سالهای گذشته شب سی ام آذرماه با اعضامون و مادرا یا گاهی هم مادربزرگا و پدربزرگاشون دورهم
جمع می شدیم و یلدا رو جشن می گرفتیم؛حافظ می خوندیم ، بچه ها و چندتا از بزرگترای مجلس ،
قصه گویی می کردن و بعدش هم انار دون شده و هندونه و تنقلاتِ روی کرسیِ وسط سالن تقسیم
میشد و ...
امسال اما شب یلدا مصادف شده با وفات پیامبر مهربونی ، حضرت محمد(ص) وامام ششم ما،امام
جعفرصادق(ع). به خاطر همین:
روز پنج شنبه بیست و هفتم آذرماه ، که یه روز آفتابی لذت بخش بود ، وسط حیاط مرکز، بساط جشن
یلدا رو پهن کردیم . اول یکی از بچه ها قرآن خوند و بعد خانم فولادی مربی ادبی در مورد یلدا برای بچه
ها صحبت کردن و وقتی همه نیت کردیم، واسمون یه فال حافظ گرفتن که جناب حافظ فرمودن همگی به
مراد دلمون می رسیم ایشالله.بعد از فال ، خانم غلامیان مربی مسئول مرکزمون یه قصه ی قشنگ
برامون تعریف کردن .آخر سر هم از اعضای گلمون پذیرایی کردیم و کارت هایی رو که بمناسبت یلدا
درست کرده بودیم ، بهشون یادگاری دادیم.
یلدا شب بلند غزل های ما شده
میلاد هر ترانه ی زیبای ما شده
سرما حریف قصه ی مادربزرگ نیست
دستش لحاف کرسی سرمای ما شده
...
یلداتون پیشاپیش مبارک
...مادربزرگا و پدربزرگا رو فراموش نکنین
لطفا برای دیدن بقیه ی عکسا به ادامه ی مطلب برید
سالهای گذشته شب سی ام آذرماه با اعضامون و مادرا یا گاهی هم مادربزرگا و پدربزرگاشون دورهم
جمع می شدیم و یلدا رو جشن می گرفتیم؛حافظ می خوندیم ، بچه ها و چندتا از بزرگترای مجلس ،
قصه گویی می کردن و بعدش هم انار دون شده و هندونه و تنقلاتِ روی کرسیِ وسط سالن تقسیم
میشد و ...
امسال اما شب یلدا مصادف شده با وفات پیامبر مهربونی ، حضرت محمد(ص) وامام ششم ما،امام
جعفرصادق(ع). به خاطر همین:
روز پنج شنبه بیست و هفتم آذرماه ، که یه روز آفتابی لذت بخش بود ، وسط حیاط مرکز، بساط جشن
یلدا رو پهن کردیم . اول یکی از بچه ها قرآن خوند و بعد خانم فولادی مربی ادبی در مورد یلدا برای بچه
ها صحبت کردن و وقتی همه نیت کردیم، واسمون یه فال حافظ گرفتن که جناب حافظ فرمودن همگی به
مراد دلمون می رسیم ایشالله.بعد از فال ، خانم غلامیان مربی مسئول مرکزمون یه قصه ی قشنگ
برامون تعریف کردن .آخر سر هم از اعضای گلمون پذیرایی کردیم و کارت هایی رو که بمناسبت یلدا
درست کرده بودیم ، بهشون یادگاری دادیم.
یلدا شب بلند غزل های ما شده
میلاد هر ترانه ی زیبای ما شده
سرما حریف قصه ی مادربزرگ نیست
دستش لحاف کرسی سرمای ما شده
...
یلداتون پیشاپیش مبارک
...مادربزرگا و پدربزرگا رو فراموش نکنین
لطفا برای دیدن بقیه ی عکسا به ادامه ی مطلب برید
بنام قدرت مطلق
هفدهمین سالگرد بنیان کنگره 60گرامی باد
ما هنوز متوجه این موهبت بزرگ نیستیم زیرا تازه اول راه قرار داریم کسانی که قبل از ما مسیر کنگره را پیموده اند متوجه هستند که بزرگترین معجزه به وقوع پیوسته ، شاید این موضوع به نظر بعضی ها درست نباشد ولی برای من همسفر که هر روز شاهد از دست رفتن عزیزترینم بودم درست است چون روزی هزار بار می مردم و زنده می شدم و هنگامی که به چشمان عزیزم نگاه می کردم که از شدت خماری یا نشأگی باز نمی شد زندگی برایم از جهنم هم جهنم تر می شد شاید امروز هنوز متوجه بسیاری از معجزاتی که هر روز به طریقی وارد زندگیمان می شود نشده ایم اما روزی خواهد رسید که همه بدانند نه تنها مسافران بلکه ما همسفران هم در زندگی به جایی رسیدیم که تنها مفهوم زندگی واقعی را درک کرده ایم .
زمانی ما برای یک مشکل کوچک زندگی را بر خود و اطرافیان به صورت جهنم درمی آوردیم و از یک روزنه بسیار کوچک به این بیکران نگاه می کردیم فقط یک نقطه می دیدیم نقطه ای کوچک و گمان می کردیم زندگی همین کینه ها ،حسادت ها ،دروغ ها ،شادی های کاذب و زندگی های از هم پاشیده است اما هر روز که می گذرد این روزنه بازتر و بازتر می شود و همه زیبایی ها ،خوبی ها و محبت های خالصانه و عشق واقعی به قدرت مطلق پدیدار می شود .
آری زندگی به رویمان لبخند می زند یک لبخند حقیقی نه دروغی،لبخند و شادی کودکانمان که شادی را در کانون گرم خانواده مشاهده می کنند پس از آن کشمکش های تمام نشدنی چه چیزی می تواند زیباتر از این باشد . چهارده پله عشق ،پر از گفتنی ها و پر از نیرو و رمز و راز ، پله شروع تفکر که کلمه ای بسیار زیباست و پله پایانی رسیدن از خود تا رسیدن به قدرت مطلق تا بی نهایت ،تا خود عشق .
نمی خواهم بگویم در این سالها همه ناکامی و بدی بوده خوبی ها و خوشی ها و پیشرفت های زیادی هم وجود داشته اما همراه با یکسری درگیری و مشکلات و چون نمی دانستیم چگونه با مشکلات کنار بیاییم و آنها را لعنت خدا می دانستیم و با مقصر کردن دیگران برای برطرف کردنشان بهای سنگینی را باید پرداخت می کردیم اما با آموزشهای کنگره به صورت پله ای یاد گرفتیم که چگونه می توان بر مشکلات پیروز شد . شربت ot برای درمان جسم و روان مسافران می باشد پس من همسفر چه می شوم ؟ آن تخریب هایی که در طول سالهای از دست رفته ام بر جسم و روانم وارد شده و شانه هایی که زیر بار اعتیاد خرد شده اند چه می شود؟ بله به قول بزرگی سالهایی را که ملخ ها خورده اند.
کنگره همه این ها را می دانسته و من همسفر را فراموش نکرده و برای من هم برنامه هایی دارد که در کنار مسافرم آموزش می بینم تا سالهای از دست رفته را بیابم پس بیاییم به شکرانه این موهبت عظیم همه دست ها را به طرف آسمان بلند کنیم و بگوییم تنها تو را می ستاییم و تنها تو را ستایش می کنیم برای انجام این عمل عظیم شکر، شکر ،شکر . وقتی به خود نگاه می کنم و با گذشته مقایسه می کنم یک گردش 360درجه ای می بینم ،جسمی شاداب با افکار و اندیشه ای روشن به جای جسمی خمیده و افکاری مالیخولیایی البته هنوز راه زیادی در پیش است اما با آرامی و اندک اندک باید جلو رفت .
در پایان من همسفر و تمامی همسفران و مسافران رها یافته از بند نیرومندترین دشمن خودمان که جهل و ناآگاهی خودمان است برای ناجی بشریت ،برای کسی که سالهایی را که ملخ ها خورده بودند با کمک قدرت مطلق به ما بازگردانده تشکر و قدردانی می کنیم و می گوییم آقای مهندس درود بی پایان همگی ما بر شما ،باشد تا به یاری حق هر روز موفق تر باشید و به تمامی زحمت کشان کنگره 60خدا قوت می گوییم و همچنین آقای علامی راهنمای صبورمان را هرگز نمی توانیم نادیده بگیریم ایشان با فداکاری و تلاش کنگره بوشهر را راه اندازی کرد اگر این شعبه در بوشهر نبود ما هرگز نمی دانستیم کنگره 60چیست .
با تشکر از مهندس دژاکام همسفر نصرت
بچه بودیم
فرصت نشد بزرگ بشیم .
هنوز اینجایی تو قلبم نگاه کن
می تونی از چشام خوابو بگیری
تورو از من گرفتن مثل اینه
بخوای از ماه مهتابو بگیری
ملودیشو ساخته بود . خیلی دوسش داشت . پنج روز از ساختنش می گذشت .
هر روز روزی ده بار گوش می دادم ولی نمی شد . هر چی می نوشتم حسش در حد حس ملودی نمی شد .
یه شب با هم صحبت می کردیم .
مرتضی گفت فقط سخت گرفتی به نظر من ملودی بیخودیه . یه چیزی بنویس بره . می ذاریمش کنار . این در حدی نیست که بخونمش .
البته بعدا فهمیدم که فقط می خواسته فشار و استرس رو از رو من برداره .
نوشتمش . شد روز برفی و تمام اون شب رو تا صبح با هم راه رفتیم ، اشک ریختیم . خیره شدیم به هم و هر دو به این فکر می کردیم که اینهمه حس زیاد این آهنگ از کجا اومده .
بعدا رضا گلزار عزیزم هم شنید این کارو و تصمیم بر این شد که با هم بخوننش .
من شخصا صدای رضا و فرم خوندنشو دوست داشتم و شک ندارم که از بسیاری از دوستان که ادعای خوندن حرفه ای رو دارن بهتر می خونه .
هر وقت مرتضی پشت پیانو می نشست اولین آهنگی که می زد و می خوند این بود .
احساس می کنم روحم به دو قسمت تقسیم شده .
نصفه دیگم کووووووووو !!!!!!!؟؟؟؟؟؟