مرد دستفروش دارد از کنار ظریف رد میشود که نگاهش به او میافتد:
روایت نو به نقل از وبلاگ وبلاگ طنزهای یک م.ر.سیخونکچی نوشت:
تو این نقش رو به من دادی تا بدبختم کنی. این معلمه تو یه روستاس و در ظاهر اوضاعش خوبه. اما کمکم تو اون روستا یه معدن پرعیار پیدا میشه که وضع مردم رو خوب میکنه. بعد حکومت میاد دست میزاره رو اون معدن و مردم روستا رو بیچاره میکنه!
وبلاگ "طنزهای یک م.ر.سیخونکچی" نوشت:
این پنجمین طنز روزانه بنده برای بولتن روزانه جشنواره عمار است:
چهار بار شکست در تست بازیگری آقا «هوشی» را مجبور کرد تا راه خطرناکی برای بازیگر شدن انتخاب کند. کارگردان در پنجمین روز در اتاقش نشسته بود و داشت تست بازیگری میگرفت که یک نفر در را باز کرد و...
یک نفر: آقای کارگردان... آقای کارگردان...
دسته اول فتنهگرهایی هستند که از دور دستی بر آتش فتنه دارند و ترجیح میدهند بیرون مرزها بنشینند و بگویند لنگش کن
روایت نو،به نقل از وبلاگ طنزهای یک م.ر.سیخونکچی نوشت:
این آخرین مطلبی است که برای بولتن روزانه جشنواره عمار نوشتم
روایت نو،به نقل از وبلاگ طنزهای یک م.ر.سیخونکچی نوشت:
آقا هوشی ۵ روز خودش را کشت تا برای بازیگری انتخاب شود.
حتی تهدید به خودکشی هم کرد اما نشد که نشد. حالا در آخرین روز او به آخرین حربه
متوسل میشود:
*
در همه مذاکرات یک عدد «روح توافقنامه» همراه خودتان ببرید تا هر بلایی سرتان آمد بیاندازید گردن او؛ هر بلایی!
وبلاگ "طنزهای یک م.ر.سیخونکچی" نوشت:
اگر عادت کرده بودیم که در هر شرایط بدی، شرایط بدتر را تصور کنیم، آنوقت بجای نق زدن زبان به شکر باز میکردیم. مثلا همین الان که انقدر بخاطر روش سیاست خارجی دولت غرغر میکنیم بخاطر این است که شرایط بدتر را در نظر نمیگیریم. اگر کمی، فقط کمی به آنچه میتوانست سرمان بیاید و نیامده است فکر میکردیم آنوقت آقا جواد خان ظریف را میگذاشتیم روی سرمان و حلوا حلوا میکردیم!