اس ام اس های جدید تاسوعای حسینی
در خیمه صدای آب آب افتاد
در سینه زینب اضطراب افتاد
یک دست میان راه آب افتاد
یک دست به عشق آفتاب افتاد
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد
چه شد که مادر من جای مادرت آمد
نشد که آب بیاری حرم فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخِر ماهیها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست
وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
با خنده پای اهل جفا می خورد زمین
ساقی میان علقمه تا می خورد زمین
کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
قرار شد بروی با شتاب برگردی
قرار بود که با مشک آب برگردی
شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم
نبینم اینکه شبیه سراب برگردی
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
هُو میکنند مرا که زمین خورده ام حسین
با من بگو که آبرویت برده ام حسین ؟؟؟؟
سوگند به موی مادرمان فاطمه – نشد
شرمنده ام که آب نیاورده ام حسین
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد
طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
باید به استقبال آب و آبرویش رفت
وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
دست بوست گرچه آمد از هوا تیری سه پر
دید چشمت سوی خیمه می دود آنجا نشست
حلقه زد خون دور چشمت تا نبینی بعد را
که چگونه استخوان سینه مولا شکست
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
با قدی مثل کوه از سر زین
قمر از عرش خورد روی زمین
تیر در چشم و دست هم که نبود
چه کشید، آه ،آن غریب ترین
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده
بر سرت شانه زدی یا که عمودت زده اند
سر تو پهن شده شانه به سر پیچیده
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید
از نگاه زینب کبری خجالت میکشید
او صدا میزد امان نامه گرفتم قوم و خویش
اوصدا میزد بیا… آقا خجالت میکشید
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید
قمر افتاد، پشت سرش آفتاب افتاد
همین جا بود عاشورا بهم پیچید
*********** اس ام اس روز تاسوعا ***********
همین که نام بلندش کنار من پیچید
میان هر دو جهان اعتبار من پیچید
شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید
ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید
بغض تو گلوی شوکا پیچید . بقچه و زیراندازش از دستش رها شد و به زمین افتاد و اون آروم آروم سر خورد و روی زمین نشست. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که از دور چند زن و مرد روستا رو دید که به طرف خونه مشهدی حسین می اومدند.
اونها نباید شوکا رو اینجا اونم با این حال و روز می دیدند ،بلافاصله از جاش بلند شد و وسایلش رو برداشت و با عجله تو خم کوچه پیچید به سمت خونه دوید . بغض راه نفسشو بند آورده بود و نمی تونست نفس بکشه ، اما جلوی ریزش اشکاشو گرفت تا اینکه به در خونه رسید. چند بار به در کوبید تا اینکه مادر هراسون در رو باز کرد و با چهره برافروخته دخترش مواجه شد. با ترس و لرز از جلوی در کنار رفت و شوکا بدون معطلی به سمت اطاقش دوید و در رو پشت خودش بست. و چند ثانیه بعد صدای زجه های دردمندش به گوش رسید.
مادر وقتی برای خرید نمک به تنها مغازه بقالی ده رفته بود ،ماشین سیاه احمد به همراه زن جوانی که کنارش نشسته بود رو دیده بود و می دونست که دیر و یا زود این خبر به گوش شوکا هم می رسه. بله با اینکه شوکا هیچ وقت از عشقش با مادر حرفی نزد اما مادر راز سر به مهر قلب دخترش رو خوب می دونست و تو تمام این سالها دل نگرون همچین روزی بود.
اشک گوشه چشمش رو با لبه روسریش پاک کرد و با دستها و پاهای لرزون به طرف ایوون رفت. مثل هر وقت دیگه ای که دلش گرفته بود پشت دار قالی نشست و شروع به بافتن کرد و همزمان لالایی حزن انگیزی رو با زبان شمالی زیر لب زمزمه کرد.
لالایی به یاد پسر بزرگش که ده سال از شوکا بزرگتر بود تو جنگ شهید شده بود ، دو فرزند دیگرش که در کودکی به خاطر بیماری آبله از دنیا رفته بودند و شوهرش که به خاطر افتادن از درخت گردو یک پاش از حرکت افتاده بود ،دوسال پیش از دنیا رفته بود. حالا فقط او مونده بود و دختر عزیزتر از جونش. برای حفظ غرور و آبروی خودش و دخترش هر کاری می کرد تا دستشون جلوی کسی دراز نشه.