فارس: خودتان رو معرفی کنید و بگوییدچهزمانی و چگونه عضو سازمان شدید؟
شرقی: حسن شرقی هستم متولد سال 1333. مهر ماه سال 1359 در حین خدمت و ابتدای جنگتحمیلی اسیر شدم. 9 سال سخت و طاقت فرسا را در زندانهای عراق گذراندم. فشار زیادی روی ما بود. در آن ایام از طریق تلویزیون اردوگاه متوجه شدم که سازمان اقدام جذب نیرو دارد و برای فرار از شرایط سخت اسارت به سازمان رفتم.
سال1368 از اردوگاه«الرمادیه» که محل نگهداری زندانیان و اسرای ایرانی بود،وارد سازمان شدم. از آن روز تا زمان رفتن به اردوگاه رفتار عراقیها با ماخوب شد و پس از چند ماه به اشرف رفتیم.
فارس: آیا پیش از ورود به سازمان شناختی از آن داشتید؟
شرقی: چون از قبل نظامی بودم شناختی در مورد سازمان نداشتم، چرا که ارتباط بااحزاب و جریانات برای نظامیها ممنوع بود و تنها در سالهای 66 و 67 شناختکمی از سازمان در تلویزیون کسب کردم.
سوال: در اردوگاه چه فعالیتی داشتید؟
شرقی: درسالهای اول بیگاری داشتیم که شامل بلوک سازی و کارهای ساختمانی بود،بعد راننده کامیون و در سالهای آخر مسئول کتابخانه سازمان شدم که جزوبهترین پستها بود. این کار بیشتر از 6 ماه طول نکشید، چرا که با مسئولان اردوگاه مشکل پیدا کردم.
فارس: سران فرقه با چه ایدئولوژی یا توجیهی افراد را در پادگان اشرف نگه میداشتند و با چه حربهای جوانان را جذب میکردند؟
شرقی: مسعود رجوی ایدئولوژی خاص خود را دارد که در جامعه بیرون نمود عینی ندارد. یکی از آنها جدا کردن زن و شوهر از یکدیگر تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیکبود. ایدئولوژی رجوی تنها حفظ سازمان بود. سازمان پیش از ورود، از اعضاتعهدی میگرفت که تا زمان حضور در آنجا باید به مقررات متعهد و از دستوراترجویها اطاعت میکردند.
فارس: آیا دلیل حضورتان در سازمان مقابله با نظام و سرنگونی آن بود؟
شرقی: نه، تنها برای فرار از مشکلات به آنجا رفتیم.
فارس: طی این سالها از خانواده خود خبری داشتید؟
شرقی: همان ابتدا در نامهای، به همسرم اجازه طلاق دادم، اما از پدر و مادرمخبری نداشتم. پس از فرار متوجه شدم که پدرم 12 سال پیش فوت کرده و سرانسازمان این موضوع را به من اطلاع ندادند.
فارس: شغل یا ماموریت اصلیتان در سازمان چه بود؟
شرقی: من راننده تریلی و اتوبوس بودم و به شهرهای مختلف میرفتم، امابهدلیل ترس از سرنوشت خود فرار نکردم. ترس از گیر افتادن از سوی استخباراتعراق و تحویلم به سازمان و پس از آن شکنجه در زندان ابوغریب.
فارس: چه اجناسی را حمل میکردید؟
شرقی: در ابتدا یخ به اشرف میبردم و پس از آنکه کارگاه یخ سازی در اشرف ساخته شد، برنج، آرد و مهمات جابجا میکردم.
فارس: چه مهماتی؟
شرقی: تسلیحاتسبک، نیمه سنگین و سنگین مانند تانکهای چیفتن. طبق قراردادی بین رجوی وصدام حواله بشکههای نفتی که رجوی میگرفت و در خارج میفروخت به داخلبرگشته و از صدام سلاح میخرید.
فارس: در عملیات سازمان علیه کردها یا انتفاضه جنوب علیه شیعیان این کشور در سال 1991 چه فعالیتی داشتید؟
شرقی: برخی مواقع زرهی به آنجا منتقل میکردم.
فارس: از مقر موسوم به 49 چه میدانید؟
شرقی: در مورد آن چیزهایی شنیدهام از جمله آنکه مسعود رجوی در آن به سر میبرد وتاسیسات زیرزمینی دارد. رجوی پس از جنگ 2003 به آنجا رفت چرا که ایمن است.
فارس: چرا ردههای بالای سازمان را به خانمها داده بودند؟
شرقی: زمانیکهمسعود رجوی مریم را به عنوان مسئول اول سازمان انتخاب کرد و خود در نقشرهبری ظاهر شد و یا طلاق اجباری را مطرح کرد، در مورد جایگاه و وضعیت زناندر سازمان موضوعاتی پیش آمد که مسعود با این حربه تلاش کرد مسئله را حلکند. وی در سال 1367 انقلاب ایدئولوژیک را به مرحله اجرا گذاشت وزنان را به سطوح بالای سازمان رساند که به نظرم این کار برای مسعود نتیجهداشت.
فارس: حضور خانوادههای اعضا در کنار پادگان چه تاثیری روی اعضا و سران داشت؟
شرقی: مسعودرجوی پس از جنگ 2003 گفت که هر خانوادهای میتواند با اعضای خود دیدارکند و خانوادهها به همین منظور به اشرف آمدند، اما در اولین دیدارها،خانوادهها اعضای اسیر خود در سازمان را با خود میبردند. با شکست این سیاست رجوی،وی تغییر رویه داده و خانواده و پدر و مادر را در سطح سگ و گربه که فقط فرزندان را زاییدهاند کاهش داده و از آن پس خانواده را با پسوند «الدنگ» خطاب میکرد.
خانوادههابرای رساندن پیام خود و گفتوگو با فرزندان و بستگانشان از بلند گواستفاده میکردند و سازمان نیز برای مقابله آنها اقدام به نصب بلندگو کردکه این بلندگوها از 5 صبح تا نیمههای شب روشن بودند. این شرایط به لحاظروحی و روانی شکنجهای برای اعضای سازمان بود و ما با گذاشتن گوشی اسفنجیآن را تحمل میکردیم، اما قلباً با خانوادهها احساس همدردی داشتیم.
فارس: تا به حال شده که به عمر از دست رفته خود در اشرف فکر کنید.
شرقی: ما عمری را در این مسیر طی کردیم و مجبور بودیم تحمل کنیم تا از این فضا خارج شویم. ساکنان اشرف به هیچ وجه شاد نبوده و نیستند و اگر فیلمی در این خصوص در سیمای آزادی منتشر میشود، مصنوعی است.
فارس: از وضعیت و رفاه سران سازمان در اروپا خبر داشتید؟
شرقی: ماتصور میکردیم آنها هم مانند ما هستند و پس از فرار بود که فهمیدم آنها باپولهای کلانی که از صدام به دست آوردهاند، شرکتهایی در کشورهای عربی وغربی دارند. ما تازه فهمیدهایم که مقامات غربی برای سخنرانیهایخود در حمایت از منافقین بین 10 تا 20 هزار دلار پول میگیرند در حالیکه درگذشته تصور میکردیم که این حمایتها به دلیل درست بودن راه سازمان است.
فارس: جزو گروه چندم به لیبرتی رفتید؟
شرقی: گروه سوم.
فارس: پیش از رفتن به لیبرتی چه تصوری در مورد آن داشتید؟
شرقی: سران سازمان پیش از رفتن اعضا به لیبرتی، آن را یک زندان معرفی کرده وگفتند که باید در بنگال(کانکس) زندگی کنیم. در توافق بین آمریکا، دولتعراق و سران فرقه قرار شد که پس از مدتی از لیبرتی به کشوری ثالث برویم.
فارس: تشریفات رفتن از اشرف به لیبرتی را توضیح دهید.
شرقی: هر گروهی که قرار بود به سمت لیبرتی حرکت کند باید با لباس مناسب بهقبرستان اشرف میرفت که این برنامه در سیمای آزادی به نمایش گذاشته میشد.
سوال: به عنوان سخن آخر...
شرقی: اعضااز وضعیت خود در سازمان راضی نیستند و اگر به کشوری ثالث بروند بیشترشانجدا خواهند شد و شاید به همین دلیل است که سران نمیخواهند که سازمان ازوضعیت پادگانی فعلی و کشور عراق خارج شود
اولین باری که گرامافون وارد خونه شما شد برخورد شما با اون چگونه بود؟
به دلیل توانایی مالی کم،گرامافون نداشتیم و همسایمون داشت،تا این که خواهر بزرگترم برامون یه گرامافون خرید.
وی ادامه داد:پدرم مخالف شدید گرامافون بود و ما زمانی از اون استفاده می کردیم که پدرم حضور نداشتن.
مسعودی تصریح کرد: یادمه یه روز که پدرم خونه نبود و ما مهمون داشتیم از گرامافون استفاده کردیم اما از شانس خوبون پدرم به دلیل جا گذاشتن چیزی در منزل به خونه برگشت.
وی ادامه داد:خواهرم خیاط بود و خیاطی داشت می گفت وقتی پدر وارد خونه شد با دیدن گرامافون،با صدای بلندی گفت:شما می خواین آبروی من رو ببرید،این کارها چیه که انجام میدید.
مسعودی بیان کرد:حتی اون زمان که رادیو هم اومد ما از طریق همسایه ها به رادیو گوش میدادیم و اون زمان موج75 رادیو تهران می گرفت.
مشوق اصلی شما چه کسی بود؟
اون زمان که من تو رادیو می خوندم، به مادرم می گفتم چه طور بود،می گفت،صدات می یومد اما زیاد واضح نبود و مادرم مخالفتی با خوندنم نداشت تشویقم می کرد و بیشتر تصنیف هارو برام زمزمه می کرد.
اون سال ها اوایل دهه20 ایران درگیر جنگ جهانی دوم بود چه خاطره ای از اون روزها دارید؟
زمانی که روسها اومده بودن ما در همان منزل خودمان سکونت داشتیم و روسها اولین جایی که اشغال کرده بودن بندر انزلی بود.
شما برخوردی با روسها داشتید؟
من نه ولی دوستان و بزرگترها یه عده به وسیله روسها رانندگی یاد گرفتن،کامیونشون رو میشستن و باهاشون رفیق میشدن و ازشون سیگار می گرفتن،حتی زبان روسی هم بلد شدن و الان هم یه عده از گیلانی های قدیم روسی بلدن.
در زمان مدرسه شما کلاس سرود داشتید؟
بله دوستان هنرمند گیلانی ساز میزدن و خودشان می خواندن و این اشتیاق سبب شده بود با آنها آشنا شوم،همانند خیاط آذری که اهل زنجان بود و تار می زد و وقتی با او دوست شدم 12 سالم بود که اون من رو به اتاق پروش دعوت می کرد و پرده رو میبست و از من می خواست براش بخونم.
چه کسی شوق خواندن را در شما پرورش داد؟
من فکر می کنم خوندن به معنای واقعی در درجه اول یه چیز داتی و باید صدا داشته باشیم و مقدارو اندازه صدا زیاد مهم نیست،صدا باید فطری باشد و گیرنده ات قوی باشد برای شنیدن و با ساز به خوبی عجین شدن.
انتهای پیام.