ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد»
(درس اوّل ادبیات فارسی سوم دبیرستان (ریاضی و تجربی)
قرابت معنایی دارد با :
* مَن عَرَفَ الله کَلَّ لِسانُه: «کسی که خدا را شناخت، زبانش کُند شد و توان سخن گفتن نیافت.»
* نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است / هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی (حزین لاهیجی)
* از نارسیدگی است که صوفی کند خروش / سیلاب چون به بحر رسد می شود خاموش (مخلصی نراقی قمی)
* لاف تقرّب مزن به حضرت جانان / زان که خموشند بندگان مقرّب (فروغی بسطامی)
* از تن دوست در سرای مجاز / جان برون آید و نیاید راز (سنایی)
* کسی را در این بزم ساغر دهند / که داروی بیهوشیش در دهند (بوستان سعدی)
* و گر سالکی محرم راز گشت / ببندد بر وی در بازگشت (بوستان سعدی)
* کسی ره سوی گنج قارون نبرد / و گر برد، ره باز بیرون نبرد (بوستان سعدی)
* هرکه را اسرار حق آموختند / مُهر کردند و دهانش دوختند (مولوی)
* محرم این هوش جز بی هوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست (مولوی)
* «آن که شد هم بی خبر هم بی اثر / از میان جمله او دارد خبر
تا نگردی بی خبر از جسم و جان / کی خبر یابی ز جانان یک زمان» (منطق الطّیر عطار)
* گوشم به راه، تا که خبر می دهد ز دوست / صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم (سعدی)
* با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش / مشتاق چنان شد که چون من بی خبر افتاد (سعدی)
* عاشقان کشتگان معشوقند / بر نیایید ز کشتگان آواز (سعدی)
* غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست / هر که به میخانه رفت، بی خبر آید (حافظ)
* در خرابات ز اسرار حقیقت صائب / تا خبر یافتم از بی خبرانم کردند (صائب)
* دم نتوان زد به مجلسی که در آن جا / مُهر خاموشی زدند بر لب قایل
* مُهر خموشم به دهن چون صدف زدند / تا یافتم ز گوهر اسرار آگهی