شهید طزرقی: عروس من شهادت و نام فرزندم آزادی و من از همین جا فرزندم آزادی را به شما میسپارم تا از ان محافظت کنید.
وبگاه "تخریبچی 68" نوشت:
شهید محمدرضا رنجبر طزرفی عضو واحد تخریب تیپ 21 امام رضا علیه السلام
امام على(ع) - به فرزند خـود امام حسن (ع):
لا تَلُمْ إنسانا یَطلُبُ قُوتَهُ، فَمَن عَدِمَ قُوتَهُ کَثُرَت خَطایاهُ. یابُنَیَّ، الفقیرُ حَقیرٌ لا یُسمَعُ کلامُهُ، ولا یُعرَفُ مَقامُهُ، لو کانَ الفَقیرُ صادِقا یُسَمُّونَهُ کاذِبا، ولو کانَ زاهِدا یُسَمُّونَهُ جاهِلاً. یابُنَیَّ، مَن ابتُلِیَ بالفَقرِ فقدِ ابتُلِیَ بأربَعِ خِصالٍ : بالضَّعفِ فی یَقینِهِ، والنُّقصانِ فی عَقلِهِ، والرِّقَّةِ فی دِینِهِ، وقِلَّةِ الحَیاءِ فی وَجهِهِ، فَنَعُوذُ باللّه مِن الفَقرِ .
کسى را که در پى تحصیل خوراک روزانه خود است، سرزنش مکن؛
زیرا کسى که قُوت خود را نداشته باشد، خطاهایش بسیار است.
فرزندم! آدم فقیر، حقیر است.
سخنش خریدار ندارد
و مقام و مرتبتش شناخته و دانسته نمی شود.
فقیر اگر راستگو باشد، او را دروغگو می نامند
و اگر زاهد و دنیاگریز باشد، نادانش می خوانند.
فرزندم! هر که به فقر گرفتار آید، به چهار خصلت مبتلا شود:
به سستى در یقین و کاستى در خِرد و شکنندگى در دین و کمىِ شرم و حیا در چهره.
پس، پناه می بریم به خدا از فقر .
" جامع الاخبار، ص300 "
-کتاب فرزندم را بستم....
جامدادی اش را که چند دقیقه پیش از شدتِ عصبانیت پرت کرده بودم برداشتم مداد هایش رو یکی یکی گذاشتم سر جایش و کنارش نشستم...
بغلش کردم....
بوسیدمش...
سرش را بوسیدم....
موهای عرق کردهاش را...
پی شونیش را...
گونه ی بر افروختهاش را...
و چشمهای زیبا و معصومش را....
دستهای دوست داشتنی اش را در دستانم گرفتم و بهش گفتم عصبانیت من و ببخش ....
بهش گفتم نمیخوام هیچی بشی نمیخوام دکتر و مهندس بشی فقط میخوام یاد بگیری مهربون باشی ...
بهش گفتم نمیخوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری فقط میخوام تا وقت داری کودکی کنی...
بهش گفتم شاد باش و سر زنده...
و قوی باش حتی اگر ضعیفترین شاگردِ کلاس باشی...
بهش گفتم نازنینم پشتِ همون میز آخر هم میشه از زندگی لذت برد...
بهش گفتم تو بده بستون درس و امتحان و نمره هر چی تونستی یاد بگیر ولی حواست باشه از دنیای قشنگِ خودت چیزی مایه نگذاری....
امشب من و فرزندم ساعتها کنارِ هم نشستیم پاپکورن خوردیم و فیلم دیدیم ...
و من تمام مدت به خودم و به یک زندگی فکر میکردم که آنقدر جدی گرفته بودم...
زندگی که برای من مثل یک مسابقه بود و من در رویای مدالهایش تمام روز هاش رو دویده بودم....
من سالها دویده بودم و هیچکس حتی برای لحظهای مرا متوقف نکرده بود...
هیچکس نگفته بود لحظهای بایستم و کودکی کنم....
هیچکس نگفته بود زرنگترین شاگردان لزوما خوشبختترینها نیستند....
اما تو فرزندم فقط شاد باش و قوی...
من هیچوقت از تو نمی خوام زرنگ ترین باشی...
من تنها می خوام که "تو" زندگی کردن شاد بودن و مهربان بودن را خوب بیاموزی....
یکى از آقایان کربلایى روزى دو یا سه مرتبه به زیارت ((حضرت سیدالشهدا (ع ))) مى رفت ، و روزى یک مرتبه بزیارت ((حضرت قمربنى هاشم (ع ))) مى آمد.
یک شب در عالم رؤ یا ((حضرت بى بى عالم فاطمه زهرا سلام الله علیها)) را زیارت مى کند و محضر مقدس آن حضرت شرفیاب مى شود و سلام مى کند.
حضرت به او اعتنایى نمى کند.
عرض مى کند: اى سیده من ، تقصیر من چیست ؟ از من چه قصورى سر زده که مورد بى اعتنایى شما قرار گرفتم ؟!
حضرت فرمود: بخاطر اینکه تو به زیارت فرزندم بى اعتنایى کردى .
مى گوید: اتفاقاً من روزى دو سه مرتبه بزیارت فرزند گرامى شما مى روم .
حضرت فرموده بودند: بله ، ((فرزندم حسین را زیارت مى کنى ، ولى فرزندم ابوالفضل العباس را یک مرتبه به زیارتش مى روى ، من مایلم این فرزندم را مانند فرزندم حسین زیارت کنى .(52)
در کف زهرا (ع ) بس این براى شفاعت |
روز مکافات دست هاى اباالفضل |
نیست دو عالم بهاى یکسر مویش |
گر که بسنجند خون بهاى اباالفضل |
جمله شهیدان خورند غبطه چو بینند |
روز جزا حشمت وعلاى اباالفضل |
با لب خندان بباغ خلد خرامد |
هر که کند گریه در عزاى اباالفضل ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ |
به وسیله سم به شهادت می رسم، و تو با شمشیر کشته می شوی و محاسنت از خون سرت خضاب می شود و فرزندم حسن نیز با سمّ کشته می شود، و فرزندم حسین با شمشیر کشته می شود، او را ظالم پسر ظالم! ...منافق پسر منافق می کشد.
به گزارش "حرف لر "به نقل از وبلاگ"صراط صادق":