خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

تاتااستیل ۲۰۱۵: دور هشتم، خانه دوست کجاست؟


مگنوس کارلسن کبیر یا همون اژدهای ملوس خودم، توانست به کوری چشم همه ابلهان تاریخ شطرنج جهان و پس از شکست قاطعانه جوباوای دلقک و احمق، به تنهایی و با شش امتیاز بر صد جدول تاتااستیل ۲۰۱۵ تکیه زند و نمی‌دانم چرا چشمانم دارد خیلی ریز می‌بیند بقیه موجودات مقیم جدول تاتااستیل را؟
ببخشیت جوات‌های مقیم بلومبرگ و آچمز و رضاجون‌های باادب، میشه توضیح بفرمایین که مراسم اهدای جام قهرمانی شطرنج سال ۲۰۱۵ به فابیوکاروآنا در چه زمان و مکانی برگزار می‌شود؟
و آیا امکان دارد که لطف کنید و بنده را عفو بفرمایید و با همه عیوب ناشی از گاگول‌بودن و متوهم‌بودن و هیچ‌گهی‌نبودن و هیچ‌عنوانی‌نداشتن و پاره‌نمودن‌ادعاهایم و وبلاگ‌چیزی‌ام و چیز‌مغزبودنم و غیره و غیره و غیره که مادر گرامی‌تان بار بنده کرد، یک بلیط اورلوک و بلوندر برای ابرجشن تاجگذاری فابیوکاروآنا در سال ۲۰۱۵، در ردیف جلوی جلوی جلو برایم ارسال نمایید؟ جان مادرتون چون چشمانم این فابیو را خیلی ریز می‌بیند می‌خواهم حتما در صف اول باشم تا بتونم حداقل زیر میکروسکوپ، ایشون رو زیارت کنم
چی فرمودین؟ اوکی گوشهایم اورلوک شد و چشمانم بلوندر زد، بله الان متوجه شدم چی فرمودین؛ پرسیدین که بلیط ردیف اول اول اول را به کدام نشانی برایم ارسال کنید؟
آها بله، ابرتنکس؛ لطف کنید وقتی به دکان آرایشگری اون دارکوب می‌روید تا سروصورتی صفا دهید و دماغ‌مماق بلند‌شده خودتان را کوتاه نمایید و یه خرده به شکل آدم درآید، آنگاه از کوچه آرایشگاه دارکوب که بیرون اومدید، همچین راسته روده‌راست شکم‌تون رو بگیرید و بیایید جلو و جلو و جلو تا برسید به پشت هیچستان و سپس پای فواره اساطیر زمان ازون کودکی که رفته نور بچینه، بپرسید خانه دوست کجاست؟

ابرتنکس و منتظر یاری سبزتان هستیم، ستاد بیماری‌های خاص!
رضا هنوزم نمی‌خواهی این آگهی مسخره رو عوض کنی؟ بعدشم رضا خجالت نمی‌کشی با این همه توی چاه ویل افتادن و گند زدن اساسی به اخبار و تفاسیر دنیای شطرنج ایران و جهان، باز هم خودت رو محق می‌دونی که عنوان برترین سایت شطرنج را صاحب شوی؟ نه یعنی واقعا اون یه ایپسیلون وجدان درونت به تو نهیب نمی‌زنه که دست ازین همه لودگی برداری و بیش ازین وابستگی خودت رو به نهادهای امنیتی و حکومتی و رانتهای نون و آبدار، آشکار نسازی؟
ببین رضاجون امشب وقتی رفتی خیمه بسیج محله، حتما از حاج‌آقا‌تقبل‌الله‌تون بپرس که آیا بهتر نیست برای ردگم‌کردن، ایشون اجازه دهند که جایزه بهترین شطرنجی‌نویس به من که ادعاهایم همه چیز را پاره می‌کنه و هیچ گهی هم نشدم و وبلاگم هم چیزی است و غیره و غیره و غیره، بدهند تا حداقل بی‌بی‌سی شک نکند و فردا که انقلاب شد و حکومت آخوندی هم کلاغ‌پر شد، بعدش تو بتونی حداقل به شفاعت من اتکا کنی و بنده ریش سپیدم را گرو بگذارم و حکم اعدام از مخرجت را بدل به حبس ابد نمایم؟
آخه رضاجون من این چیزا رو تو بهمن ۵۷ دیدم و میدونم دارم چی میگم و خودت می‌دونی که وقتی یک نفر بتونه نتایج بازی مگنوس را درست پیش‌بینی کنه خب حداقل چیزی که می‌توان استنباط کرد این است که ضریب‌هوشی‌اش از تو بیشتر است و می‌داند رسم و رسوم دنیا چگونه است و جواب هر بشکنی که امروز توی خیمه بسیج محله بزنی را فردا با چه چیزی پرداخت می‌کنی

خیرنبینی احمد که بجز دزدی مطالب از وبلاگم و بخصوص اون چخوف‌چخوف‌کردنت، سپس با پروبال‌دادن به این ایوانف دیوانه، روزگارم را خراب کردی و هنوز از دیشب تا حالا نتوانستم بخوابم و تمام بدنم از خستگی درد می‌کند و تیر می‌کشد
احمد امیدوارم قبل از اینکه با بیماری خودت بمیری، بیماری و مردن سایر عزیزانت رو به چشم ببینی و خون گریه کنی؛ مستحقش هستی، زیرا با یاسها با داس سخن گفتی و حرمت هیچ چیز را نگاه نداشتی
خیر نبینی الهی
احمد و رضا و فیرزه و حاج‌سعید و همه کسانی که خنجر از پشت می‌زنید و رفیق نیمه‌راه هستید و در روز سختی رهایم کردید و می‌کنید، همیشه این بیت مولانا را زیرلب زمزمه کنید، حداقل از بازگویی ابیات فاخر مادر گرامی‌تان که بهتر است!

دردمندان بلا، زهر هلاهل دارند     قصد این قوم خطا باشد، هان تا نکنید

 

دل نوشته بنده حقیر .

بغضی کهنه گلویم را فشار میداد

تا این که اشک جاری شد و دلم را به دریا زدم و . . .

الهی العفو بر زبانم جاری شد

همان کلمه ای که همیشه ورد زبانم بود ولی چند سالی میشد که آنرا بازیچه قرار داده بودم و از روی سرباز کنی میگفتم الهی العفو.

ولی هیچ تغییری در خود نمیدیدم . . .

تا اینکه خوابی دیدم و دوباره برگشتم به روز های ارغوانی زندگیم . . .

روزهای گرم و روز هایی که بوی خدا میداد . .

اشک در چشمانم حلقه زده بود اشک دانه دانه روی گونه ی بی جان و سردم میرخت چشمانم را بستم و . . .

 و وقتی بازشان کردم صحنه ای عاشقانه دیدم . . .

صحنه ای که دوست داشتم هر روز آن را ببینم .

گنبد طلا بود . . .

دیگر چه چیز میخواهی بشنوی

همین که میگویم گنبد طلا دلت پر میکشد تا خود حرم

کسی که عاشقش باشد میداند من چه میگویم . . .

اشک میریختم و السلام علیکی به امام رضا میگفتم و دعا میکردم که زودتر به کربلا روم

دیگر حرف هایم درون کلمه ها جا نمیگیرد

انگار وصف ناشدنی اند . . .

 

پایان