخرت نیست و هیچ پارسایى چون توقف در برابر شبهه نیست و هیچ زهدى چون زهد در حرام نیست و هیچ ایمانى چون حیا و شکیبایى نیست و هیچ حسبى چون تواضع نیست و هیچ شرافتى چون علم نیست و هیچ عزتى چون بردبارى نیست و هیچ پشتیبانى استوارتر از مشورت نیست.
برآوردن حاجتها، جز به سه چیز، راست نیاید. خرد شمردن آن تا در نزد خدا بزرگ آید. پنهان داشتن آن تا به هنگام پاداش آشکار شود و شتاب در انجام دادن آن تا گوارا شود.
هرگاه خبرى شنیدید آن را نیک بفهمید و در آن بیندیشید، نه اینکه بشنوید و نقل کنید. زیرا نقل کنندگان علم بسیارند ولى ، اندیشه کنندگان در آن اندک اند.
خدا را بندگانی است که برای سود رساندن به دیگران نعمت های خاصی به آنان بخشیده است، تا آنگاه که دست بخشنده دارند نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد، هر گاه از بخششش دریغ کنند، نعمت ها را از دستشان و به دست دیگران خواهد داد.
گوشی های تلفن همراه هم ماجرای خاص خودشان را دارند، پر است از حرف های ما با دوست و آشنا و غریبه، گروه هایی که از طریق شبکه های اجتماعی در آن ها عضو شده ایم و با یک خیل عظیمی از افرادی که تنها یک عکس از آن ها دیده ایم هم صحبت شده ایم دنیایی از مطالب را نشر داده ایم ...
یک ماجرای واقعی:
یک روز یکی از دوستانم با من تماس گرفت و خیلی مضطرب و نگران با هزاران ترس و لرز گفت: "بیچاره شدم تو رو خدا دعا کن آبروم در خطره".
ماجرا از این قرار بود که پدر دوستم که یک آدم سنتی، تحصیلکرده و متدین هستند به دلیل اینکه مشکلی برای کامپیوترشان پیش آمده بود و یک کار ضروری داشتند از دخترش یعنی همین دوست بنده خواسته بود برای لحظاتی لپ تاپ ایشان را قرض بگیرد، خلاصه رنگ از رخسار دختر می پرد از پدر اصرار و از دختر انکار ...
پدر که به این اوضاع مشکوک می شود می خواهد هر طوری هست وارد رایانه دختر بشود و دلیل این همه مخالفت را بفهمد، اولین مشکل رمز سیستم بود، که اگر گفته می شد دیگر چیزی برای از دست دادن نمی ماند پدر با اصرار رمز را می خواهد و دختر چاره ای جز تسلیم شدن ندارد.
رو ندارد بلند بگوید؛ رمز را روی کاغذی می نویسد و دست پدر می دهد و از خجالت غیبش می زند.
اسم رمز "وحید" اسم یک پسر است، و این تازه شروع ماجراست پدر که شوکه شده است وارد سیستم می شود و با دیدن عکس بک گراند صفحه چشمانش گرد می شود دختر دردانه اش را دست در دست پسری نامحرم خوشحال و خندان می بیند... خودتان اوضاع را تصور کنید... شما بودید چه حسی به شما دست می داد؟!
دوست ما هم از فرصت استفاده می کند و تلفن همراهش را که پر است از دل دادن و قلوه گرفتن ها با آقا وحید، همه را پاک می کند اما چه فایده "نوشداروی بعد از مرگ سهراب"... ساعت ها او در اتاق می ماند و اشک می ریزد و به جان خود نفرین می کند و پدر هم چنان در جا خشکش زده و در فکر فرو رفته است ... چند سالی از آن ماجرا گذشته است ولی هنوز که هنوز است پدر در چشمان دخترش نگاه نکرده و دختر برای نگاه پر از مهر پدرش دلتنگ است.
اطلاعاتی که قابل مخفی کردن نیستند!
هر چند ما اطلاعاتمان را با هزار ترفند امنیتی از پدر و مادرمان مخفی می کنیم اما از خداوند چطور؟ با کدام کد امنیتی و ترفند پنهان سازی می توانیم فیلم های ناجور و عکس های به قول خودمان خفنمان را مخفی کنیم؟
من خودم هم خیلی چیزها برای مخفی کردن دارم و نمی خواهم برای شما شعار بدهم اما یک نکته که خیلی به من در ذخیره کردن و دسته بندی اطلاعاتم کمک کرد را به شما هم می گویم شاید به دردتان خورد... روزی یک کلیپ طنز داشتم و می خواستم برای یکی از دوستانم بفرستم ولی مخالفت کرد، وقتی دلیلش را پرسیدم گفت "فکر کن یک لحظه امام زمان(عج) از من بخواهد موبایلم را ببیند باید بتوانم بدهم یا نه ؟...."
حرفش خیلی به دلم نچسبید به نظرم دگم و خشک آمد ، اما وقتی دیدم اگر من از پدرم حیا می کنم که گوشی یا لپ تاپم را دستش بدهم چرا از خداوند و از امام زمان (عج) حیا نکنم؟!
این آیه شریفه را ببینید: «وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً»،[یونس،61]؛ « و هیچ عملى را انجام نمىدهید مگر این که ما شاهد و ناظر بر شما هستیم.»
اگر دوست من هم کمی از خداوند حیا می کرد جلوی پدرش و خانواده اش آنطور سرافکنده نمی شد.
امام سجاد علیه السلام در این زمینه میفرمایند: «خَفِ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ لِقُدْرَتِهِ عَلَیْکَ، وَ اسْتَحْیِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْکَ»،[نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 90 ]؛ «از خدا بیم داشته باشد چون او بر تو تواناست، و از او حیا کن چون به تو نزدیک است.»
بالاخره دیر یا زود همه ما می میریم و گذشته مان در روز محشر در حضور همه خلایق عرضه می شود خدا کند نخواهیم شرمنده باشیم و فرار کنیم، چون دیگر هیچ راه فراری در کار نیست.
یک پیشنهاد:
ما که از صبح تا شب در این شبکه های اجتماعی سرگردان هستیم از وایبر به لاین از لاین به اینستاگرام و تانگو و وآتس آپ و ... یک کم خداوند را هم حاضر و ناظر ببینیم این قدر برای لایک گرفتن از دوست و غریبه خودکشی نکنیم، گاهی اوقات پستی بگذاریم و بخواهیم که خداوند لایکمان کند.
بیاییم شیطان را بلاک کنیم و این قدر دل به دلش ندهیم اینقدر در این گروه ها عکس های ناجور از خودمان نشر ندهیم، می دانیم که در این عالم همه پدیده ها بر هم تأثیر دارند اگر ما یک جوک نامربوط نشر بدهیم این جوک تا هر کجا که انتشار پیدا کند گناهش به ما هم می رسد. چه برسد به این فیلم ها و عکس ها و سخنرانی های از سر بی اطلاعی و نادانی و....
قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»[ نور/19 ] کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنها در دنیا و آخرت است.
وقتی یک شبهه مذهبی به راه می افتد که ای فغان اسلام دین اعدام است و فلان خشونت را دارد و فلان حق ضایع شده است، برای یکبار هم که شده برویم کمی مطالعه دینی کنیم و بیایم در اختیار خلق الله قرار بدهیم آن وقت این پست ها را خدا لایک می کند تا هر کجا هم که برود ثوابش به خود ما و زنجیره ای که نشرش می دهند می رسد.
اگر نمی دانیم فتوا ندهیم، سرکوب نکنیم، قضاوت نکنیم، خلاصه بیایم و ما نشر دهنده بدی ها نباشیم اگر پست نامربوطی دیدیم و نتوانستیم جلوی نشرش را بگیریم حداقل خودمان هم پخشش نکنیم.
در حدیثى از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مىخوانیم: «کسى که کار زشتى را نشر دهد همانند کسى است که آن را در آغاز انجام داده است». [مکارم شیرازى، ناصر؛ تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة،ه1374 ش،چاپ: اول،ج14،ص406]
موضوع این نوشته، بحث فلسفی _ ادبی کوتاهی در باب تسامح و مفهومهای وابسته به آن است. اما پیش از پرداختن به این بحث، برای روشنتر کردن موضوع، میخواهم داستانی از بوستان سعدی نقل کنم. این داستان در غرب ماجرایی شنیدنی دارد که آن را با ذکر مأخذ لازم در کتاب سعدی آوردهام. در اینجا تنها اصل ماجرا را میآورم و بعد داستان را نقل میکنم.
ماجرا از این قرار است که بنیامین فرانکلین (۱۷۹۰_۱۷۰۶)، دانشمند و دولتمرد آمریکایی و از صاحبنظران فلسفهی سیاسی و فلسفهی اخلاق، داستانی مینویسد و ادعا میکند که این داستان فصلی از کتاب عهد عتیق است که گم شده بوده و اکنون پیدا شده. سی سال از نوشتن این داستان میگذرد تا اینکه شخصی در مقالهای مینویسد که داستان بنیامین فرانکلین عیناً داستانی است از سعدی شاعر ایرانی. از این پس بحث و جدلهای فراوانی در میگیرد تا اینکه بالأخره معلوم میشود بنیامین فرانکلین ترجمهای لاتینی از این داستان در اختیار داشته و با خواندن آن، چنان مجذوب شده که آن را به عنوان فصل گمشدهای از کتاب مقدس منتشر کرده است. فرانکلین خود در این باره گفته است: «نتیجهی اخلاقی آن چنان اهمیت دارد که شایسته است همهی مردم عالم از آن اطلاع یابند.»
و البته، پس از این بحث و جدلها همهی مردم عالم هم از این داستان اطلاع یافتند.
و اما اصل داستان. سعدی در باب دوم بوستان حکایتی از ابرهیم خلیل نقل میکند که برسفره نمینشست مگر آنکه میهمانی داشته باشد. اما اتفاقاً هفتهای میگذرد و میهمانی برایش نمیرسد. اندوهگین از خانه به جستوجوی میهمان بیرون میرود و مردی میبیند: «سر و رویش از برف پیری سپید» با خوشحالی میگوید:
که ای چشمهای مرا مردمک
یکی مردمی کن به نان و نمک
پیرمرد را به خانه میبرد و به احترام بر سر سفره مینشاند و البته همه پیش از دست بردن به غذا بسم الله میگویند، مگر پیرمرد. ابراهیم با تعجب از وی میپرسد:
نه شرط است وقتی که روزی خوری
که نام خداوند روزی بری
پیر مرد هم میگوید من از پیر آذرپرست خود چنین چیزی نشنیدهام. ابراهیم در مییابد که او از گبران است و او را از سفرهی خود میراند، آنگاه سروشی از آسمان فرود میآید، با پیامی سرزنشآمیز که ای خلیل ما صد سال است از او جان و روزی دریغ نکردهایم و تو نتوانستی چند لحظه او را تحمل کنی و نفرت نورزی:
گر او میبرد پیش آتش سجود
تو با پس چرا میبری دست جود؟
سعدی، ایرانی مسلمان، این داستان را حدود پانصد سال پیش از زمانی که بنیامین فرانکلین مجذوب آن شود نوشته است و این، صرف نظر از سندیت تاریخی داستان، نشان دهندهی اخلاقیات فرهنگی است که در آن پرورش یافته است. داستان، داستان برخورد انسانی است با انسان دیگری که نه تنها معتقدات دینی او را ندارد، بلکه آن معتقدات را نمیپسندد و مورد قبولش هم نیست. پرسش این است که در اینجا باید چه کرد وچه رفتاری پیش گرفت. به روایت داستان، ابراهیم تن به مدارا نمیدهد و به اصطلاح متداول تسامح نمیکند و تعصب میورزد، اما خواست خداوند این نیست و پیام سروش ابلاغ همین نکته است. جالب توجه این است که در همان زمانی که سعدی این داستان را مینوشت در گوشهی دیگری از جهان اسلام مولوی هم داستان موسی و شبان را در زمینهی نظریتر دیگری مینوشت. شبان در راز و نیاز با خداوند، خداوند را موجودی همچون خود میپنداشت و میخواست سرش را شانه کند و دستش را ببوسد و جامهاش را بشوید و در واقع منکر صفات سلبیه خداوند بود.
موسی نیز چون ابراهیم تسامح نکرد و شبان را با سرزنش و ملامت آزرد. در اینجا نیز موسی مورد عتاب خداوند قرار گرفت. مولوی در بیان این عتاب ابیات بسیار زیبا و ژرفی سروده که نشان از ایمان راستین او به تسامح در رفتار با انسانها و دعوت به باطننگری و پرهیز از فصل کردنها و اختلاف انداختنها دارد.
در تعریف تسامح گفتهاند: خودداری از اعمال خصمانه برضد آنچه قبول نداریم یا نمیپسندیم یا از نظر سیاسی مخالف با آن هستیم. از این تعریف معلوم میشود در تسامح، برخلاف دوست داشتن یا نیکی کردن، همیشه چیزی ناپسند و نامقبول وجود دارد و اهمیت تسامح نیز در مدارا با همین چیزی است که نمیپسندیم و قبول نداریم.
از آنچه گفتیم شاید چنین به نظر برسد که تسامح اصلی است پذیرفته و قبول عام یافته. اما چنین نیست. تسامح اصلی بدیهی یا به اصطلاح فلسفی، تحلیلی و پیشینی نیست. باید قرنها میگذشت، جنگهای خانمانسوز در میگرفت، جانها و مالها و حکومتها و حتی کشورها نابود میشدند تا تناقض استدلالهای تسامحستیزان و خشونتگران در عمل و نظر ثابت میشد و در سیاست و دین، فرهیختگان بدین نتیجه میرسیدند که نفع طرفین دعوا در تسامح و مدارا است و:
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در واقع آنچه مایهی عبرت است این است که تسامح، چه در غرب و چه در شرق، دیر زمانی معنایی منفی داشته است، یعنی آن را صفتی ناپسند میدانستند. به گفتهی نویسندهی مدخل تسامح در دانشنامهی تاریخ اندیشهها، تسامح در فرانسه در آغاز قرن هجدهم معنای تحقیرآمیزی داشته است و بوسوئه (۱۷۰۴_۱۶۲۷) کشیش کاتولیک فرانسوی، در برابر پروتستانها افتخار میکرده که در مذهب کاتولیک، تسامح از تمام مذاهب کمتر است. جالب توجه است بدانیم در روزگارانی که آبای نخستین کلیسای مسیحی مورد شکنجه و آزار رومیها قرار داشتند، خود از مدافعان تسامح مذهبی بودند. اما هنگامی که کنستانتین مسیحیت را دین رسمی اعلام کرد همهی آن دفاعیهها فراموش شد و شکنجهشدگان تبدیل به شکنجهگران شدند و حالا نوبت تسامحستیزان دیروز بود که مدافع تسامح شوند. حقانیت و فضیلت تسامح را از همین جا میتوان دریافت که طرفین دعوا، حاکم و محکوم، زورمند و بیزور به یکسان میتوانند در پناه آن در آسایش و امنیت زندگی کنند. در واقع تسامح نتیجهی مستقیم این اصل اخلاقی جهان شمول است که: آنچه برخود نپسندی به دگر کس مپسند. اما آنچه در غرب معنای تسامح را از منفی به مثبت تغییر داد، تأمل در این اصل اخلاقی نبود. عاملهای دیگری در کار بودند که مهمترین آنها پیدایش مذهب پروتستان بود.
کاتولیکها به اعتبار اکثریت خود، معتقد بودند حقیقت مطلق، ملک طلق آنان است و هر کس از کلیسای کاتولیک روی برتابد از خداوند روی برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظریهپردازان کاتولیک دلیلهایی هم برای این مجازات میآوردند. میگفتند اگر چنین کسی را مجازات نکنی خداوند خشمگین میشود و همه را به پای او مجازات میکند. میگفتند چنین کسی را هرچه زنده بگذاری بیشتر گناه میکند و بنابراین اصلاً به مصلحت اوست که با کشتنش، او را از گناه بیشتر نجات دهی. اما آنچه نمیفهمیدند یا نمیخواستند بفهمند این بود که نظریهپردازان ادیان دیگر هم میتوانند عیناً همین دلیلها را بر ضد کاتولیکها بیاورند و کیست که حقیقت مطلق را از آن خود نداند. به گفتهی سعدی:
«همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.»
***
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از نزاع ایشانم
به کینه گفت مسلمان گر این قبالهی من
درست نیست، خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات میخورم سوگند
و گر دروغ بگویم چو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عتقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم
آنچه این اعتقاد راسخ به حقیقت مطلق وایمان راستین کاتولیکهارا متزلزل کرد، پیدایش مذهب پروتستان بود. مذهب پروتستان در اشکال گوناگون خود به صورت نیرویی بزرگ در برابر مذهب کاتولیک درآمد و ایمان راستین معنای خود را از دست داد و اعتماد به کارآیی و تأثیر منع و سرکوب عقاید در آثار نویسندگانی مانند پیربیل (۱۷۰۶_۱۶۷۴) متزلزل شد. بیل در ۱۶۸۶ در کتاب تفسیر فلسفی کلام مسیح «مجبورشان کن تا بگروند» دلیلهای درخشانی در دفاع از تسامح کامل مذهبی، تسامح در برابر تمام ادیان و حتی در برابر منکران خدا، ارائه کرد.
منادی بلند آوازهی دیگر؛ جان لاک، فیلسوف انگلیسی بود. لاک در ۱۶۸۸ نامهای درباب تسامح منتشر کرد این اثر از نخستین نوشتههای منسجم در این موضوع است. اولین نکتهای که لاک بدان اشاره میکند این است که سرکوب، سیاست مؤثری نیست. با زور میتوان فردی را به انجام نوعی از عبادتهای مسیحیت واداشت، اما نمیتوان ایمان و اعتقاد قلبی به او بخشید. چنین روشی تنها آدمهای متظاهر به دین پدید میآورد و این نه تنها کاری بیهوده است، از نظر اخلاقی نیز زیانبار است.
نکتهی دوم لاک، رد استدلالی سنتی بود. سنتگرایان مسیحی میگفتند وظیفهی فرد نسبت به کلیسا همان وظیفهی فرد نسبت به دولت است و اگر در برابر مخالفان کلیسا تسامح ورزیم دولت دچار هرج و مرج میشود. اما لاک میگفت رسالت کلیسا در جهان مستقل از نقش دولت است. علت وجودی کلیسا نجات روح انسان است و این رسالت را تنها از راه ترغیب و تبلیغ، آن هم با روشهایی خالی از خشونت میتواند انجام دهد. ولی علت وجودی دولت، حفظ حقوق مردم یعنی حفظ جان و مال و آزادی آنان است و به همین دلیل در مواردی میتوانند به عنوان آخرین چاره از زور هم استفاده کند.
دلیلهای لاک در دفاع از تسامح که در قرن هفدهم تازه و پیشتازانه بود، در نهایت قبول عام یافت و حتی کاتولیکها نیز آن را پذیرفتند. اما در قرن نوزدهم تسامح مدافعی بلندپایهتر هم یافت.
جان استوارت میل (۱۸۷۳_۱۸۰۶) همان مسیر لاک را میپیمود، اما قیدهای کمتری بر پای تسامح مینهاد و وسعت میدان بیشتری برای آن قائل بود. به اعتقاد میل دخالت در آزادی فرد تنها و تنها هنگامی قابل توجیه است که مطمئن شده باشیم آزادی او خطر یا تهدیدی برای آزادی دیگران در بر دارد. تفاوت مهم میل با لاک در این نکته است که اندیشهی لاک به تمامی متوجه حفظ آزادی فرد در برابر دخالت کلیسا ودولت بود. اما میل به شدت نگران قیدهایی بود که قوانین نانوشته یعنی قراردادها و اعتقادهای عامه و عوام بر آزادی انسان مینهند. خواست میل این بود که تسامح از قلمرو سیاست به اخلاقیات و رفتارها و اعمال شخصی و خصوصی افراد تعمیم داده شود. او احساس کرده بود که مردم از قوانین نانوشته بیشتر آزار میبینند و تحقیر میشوند تا قوانین نوشتهای که دولت عامل اجرای آن است. به عقیدهی وی آزادی انسان و تکثر و گوناگونی در فضای سرکوبگر نمیتوانند شکوفا شوند. میل بدین دلیل مدافع تسامح بود که آزادی، فردیت و تکثر را دارای بالاترین ارزشهای اخلاقی میدانست؛ ارزشهایی که به اندیشه مجال بیشتری میدهند و انسانهای عالیتری پدید میآورند.
در قرن بیستم آرای لاک و میل با دقت و وسعت نظر بیشتر، درغرب به معتقدات همگانی پیوست و دیگر نوبت فیلسوفان دین و متکلمان جدید بود که با طرح پلورالیسم دینی و برتر از آن، کشف معنویت و روحانیت در مخالفان ادیان، تسامح را ابعاد تازهتری ببخشند.
اما هنرمندان در این مسأله انسانی نیز مثل همیشه بالاتر پرواز کردند. الیوت زمانی نوشت: ما مسیحیان دوست نداریم با ما به تسامح رفتار کنند. این حرف الیوت بسیاری را به تعجب واداشت. آیا واقعاً منظور او این بود که با مسیحیان به خشونت رفتار شود؟ هرگز، الیوت حرف بسیار مهم و والایی زده بود. چنانکه در تعریف تسامح گفتیم، در تسامح همیشه چیزی ناپسند و نامقبول وجود دارد که تسامح کننده با آن مدارا میکند. الیوت میگفت تنها تسامح با متدینان یا با معتقدان به اعتقادی که متفاوت با اعتقاد ماست _ یعنی اینکه فردی فرد دیگری را تحمل کند _ کافی نیست، باید به واقع همدیگر را با هردین و اعتقادی، دوست داشته باشیم، به یکدیگر احترام بگذاریم و به شایستگیهای هم افتخار کنیم. تسامح کافی نیست باید فراتر از تسامح رفت.
این مقاله را با شعر سعدی آغاز کردم و به تسامح در غرب پرداختم. اما این گریز به غرب نه به دلیل این بود که فرهنگ اسلامی و بخصوص فرهنگ اسلامی_ ایرانی ما حرفی در این موضوع نداشته است. آنچه به خصوص باید تذکر داد این است که ما در دوران شکوفایی فرهنگ اسلامی فراتر از تسامح رفته بودیم وآنچه الیوت درقرن بیستم به غربیان پیشنهاد میکند ما چندین قرن بدان عمل میکردیم وآثار شاعران و فرهیختگان ما سرشار از این اندیشهی فراتسامحی است. تعجبآور نیست که وقتی فرانسویان، سعدی را کشف کردند او را شاعر دوران روشناندیشی لقب دادند. کلمههای «تساهل» و «تسامح» را امروز پیدا نکردهایم. این دو کلمه از پیامبر اسلام است که اسلام را سهل و سمح توصیف فرمود. «سمح» و «سماحة» به معنای بخشش و بزرگواری و کرامت است.
در ایران پس از سعدی، بزرگترین منادی تسامح و شاید آخرین منادی، حافظ است. به قول یکی از ادیبان، شایستهترین لقبی که میتوان به حافظ داد لقب شاعر تسامح و مداراست و رند حافظ نمونهی اعلای انسان فرا تسامح است:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم وگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت
وبه ویژه این بیت:
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهی عشق است چه مسجد چه کنشت
و از اینگونه بسیار.
اما آنچه در کشورهای اسلامی و پس از چند قرن نخستین رخ داد، ترقی معکوس بود. بگذارید داستان را از زبان دیگری بشنویم.
ارنست رنان (۱۸۹۲_۱۸۲۳) مورخ و منتقد فرانسوی نوشتهای با عنوان «اسلام و علم» دارد. این نوشته در اصل سخنرانی بوده است که پس از انتشار، سید جمال الدین اسدآبادی انتقادهایی هم از آن کرده است. اما آنچه مربوط به این بحث میشود ربطی به آن جنبه ازسخنان ارنست رنان که مورد انتقاد بوده، ندارد.
او در ابتدای سخنرانی خود میگوید شاید شنوندگان از اینکه در این زمان (اواخر قرن نوزدهم) که کشورهای مسلمان بهرهای از علوم ندارند، صحبت از اسلام و علم میکنم تعجب کنند. البته وی دراینجا ایران را تا حدی مستثنی میکند و آنگاه داستان تاریخی و مستند نقل میکند.
و اما داستان؛ مردی در قرون نخستین اسلام از اندلس به بغداد میرود و پس از آن به قیروان. در قیروان با مرد دیگری برخورد میکند. مرد قیروانی از او میپرسد در بغداد چه دیدی؟ مرد مسافر میگوید چیزی عجیب. در یکی از مساجد بغداد اعلام کرده بودند در آنجا مناظرهای میان دهریان، گبران، یهودیان، نصرانیان و مسلمانان برگزار خواهد شد. من نیز از سر کنجکاوی در آن شرکت کردم. جمعیتی بسیار گرد آمده بودند. اول مرد دهری برخاست و در انکار وجود خدا و پیامبر و دین هرچه دلیل و برهان در چنته داشت اقامه کرد و پس از او مرد گبری در اثبات عقاید خود و رد دلایل دهری داد سخن داد و به همین گونه یهودی و نصرانی و مسلمان. همه با دقت به حرف هم گوش دادند، نزاعی در نگرفت و خشونتی به وقوع نپیوست. بحث و مباحثه پایان یافت و جمعیت به آرامی پراکنده شدند.
پس از نقل این داستان، ارنست رنان میگوید تا زمانی که فرهنگ اسلامی چنین تسامحی در برابر ادیان و چنین تصوری از آزادی بیان داشت، بزرگانی چون فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، زکریای رازی وچه بسیار نامآوران دیگر درآن ظهور کردند. اما به محض آنکه تعصب و قشریگری جایگزین تسامح و تساهل گردید و خشونت جایگزین مسالمت، چراغ علم در جهان اسلام خاموش شد.
اگر به دانشنامهها و دائرةالمعارفهای غربی نگاه کنید میبینید تقریباً تمام فیلسوفان و دانشمندان و شاعران و نویسندگان دنیای اسلام که نامشان در آنها ثبت شده است پرورش یافتهی همان چند قرن نخستین فرهنگ اسلامی هستند؛ قرنهایی که مسلمان اندیشنده، حق داشت همه چیز را مورد سؤال قرار دهد، شک خود را ابراز کند و با دیگران در میان نهد تا به یقینی استوار دست یابد. در چنین محیطی بود که شمس تبریزی میگفت:
«به پیش ما یکباره مسلمان نتوان شد. مسلمان میشود، کافر میشود و باز مسلمان میشود و هر بار از وی چیزی بیرون میآید تا وقتی که کامل شود.»
بسیاری از مفاهیم که در ادب گذشتهی ما بارها محل بحث بوده است و برآنها تأکید کردهاند ارتباط مستقیم با تسامح دارد. سعدی در گلستان داستانی دارد که توجه بسیاری از فرزندان انقلاب فرانسه را به خود جلب کرده است و آن را دردفترهای یادداشت خود نوشتهاند یا خود با الهام از آن اثری به وجود آوردهاند. شرح این تأثیرگذاریهای سعدی و دیگر شاعران ایران برادب فرانسه را باید در کتاب ارزندهی «از سعدی تا آراگون» نوشتهی استاد بزرگوار دکتر جواد حدیدی خواند. و اما آن داستان (حکایت هفتم ازباب دوم گلستان):
«یاد دارم که در طفلی متعبد بودمی و شبخیز، و مولع زهد و پرهیز. شبی خدمت پدر، علیه الرحمة، نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته، و مصحف عزیز در کنار گرفته، و طایفهای گرد ما خفته، پدر را گفتم یکی از اینان سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد. گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین مردم افتی.»
سعدی عیبجویی را هم مذمت میکند چه رسد به خشونت ورزیدن. به همین گونه آنچه در نکوهش دنیا و اندرز به قدرتمندان درادبیات ما آمده اغلب بدین دلیل است که دنیادوستان و زورمندان را متوجه به این نکته کند که دولتشان پایدار نیست و بهتر آن است که از قدرت خود سوء استفاده نکنند و باز به گفتهی سعدی:
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
آنچه دیدی برقرار خود نماند
و اینچه بینی هم نماند برقرار
چون زبر دستیات بخشید آسمان
زیر دستان را همیشه نیک دار
مفهوم دیگری که در فرهنگ ما ارتباط مستقیم با تسامح دارد «مکافات» است که درباب آن داستانها و نوشتههای فراوان داریم. واقع این است که در قرآن و احادیث و ادبیات ما از اینگونه نکتهها و داستانها در ستایش تسامح فراوان آمده است. اما کاری که هنوز انجام ندادهایم جمعآوری این مواد پراکنده در قالب فلسفهای منسجم و پویاست. این همان کاری است که در غرب، لاک و میل آغاز کردند و پیگیرانه ادامه دادند.
امروز با توجه به دورهی حساسی که در آن قرار داریم وظیفهی اندیشندگان و فیلسوفان دین و سیاست و اخلاق ماست که بدین کار بپردازند و در آن چندان اهتمام ورزند که فرهنگ تسامح و فراتر از تسامح، بخشی از فرهنگ عمومی و وجدان اجتماعی جامعهی ما شود. ذکر این داستان و آن قطعه شعر و آن کلمهی قصار دیگر راه به جایی نمیبرد، بویژه که در فرهنگ وسیع و پراکندهی ما، حتی در آثار یک نویسنده، تناقضگوییهایی دیده میشود که میتواند مستمسک تسامحستیزان قرار گیرد. با یک بیت در ستایش تسامح یا نکوهش خشونت، کاری از پیش نمیرود. باید مثنویای تدارک دید هفتاد من.
آیه الکرسی یعنی چه؟
تعریف کرسی در آیه ای که به آیه الکرسی معروف شده است کرسی از ریشه ( ک- ر – س ) گرفته شده و به معنی اتصال یافتن اجزای یک ساختمان به هم می باشد و نیز کرسی را تخت هم می گویند که بر آن می نشینند که در این زمینه می توان برای کرسی سه معنی آورد
علم الهی:
1 - کرسی همان جسم بزرگ کیهانی است که زمین، خورشید و آسمان ونیز سایر اجزا ی آسمان را در برمی گیرد. 2) جسم بزرگ کیهانی: کرسی را همان یک جسم و جرم بزرگ کیهانی تصور کرد که تمام اجزائی که در آسمان و زمین … است در آن جای می گیرد
از حضرت علی (ع) نقل شده است که آسمان وزمین وتمام موجودات در داخل این کرسی قرار دارندکه چهار فرشته به اذن خداوند آن را حمل می کنند
قدرت و سلطنت الهی:
کرسی را همان جهان هستی است که این جهان تمام تحت سلطه و قدرت حضرت احدیت بوده و هیچ جنبنده ای از دایره قدرت واحاطه و سیطره او خارج نمی شود وبدون اذن او هیچ تغییری ایجاد نمی شود
عرش:
درلغت همان کرسی است که عرش در لغت فارسی به معنی رکن واساس هرچیز و یا سقف خانه گفته می شودبنا براین با توجه به این دو تعریف در مورد کرسی وعرش متوجه می شویم که کرسی ظاهر وعرش باطن هر چیز را گویند.
شأن نزول آیه الکرسی
در قرآن کریم آیاتی که بر پیامبر اسلام نازل می شد دارای علت و سببی بود که به اذن خداوند توسط فرشتگان برای رسول اکرم(ص) فرستاده می شد که در مجموع به آنها شأ ن نزول می گویند. و سبب نزول آیه الکرسی درسوره بقره احتمالا این بوده که قوم یهود معتقد بود ند که خداوند تبارک وتعالی پس از خلقت آفرینش آسمانها و زمین و… خسته شده و برای رفع خستگی روی کرسی نشست که آیه مبارک آیه الکرسی بر رد عقاید منحرف کننده قوم یهود نازل شد.
آیة الکرسی را خداوند تبارک وتعالی توسط رسول اکرم(ص)در سوره مبارک بقره به انسان عطا فرموده است و خداوند می فرماید: این آیه عظیم الشأن و با برکت را به بندگانم هدیه می کنم وبه همین دلیل است که پیغمبر عزیر ما به پیروانش توصیه می کند که آیه الکرسی را مورد توجه خاص قرار دهند و تلاوت کنند تا از منشأ خیر و برکت آن بهره گیرند.
رسول اکرم(ص) در هنگام خواندن آیه الکرسی تبسم می کرد ند و می فرمودند : آیه الکرسی گنج بزرگ و رحما نی است که زیر عرش (همان کرسی) به من نازل شدو نیز در روایت آمده است که هنگام نزول آیه الکرسی هزار فرشته تا رسیدن به حضرت رسول اکرم(ص) این آیه مبارک وعظیم را همراهی می کرد.
اهمیت آیه الکرسی
در اهمیت و فضیلت این آیه همین بس که از پیامبر گرامی اسلام ص نقل شده است که از ابی بن کعب سؤال کرد و فرمود: کدام آیه برترین آیه کتاب اللَّه است؟ عرض کرد: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ، پیامبر ص دست بر سینه او زد و فرمود: دانش بر تو گوارا باد، سوگند به کسی که جان محمد ص در دست او است این آیه دارای دو زبان و دو لب است که در پایه عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا میگوید. -
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر *** بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد *** که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق *** که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن *** به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم *** به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم *** مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
همان سری که “یحب الجمال” محوش بود *** جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را *** که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان *** حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، ” أجنّنی”گویان *** درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم ” أم وهب” را، به پاره تن گفت *** برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید *** گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید *** به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد *** همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا *** همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد *** پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد *** میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب *** چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود *** به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است *** جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید *** بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام *** که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟ *** به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر