سه شنبه 9 دی1393 ساعت: 13:16 توسط:منتقد شهر
با سلام
بنظر بنده یکی از دلایل پایین آمدن سن ازدواج در شهرمان قرار گرفتن مدارس دخترانه در جای نامناسب است. آقای دکتر شما هم به عنوان جامعه شناس به این امر واقف بوده و حتما نظراتی در این باره دارید. امید است در محل فعلی مدارس با درایت شما تجدید نظر شود و مدارس دخترانه در مدارسی که امکان نظارت والدین و نیروی انتظامی در آنها بیشتر است قرار داده شوند.
با تشکر
تبلیغات
تاکسی تلفنی همشهری
به اطلاع همشهریان محترم یامچی و اهالی محترم روستاهای هم جوار میرساند
جهت رفاه شما عزیران
تاکسی تلفنی همشهری
به صورت رسمی
به مدیریت : آقای اکبر مختارپور اصل
با رانندگان مجرب ومتعهد
بطور شبانه روزی وبا ارائه سرویس دهی
به تمام نقاط کشور افتتاح گردید
تلفن تماس 04142162222 و 09389679501
آدرس.شهریامچی- خیابان امام- نرسیده به پل وحدت- روبه روی مسجد حضرت ابولفضل(ع)
سه شنبه 9 دی1393 ساعت: 8:37 توسط:همشهری دلسوز مرندی
جاده مرگ(مرند-خوی ومرند-جلفا)همچنان قربانی میگیرد:امدادرسانی به 2حادثه خونین پی درپی درمرند
این دو حادثه خونین در برخورد تریلی بامینی بوس ترکیهای و در یک حادثه دیگر در همان محل بر اثر برخورد وانت نیسان با انتهای تریلر تصادفی رخ داده است.
نجاتگران پایگاه امداد جادهای شهیدرحمت ا... اوهانی جمعیت هلال احمرشهرستان مرند به حادثه دیدگان برخورد تریلی با مینیبوس امدادرسانی کردند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، سرپرست جمعیت هلال احمرشهرستان مرندگفت: درپی تماس تلفنی اورژانس ۱۱۵ مرند مبنی بر تصادف تریلر با مینی بوس ترکیهای در محور مرند-خوی نرسیده به شهر کشکسرای، ۲۴ کلیومتری یایگاه امداد و نجات شهید اوهانی جمعیت هلال احمرمرندبلافاصله تیم امداد ونجات به محل اعزام شدند.
حبیب ذوالفقاری ادامه داد: راننده خودروی ترکیه در درون خودرو گیر کرده بود که بلافاصله نجاتگران پایگاه امدادجادهای شهیداوهانی مرند با استفاده از تجهیزات برش خودروی نجات راننده مینی بوس را رهاسازی وبه اورژانس تحویل دادند و توسط اورژانس به مراکز درمانی انتقال داده شدند که متاسفانه درحین انتقال جان خود را ازدست داده بود.
وی خاطر نشان کرد: به فاصله اندکی از این حادثه، حادثه دیگری در همان مکان به علت سرعت زیاد و عدم دید راننده وانت نیسان با انتهای تریلر تصادفی برخورد و سپس اطاق نیسان کنده شده و با عابرپیاده بشدت برخورد و روی فرد مذکور میافتد سپس خودرو به یکی از افسران نیروی انتظامی حاضر در صحنه میزند که هر دو فرد بشدت مصدوم میشوند.
ذوالفقاری افزود: افسر نیروی انتظامی توسط عوامل پلیس و عابر پیاده توسط اوژانس به بیمارستان انتقال داده شدند. و دو کودک سرنشین خودروی نیسان نیز مجروح میشوند که بصورت سرپائی توسط نجاتگران هلال احمر مداوا میشوند. متاسفانه راننده مینی بوس تبعه ترکیه و عابر پیاده در حین انتقال فوت کردند./
دوشنبه 8 دی1393 ساعت: 18:39 توسط:حبیب ماهرخ
با سلام خدمت اهالی محترم شهریامچی
خوش بختانه روزبه روز شاهده آبادی شهردل نشینمان در هرزمینی هستم ودر عرصه دنیایی مجازی نیز شاهده ایجاد وبلاگهای متنوع توسط همشهریان با فرهنگمان هستیم که این امرنیز به نوعی تاییدکننده رشدعلمی وفرهنگی اهالی بافرهنگ بخش یامچی میباشد این جانب حبیب ماهرخ نیز به عنوان یک شهروند شهرزیبای یامچی قدم کوچکی دراین راستا برداشته واقدام به ایجاد ویلاگ نموده ام.
باامیدبه این که باسرزدن به این گونه وبلاگها ونظردادن موجبات دل گرمی جوانان شهرمان را فراهم بکنیم
یاشاسن یامچیمز
http://mahrokh1392.blogfa.com
شنبه 6 دی1393 ساعت: 17:57 توسط:محله شهید عسگری
سلام اب خ شهید عسگری بعد از یک هفته وصل شد اونم با تلاش نیروهای اب و فاضلاب شهر خودمون ترکیدگی لوله بعد از زحمات بسیاری که این عزیزان کشیدن شناسایی و تعمیرات مورد نظر انجام شد جا دارد از زحمات اقایان سلطانعلی رخ افروز و اقای بهرامی و جواد زین العابدین زاده قدر دانی کنیم .
دوشنبه 8 دی1393 ساعت: 14:44 توسط:به نام حق
پنج شنبه 4دی ماه 93.مسجد امام زمان
زن و شوهری داخل تاکسی شدند.پس از دقایقی راننده تاکسی به مرد گفت: به خانومتون بگید رژش را عوض کند.من از این رنگ خوشم نمی آید
مرد عصبانی شد.یقه ی راننده را گرفت.چندین فحش نصار راننده کرد و به او گفت چرا به ناموس مردم نگاه میکنی.مگه خودت ناموس نداری؟رنگ رژ خانوم من به تو چه ربطی داره؟
باران به شدت می بارید و مرد درحالی که ماشین خود را در جاده پیش می راند، ناگهان به خاطر لغزنده بودن جاده، تعادل اتومبیلش به هم خورد و به سمت خارج جاده منحرف شد. از حسن امر، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیک های آن داخل گل و لای گیر کردند و راننده هر چه سعی کرد نتوانست آن را از گل بیرون بکشد.
به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و به سمت مزرعه ی مجاور دوید و در زدد. کشاورز پیر که داشت کنار شومینه استراحت می کرد، به آرامی آمد و در را باز کرد.
راننده ماجرا را شرح داد و از کشاورز درخواست کمک کرد. پیرمرد گفتکه ممکن است از دستش کاری برنیاید، اما اضافه کرد؛ بذار ببینم «فردریک» چیکار می تونه برات بکنه!
لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یک قاطر پیر را گرفت و با زور او را بیرون کشید. تا راننده شکل و قیافه ی قاطر را دید، باورش نشد که این حیوان پیر و نحیف بتواند کمکش کند؛ اما چه می شد کرد، در آن شرایط سخت به امتحانش می ارزید.
با هم به طرف جاده رفتند. وقتی به ماشین رسیدند، کشاورز یک سر طناب را به اتومبیل بست و سر دیگرش را محکم چفت کرد دور شانه های فردریک (یا همان قاطر!) و سپس با زدن ضربه روی پشت قاطر، داد زد: یالا، پل فردریک، هری تام، فردریک تام، هری پل… یالا سعیتون رو بکنین… آهان فقط یه کم دیگه… یه کم دیگه… خوبه… آفرین، تونستین.
راننده با ناباوری دید که قاطر پیر موفق شد اتومبیل را از گل بیرون بکشد! با خوشحالی زائدالوصفی از کشاورز تشکر کرد و در حین خداحافظی از او، گفت: هنوز هم نمی تونم باور کنم که این حیوون پیر تونسته باشه چنین کاری رو انجام بده!! حتماً هر چی هست زیر سر اون اسم های دیگه ست. نکنه یه جادویی در کاره؟
کشاورز پاسخ داد: ببین عزیزم، جادویی در کار نیست. اون کارو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یه کار تیمی می کنه. آخه می دونی، قاطر من کوره!
«من نمی توانم» یک کوچه ی بن بست است!
لئوفلیچه بوسکالیا
مبلغ اسلامی بود .
در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می
پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد .
می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه ر
برگردانم یا نه !
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این
را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم
پرسیدم بابت چی ؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم
اما هنوز کمی مردد بودم .
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم
فردا خدمت می رسیم
تعریف می کرد :
تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت
می فروختم ...
این ماجرارا که شنیدم دیدم چقدر وضع ما مذهبی ها خطرناک است .
شاید بد نباشد که به خودمان باز گردیم و ببینیم که روزی چند بار و به
چه قیمتی تمام اعتقادات و مذهبمان را می فروشیم ؟!