خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

مثل دریا/شهید حسن فتاحی ثانی

شهیدحسن فتاحی ثانی
http://www.lenzor.com/public/public/user_data/photo/6241/6240154-2ead0c15eac9ea5788670ea1e0cf4146-l.jpg

مات ومبهوت به آسمان پرستاره نگاه می کرد،به یاد دو چاهی افتاده بود.درد دل های عمو محرم، دل نامه های خاله رقیه وغصه های عمو اصغر ،حتی در شرایط جنگی ،ذهن او را رها نمی کرد...

آیاکسی به درد دل های عمو محرم ها،دلامه های خاله رقیه هاو دایی اصغرهاخواهدرسید؟...

...

وقتی از دور او را می دیدی،جدی و متفکر بود،ولی تاچشمش به تو می افتاد ،لبخندی می زدو باچهره ای شاد ومهربان به استقبالت می آمد.بسیار ساده پوش بود ،قامتی نسبتا بلند ولاغر داشت.با موهای صاف و پر پشت متمایل به قهوه ای وانگشتانی بلند وکشیده که با هر سر انگشتی برایت نوشته و بریده ای از روزنامه ،اعلامیه گروه های مختلف وبالاخره هر چیز خواندنی را از جیبش بیرون می کشیدوبا حالتی خاص در گوشه وکنار دانشکده،توی راهرو،کنارباغچه های پر از گل بنفشه،داخل تریای شلوغ وصمیمی،روی نیمکت گوشه ی محوطه،زیر درخت بید مجنون...باآب و تاب تمام،می خواند.

جواب هایش همه مختصر ومفید بود،وپوشیده در لفافه ای از طنز.گاهی با شنیدن آن،خنده ات می گرفت وبعد از کمی دقت،اگر به عمق آن می رسیدی ،شگفت زده می شدی.امکان نداشت لحظه ای با او باشی ،پند وپیامی رابه زبان جدی یا طنز به تو نرساند.

در دوران جوانی با او در مسجد قائم آشناشدم.جز بچه های ثابت قدم مسجد محل به حساب می آمد.نزدیک پیروزی انقلاب،زمانی که شهربانی ،در اوج تظاهرات و شور انقلابی مردم ،امور نگهبانی زشبانه شهر را رهاکرده بود،مردم مجبور بودند،برای حفظ امنیت شهر در مساجدمحل جمع شوندوبه نوبت با دست خالی یابا چوب دستی ،از منازل ومغازه ها در کوچه وخیابان محافظت کنند.وقتی برای نگهبانی توی کوچه ها وخیابان ها باهم قدم می زدیم ،او از هر دری سخن می گفت.نوار سخنرانی های مختلف واعلامیه های جدید امام رابین بچه ها پخش می کرد.او پاس بخش همیشه ثابت مسجد قائم بود وبیشتر شب ها خودش هم کشیک می داد،چه بی دریغ علاقه مند!با چشم های پف کرده وکم خوابش کارهارا بین بچه های تقسیم می کرد وشب ها را فعال وپرتلاش وخستگی ناپذیر به صبح می رساند.اصلا حسن کم خواب بود،خودش هم به کم خوابی اش اشاره می کردو ما هم دیدیم که واقعا خیلی کم می خوابد.آری حسن کم خواب بودو الحق "دیده ی بیدار ما".

شب های سردزمستان مشهد وصف طولانی سلف دانشجویی،طاقت آدم را طاق می کرد.درصف سلف سرویس ایستاده سر به زیر انداخته بودم،که دستی روی شانه ام خورد،انگشتانی بلند وکشیده...برگشتم،خودش بود ،با لبخندی گفت:"می خواستم چشم هایت را بگیرم برای امتحان هوش،ولی دیدم نیازی نیست چون هوشی برایت نمانده!..."

با خنده ای ادامه داد:"منظورم بوی غذای سلف است که هوش از سرتان برده!..."دستم را گرفت و از اول صف خارج شدیم.اصرار داشت آن شب مهمان آن ها باشم.می گفت:"حسین وقاسم حتما شامی روبه راه کرده اند.اول شام می خوریم وبعد از روی بخار معده!تجزیه وتحلیل سیاسی راپی می گیریم،چطور است؟موافقی؟..."

در قسمت جنوبی فلکه صاحب الزمان،خیابان بن بستی است که در انتهای آن،کوچه باریک وقدیمی وپر پیچ وخم دیده می شود.درست نمی دانم پیچ چندم بود که به خانه شان رسیدیم،اتاق ساده ای در طبقه ی بالا اجاره کرده بوند.درست حدس زده بود،حدسی تند وتیزی ساخته وپرداخته بودندوجمعشان جمع بود ومهمان داشتند،یکی آرشیو روزنامه بنی صدر-انقلاب اسلامی-داشت،یکی طرفدار حزب جمهوری اسلامی بودو یکی...،خلاصه،همه اهل بحث و ونظر...بعدشام ،مباحثه ادامه داشت.حسن میاندار بود وگاهی نقش داور را بازی می کرد.شب از نیمه گذشته بود.ازحستگی پلک هایمان سنگین شده بود،ولی زحسن صحنه گردان پرجنب وجوش مجلس ما،سرحال ومقاوم بود.بعداز پیروزی انقلاب،دانشگاه ها باز شده بود.روزها از پی هم می گذشت.نفوذ گروه های سیاسی در دانشگاه بیشتر وبیشتر می شدو دسته بندی و گروه بازی ها شدیدتر.دیگر اتاقی نمانده بود که به گروه های جدید واگذار کنند،حتی فضای خالی زیر پله های دانشکده هم از دست آن ها در امان نبود.حسن،به رغم گذشته،از بحث های روشنفکری وحرف های بدون عمل روشن فکرنمایان خسته شده بود.اوتشنه کار وسازندگی برای محرومان بود.این را از حرف هایش ،در سفری که برای دیدار امام رفته بودیم فهمیدم.دانشجویی با لهجه آذری همراهش بود،سبیل های پهن وبلندی داشت .دائم با حسن بحث اعتقادی می کردند.آن طور از حرف هایشان بر می آمدافکار مارکسیستی داشت وبعدها از حسن شنیدم که با علاقه و کنجکاوی خودش و اصرار حسن به این سفر آمده بود.جایشان هم صندلی عقب اتوبوس بود.چه در رفت،چه در برگشت،حسن صبر می کرد تا همه دانشجویان جابه جا شوند،بر خلاف عده ای که با عجله به اتوبوس ها هجوم می آوردند،او عجله ای نداشت وبه قول خودش لژ نشین بود و رعایت حال همه را می کرد.یادم هست روز اولی که به قم ،شهر مقدسی که آن روزها امام در آنجا اقامت داشتند،وارد شدیم،چهارشنبه بود.درساعت معینی از صبح،امام بالای پشت بام می آمدندومردم برای دیدار امام مانندسیلی خروشان به کوچه می ریختندو جمعیت تو را مثل پرکاهی از ابتدای کوچه تا انتها با خود می برد.چشم ها گریان بود ودست های نیازمندهمه به طرف امام دراز بود.

***

صدای گلوله وانفجار خمپاره ها وغرش توپ یا لحظه قطع نمی شد.هنوز چند قدم نرفته بودیم که باز سینه خیز می شدیم.به هرطرف که نگاه می کردیم،آتش و دود و خون و فریاد بود،محاصره ای وصف ناشدنی.دو روز تمام بود که می جنگیدیم ،از ساعت ده صبح روز قبل حمله آغاز شده بود.ما به عنوان نیروی پیاده جلوی نیروهای ارتشی حرکت می کردیم .روزهای بسیار خوبی بود.ارتش،عراقی ها را محاصره کرده بود.آن ها در حال فرار بودند.استوانه های غلیظ دود از لاشه های تانک های نیمه سوخته بلند بود وما همچنان پیشتاز بودیم،ولی حدود ساعت چهار و نیم عصر پیشروی ها متوقف شدونیروهای ما ،دربیابان بدون خاک ریز وبدون هیچ سنگری ،شب را به سر بردند.همه در انتظار مرحله ی دوم عملیات بودیم که قرار بود فردای آن روز ادامه یابدآن شب هوا کاملا تاریک بود ،از مهتاب خبری نبود و آسمان شب غرق ستاره بود.تحرک دشمن تا نزدیک صبح برای ما محسوس بود وما مهمات چندانی نداشتیم ومن وحسن نزدیک هم بودیم،او زمزمه می کرد:"خدا زنده است ،نا امیدی معنا ندارد و هو الحی الذی لایموت،...ایاک نعبد وایاک نستعین،لا وسیله لنا الیک الا انت."

مات ومبهوت به آسمان پرستاره نگاه می کرد،به یاد دو چاهی افتاده بود.درد دل های عمو محرم، دل نامه های خاله رقیه وغصه های عمو اصغر ،حتی در شرایط جنگی ،ذهن او را رها نمی کرد... .

آن روز هم که بغل جاده هویزه نزدیک پادگان حمیدبودیم ودر محاصره ی کامل عراقی ها ،نمی دانم چرا از آتش  توپخانه ی ما هیچ خبری نبود!گویا ارتش عقب نشینی کرده ومارا بی خبر در آن برهوت رها کرده بود.عراقی ها از ساعت سه ونیم،سه تا چهار بار مارا بمب باران دکردند.آن قدر صدای انفجارها و دود آتش زیاد بود،که کنار هم ،صدای یکدیگر را نمی شنیدیم.صدای انفجار مهیبی نزدیک ما برخاست،همه جا پر از گرد وخاک شد،کمی بعد رگبار پیاپی بر سرمان بارید.ناگهان چشمم به حسن افتاد،گلوله کالبیر پنجاه،مستقیما به قلب او اصابت کرده بودو خون پاکش فوران می زد،انگشتان بلندو کشیده اش در خاک هویزه فرو رفته بود،همان انگشت بلند و وکشیده ای که در کویر دوچاهی هنگام ساختن آب انبار،پیوسته پر از خون و آهگ و آب بود،همان انگشتی که رضا صادقی بارها آن را پاندپیچی کرده بود و از او خواسته بود که دست از کاربکشد،ولی عجیب بود،حسن با اینکه تمام انگشتانش زخمی بود ،به رغم سوزش دستانش،دائم با آب و آهک سر و کار داشت ودست از کار نمی کشید.درهمان محاصره ،بازهم رضا صادقی ،یار دیرین اردوگاه دوچاهی،درکنارش بود،او هم جز گروه اخلاص سوسنگرد بودومی خواست او را از حلقه ی محاصره بیرون ببرد،ولی چگونه؟!شهیدفاضل به او گفته بود:"در این نبرد ما شهیدان فراوانی خواهیم داد."

انگشتان کشیده وبلند حسن در آن لحظات در خاک هویزه آرام گرفت.او چندین بار در طول زندگی شهید شده بودو این آخرین بار بود.

آیاکسی به درد دل های عمو محرم ها،دلامه های خاله رقیه هاو دایی اصغرهاخواهدرسید؟...

چشم هایش به رنگ دریا بود وخودش مثل دریایی ژرف و عمیق ،نگاهی نافذ،روحی مواج،عمری پر فراز ونشیب و درونی پر از جوش و خروش داشت،واقعا دریا بود،"دریا".

شهید حسن فتاحی در سال ۱۳۳۳ در خانواده ای مذهبی در سبزوار چشم به جهان گشود. دوران مدرسه، دبیرستان و دانشگاه را که در آغاز حیات دنیوی برایش تجربی خوبی داشت، گذراند.

وی برای مساله ولایت فقیه اهمیت زیادی قائل بود و پس از فرمان امام (ره) چون محرومیت روستائیان را از نزدیک لمس کرده بود جذب جهاد سازندگی شد .

حسن فتاحی در سال ۵۴ به دانشکده علوم مشهد راه یافت و تکیه کلامش این بود، عدم تعهد یک عالم و متفکر، مساوی با بی علمی و بی فکری اوست و جدائی دین از علم به همان اندازه خطرناک است که جدایی دین از سیاست.

شهید فتاحی از مولایش امام علی علیه السلام آموخته بود که : ‘ دنیا خانه خوبی است به شرط آنکه  کسی آن را، خانه دائمی خود نداند .’

وقتی از دو چاهی که محل ماموریتش بود برای زیارت مادر به سبزوار آمد، به مادرگفت: آیا تداوم واقعه کربلا را می شنوی که ندا می دهد ‘ هل من ناصراً ینصرنی ‘ ؟ اجازه رفتن به میدان جنگ را به من بده که مرا برای چنین روزی پروریده ای، مادرش در پاسخ گفت: آری فرزندم جانمان فدای اسلام از همین جا بگو لبیک یا ابا عبدا… خدا به همراهت پسرم؛  آخرین وداع را با مادر کرد و به جبهه رفت، در کربلای هویزه با چند تن دیگر از همفکران و همدلان مستقر شد و در ۱۶ دی ماه در معیت گروه اخلاص پس از مدتی ستیز با بعثیون کافر شهدشیرین شهادت را نوشید.

فرازی از وصیت نامه شهید محسن فتاحی ثانی: خدایا شاهد باش درمسیر تو حرکت کردم و اینک پیوستن به تو را را انتظار دارم…

به نقل از کویر پرستاره با اندکی دخل وتصرف

*محسن تدینی ثانی*

کلنگ احداث حسینیه ی جدید

بنا به ضرورت افزایش جمعیتی روستای تجنک به ویژه در بخش خانم ها ، در محرم امسال مقرر شد تا تکیه ی جدید طراحی شود .

صبح روز جمعه 5 دی ماه 93 برابر با سوم ربیع الاول 1435 و 26 دسامبر 2014

مراسم آغاز ساخت حسینیه ی جدید  آغاز شد .

این مراسم با اجرای نقشه ، رنگ پاشی و کلنگ زنی در زمینی به مسافت تقریبی 1600 متر مربع انجام شد .

برنامه ی امروز بعد از دعای ندبه آغاز و تا ظهر و بعد از ظهر ادامه داشت .

بقیه در ادامه ...

موزیک ویدئوی «آرایش غلیظ» را دانلود کنید

موزیک ویدئو «آرایش غلیظ» با آهنگسازی «سهراب پورناظری» و صدای «همایون شجریان» منتشر شد. قطعه آرایش غلیظ تیتراژ فیلمی به همین نام و از ساخته های «حمید نعمت الله» بود که تا مدتی قبل اکران آن در سینماهای کشور ادامه داشت. علیرضا لطیفیان وظیفه کارگردانی این موزیک ویدئو را بر عهده داشته است. آلبوم موسیقی متن این فیلم اواخر شهریورماه با حضور همایون شجریان، سهراب پورناظری و «صدرالدین حسین خانی»، تهیه کننده آلبوم، رونمایی شد. سبک و سیاق متفاوت قطعات آن آلبوم خصوصا آثار با کلامش باعث شد با استقبال خوب مخاطبان رو به رو شود. این دومین تجربه انتشار ... ادامه مطلب»

سالار عقیلی: از خوانندگی خداحافظی میکنم

سالار عقیلی با حضور در خبرگزاری فارس گفت: من همین جا اعلام می‌کنم چند سال دیگر خوانندگی را به کل کنار خواهم گذاشت و خودم را بازنشسته خواهم کرد و می‌روم دنبال حرفه دیگری. دیگر از حرف و حدیث‌ها خسته شده‌ام. سالار عقیلی یک از خوانندگان موسیقی سنتی است که برخلاف بسیاری از همکارانش که در زمینه موسیقی سنتی ایرانی فعالیت می‌کنند، در بین توده مردم جا افتاده است و طرفدارانی از طیف‌های گوناگون اجتماع دارد. آنچه در ادامه از نظرتان می‌گذرد گفتگوی تفصیلی حبرگزاری فارس با این خواننده موسیقی سنتی و همسرش حریر شریعت زاده است. *آقای عقیلی در ... ادامه مطلب»

کاهش قیمت نفت توطئه است

حسن مرادی

کارشناس انرژی

سقوط آزاد قیمت نفت در بازارهای جهانی همچنان ادامه دارد. قیمت طلای سیاه از ابتدای فصل تابستان تاکنون بیش از 45 دلار در هر بشکه کاهش یافت و از سطح 110 دلار به زیر 60 دلار سقوط کرد اما نباید بیش از این نگران کاهش قیمت ها بود. «کاهش قیمت نفت اقتصاد تمام کشورهای جهان را تحت تاثیر قرار می دهد. بنابراین ما پیش بینی می کنیم که قیمت نفت پایین تر این میزان نخواهد رفت و به علت افزایش تقاضای زمستانی تا حدودی به سمت ثبات هم برود «گرچه آمریکا خود نیز به کاهش قیمت نفت دامن زده اما خبرها حاکی از آن است که شرکت هایی که در صنعت نفت و گاز شیل فعالیت دارند میزان سرمایه گذاری خود را کاهش داده اند «با توجه به عرضه بیش از حد نفت شیل که حجم تولید نفت آمریکا را به 9 میلیون بشکه می‌رساند، کاهش قیمت نفت ضربه‌ای به اقتصاد آمریکاست. پیش از این پیش بینی می شد که اگر قیمت ها به زیر 80 دلار برسد تولید نفت شیل هم دیگر برای آمریکا به صرفه نیست و منابعی که به این نفت مربوط می شوند زیان ده خواهد بود. بنابراین آمریکا نمی تواند پیش از این ضرر را تحمل کند و دیگر تولید برای آن امکان نخواهد داشت «شاید عربستان کاهش قیمت ها را برای از میان برداشتن نفت شیل آمریکا ادامه داده است اما اگر این روند ادامه پیدا کند خود این کشور هم با کاهش درآمدهای نفتی دچار چالش می شود اما آیا کاهش قیمت ها توطئه بوده است؟ بایستی گفت: «بله می شود گفت که یک برنامه ریزی برای کاهش قیمت صورت گرفته حتی اگر به قیمت ضرر خود این کشور باشد «مثلی هست در مورد قاطری که حاضر است خودش را از بلندی پرتاب کند و بمیرد تا صاحبش ضرر کند. حال این داستان عربستان است.  لذا حاضر است که منافع ملی خودش آسیب ببیند تا رقیب های خودش را از صحنه خارج کند و یا آن ها را به ضرر برساند «این سیاستی که عربستان پیش گرفته در نهایت به ضرر خودش خواهد بود. حتی کشور آمریکا نیز که بر این باور بود که با تولید نفت شیل به سود می رسد به ضرر رسیده و سرمایه گذاری هایش متوقف شده اند «اگر دولت در کنار صرفه جویی مردم بتواند صادرات گاز خود را توسعه دهد می تواند قسمتی از ضررهای نفتی خود را جبران کند. اگر این توسعه ها تا جایی پیش برود که بتوانیم به پاکستان هم صادرات گازی داشته باشیم «با توجه به آغاز فصل سرما بالتبع تقاضا برای نفت هم افزایش یافته و بر قیمت آن تاثیر خواهد گذاشت. به همین دلیل فکر نمی کنم که بیش از این شاهد کاهش قیمت در بازار نفت باشیم و حتی شاید به ثبات هم برسیم. پس نفت 72 دلاری در بودجه 94 هم منطقی خواهد بود.»

منبع: دانش نفت