بیرون شدن از دام رقبا ممنوع
دنیای بدی شده نفس کشیدن ممنوع!
خندیدن و از قفس پریدن ممنوع!
در تنهایی خویش حتی رویا
یک ذره هم از عشق چشیدن ممنوع!
ما را پی وصل کردن آوردند اما
بخدا به هم رسیدن ممنوع!
اینجا همه دام وسوسه گستردند
بیرون شدن از دام و جهیدن ممنوع!
داخل این کیف باطری با حجم 6 الی 10 هزار میلیآمپر تعبیهشده که در بیرون از خانه و هنگامیکه به شارژر و برق دسترسی ندارید، ابزار الکترونیکی شما مانند تبلت و گوشی هوشمندتان را نیرومند سازد.
با قرار دادن کیف روی یک صفحه (که همراه کیف به فروش میرسد) و فشار دکمه مخصوص عملیات شارژ انجام میشود.وجود ال ای دی بیرون کیف نشانگر میزان شارژ شدن به صورت بیسیم است.
این کیف همراه با لوازم جانبی بین 300 تا 650 دلار قیمت دارد.
تنها راه حلش این است: باید اندوه را بعنوان بخشی از وجودت زنده نگهش داری. باید هر روز توی وجود اندوه دنبال نبض بگردی. تیمارش کنی. حالش که جا آمد بیاوریاش سر میز مذاکره؛ خب اندوه جان! من میروم سر کارهایم، تو هم بنشین ببین میخواهی امروز چه کار کنی. گوشیام آنجاست. دوست داری زنگ بزن قرار بعد از ظهر را کنسل کن.
سلام
بعد از اینکه مادرشوهرم خون تزریق کرد و شیمی درمانیشو انجام داد ، حالش بهتر از قبل شد و کمی جون گرفت احساس کردیم شیمی درمانی این دوره بهش ساخته و عوارضش ظاهر نشد ، خواهر شوهر بزرگه خیالش راحت شد و رفت ...
برادرشوهر کوچیکه و خانمش از شمال اومدن و از همون روز کم کم عوارض خودشو نشون داد ... نفس نفس میزد ، دهان و زبون و لب حالت پخته و آفت زده شده بود و بخاطر همین هیچی نمیتونست بخوره و فقط شیر میخورد ، صداش گرفته بود ، استخون درد و بدن درد داشت ، نای حرکت نداشت ......
همه فکر کردیم عوارض شیمی درمانیه و کم کم خوب میشه ... همه فکر میکردیم حد اقلش تا اخر سال دووم میاره ولی نیاورد ... توان تحمل این همه درد و رنج رو نداشت ... نفس نداشت .... جون نداشت ....
روز اخر ، صبح که رفتم پایین پیششون ، تا وارد شدم نزدیک بود لگدش کنم ! دقیقا جلوی در روی زمین دراز کشیده بود و پتو روش بود ! گفتم : عه !!!! زندایی !!!! اینجا چرا دراز کشیدین ؟؟؟ چی شده ؟؟؟ با صدای گرفته گفت : افتادم ! از دستشوئی که داشتم میومدم بیرون افتادم ! دستم درد گرفت ..... خواهر شوهر کوچیکه که دکتر هم هست و از شب قبلش اومده بود خونه ی ما ، توضیح داد که مامان تا در دستشوئی رو باز کرد همون داخل افتاد و اون کشیدش بیرون و همون دم در روش پتو انداخت ....
و این اخرین مکالمه ی ما بود .....
** ادامه مطلب رمز نداره ... خیلیم طولانیه ..... اگه حوصلشو داری برو .... **