شهدا چفیه داشتند... من چادر دارم...
من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است...
شهدا چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند... من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند... من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند... من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم و اشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...
آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...
چون سرد مزاجی جنسی در خانم ها معمولا به یک سری از روش ها و شیوه های غلط در زندگی روزمره نیز می تواند مربوط شود؛ به همین دلیل برای درمان این عارضه در خانم ها باید به صورت همه جانبه تمام موارد از جمله مسایل هورمونی، بیماری های مختلف، نوع روش زندگی و عوامل مختلف روانی مانند استرس در زندگی روزمره توسط متخصص مربوطه بررسی شود تا بتوان با درمان عوامل زمینه ای، تغییر در برخی از روش های غلط و یا اصلاح شیوه های مختلف رفتاری در خانم مبتلا، این عارضه را درمان کرد.
ادامه در ادامه مطلب
بر تل خاکی نشسته بودم که خدا آمد
و کنارم نشست
گفت مگر کودک شده ای که با خاک بازی میکنی
گفتم نه ولی از بازی آدمهایت خسته شدم
همان هایی که حس میکنند هنوز خاکم و روح تو در من دمیده نشده
من با این خاک بازی میکنم تا آدمهایت را بازی ندهم
.
خدا خندید
پرسیدم خدا چرا از آتش نیستم تا هرکه قصد بازی داشت را بسوزانم
خدا اما ساکت بود گویا از من دلخور شده بود…
گفت : تو را از خاک افریدم تا بسازی نه بسوزانی
تو از خاک از عنصری برتر ساختم از خاک ساختم
که با آب گل شوی و زندگی ببخشی
از خاک که اگر آتشت بزنن باز هم زندگی میکنی
با خاک ساختمت تا با باد برقصی،
.
.
تو را ازخاک ساختم تا اگر هزار بار آتش و آب باد تو را بازی داد
تو برخیزی سر بر آوری در قلبت دانه عشق بکاری
و رشد دهی و از میوه شیرینش لذت ببری تو از خاکی و به خاکی بودنت ببال…..
و من هیچ نداشتم برای گفتن به خدا…
بودنت را میخواهم ، این که باشی ،
اینکه همیشه مال خودم باشی ،
نه اینکه رهگذری باشی و مدتی در قلبم باشی
مرا به خودت وابسته کنی و بعد مثل
یک بازیچه کهنه رهایم کنی
گفتم که قلبم مال تو است ،
نگفتم که هر کاری دوست داری با آن کن!
گفتم تو مال منی ، نه اینکه همزمان با
هر غریبه ای که دوست داری باش…
گفتم با وفا باش ، نه اینکه در این دو
روز دنیا ، تنها یک روزش را در کنارم باش!
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ،
بیا و از آب چشمه دلتنگی هایم بنوش
تا بفهمی چه حالی ام ،
تا بفهمی خیره به چه راهی ام …
دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من
باشی و خیالم راحت ، اینکه همیشه
خورشید عشق در قلبمان بتابد
نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ،
نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ،
غرورت را زیر پا بگذار تا من برایت دنیا را
زیر پا بگذارم ، با من باش تا من تا ابد مال تو
باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم
تا بفهمی عشق چیست!
نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به
زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود،
نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش
میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ،
گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی
که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری
نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا
هیچ جایی در قلبت نداشته باشم….