دیشب مهمون اومد خونمون گودزیلاشون رفت تو اتاقم بازی کنه!
بعد اومده با بغض میگه:
_دستم خورد مجسمه ات شکست…
(محض اطلاع: ما خـیـــــــــــلـــــی با این مهمونا رو در وایستی داریم)
منم اومدم با ادب جواب بدم میخواستم بگم :فــدای ســرت..
حواسم نبود گفتم: بـــــخـــوره تــــو ســــرت!!!
والدین گودزیلا -_-
من
مامان بابام O_o
.
.
.
داشتم تو فیس بوق همینجوری گشت میزدم و عکسای دوستامو لایک میزدم…یهو دیدم بابام اومد تو اتاقم با سرعت نور یه پس گردنی نثار اینجانب کرد!
برگشتم بهش گفتم: ددی چرااا آخه؟؟!!!
گفت: دخترعموتو دیروز دیدم بهم گف به اون بی معرفت بگو بیاد عکسای منم لایک کنه!! منم اومدم اینو بهت بگم! ینیییی تا الان تو شوک این موضوعم!!!
دخترعموی لایک گیره ما داریم؟؟!!
قیافه بابام و دخترعموم: :دی منم که مث همیشه: ((
.
.
.
اومدم خونه دیدم یه دفه تمام حجم اینترنتم تموم شده! (خدا نصیب هیشکی نکنه) خواهرمو صدا زدم میگم تو چیزی دانلود کردی؟ میگه آره یه فیلم فول اچ دی یک ساعته فقط !! میگم آخه کروکدیل تو بیخود کردی تمام حجمو کشیدی! میگه الکی شلوغش نکن نوشته بود دانلود رایگان !!! به من ربطی نداره! !!!
خواهره من دارم آیا ؟؟؟
.
.
.
دوست دارم وضع و حال این مدتم سریع بنویسم برم
امتحان دارم
درگیر درسام هستم
اگه توییتر بذار این بینا بین درسم میخونم
ولی خدایی کمش کردم
از محل کار قبلیم اومدم بیرون
از وقتی دیگه گفتم نمیام دو هفته اونجا بودم حسابها رو جمع و جور کردم من میخواستم آدم مسئولی باشم مثل بچه ها رفتار نکنم همه چی رو تحویل بدم ولی مدیرعامل مسخره ی ما وقتی من گفتم نمیام و باورش شد که نمیام دیگه بهم زنگ نزد وقتی هم کارم داشت به کارمندا میگفت بهم زنگ بزنن
از نظرم مشکل شخصیتی داره
دیوونه هست گفته بود حق نداری ترک کار بکنی
پیغام پسغام داده بود
میخواستم بگم احمقی یا خودتوبه احمقی میزنی من دو هفته پیش گفتم دیگه نمیام
ترک کار کیلویی چند
ادم مزخرف مشخص بود بدجور سوخته که من رفتم
اره دیگه یه کسی که فقط بیگاری میده نبایدم از دست بده
وقتی بهش گفتم من میخوام حقوقم بیشتر باشه گفت نمیشه
در صورتی که تو همون جلسه گفتن کارمندا نسبت به ارزشی که برای شرکت دارن حقوق میگیرن
دیگه گذشت و از این بابت خوشحالم که از اونجا اومدم بیرون
درسته همه جا خوبی ها و بدیها همه کنار هم هست
و من اونجا کسب تجربه کردم
نباید از حق گذشت
و البته حسابی هم کار کردم
حالا جای جدید یه کارخوونه هست که دور از اصفهانه حدود 30 کیلومتری اصفهان
هواش سرده
محیط کارگری هست شرایط ویژه داره ولی هنوز تصمیم کامل به موندن نگرفتم
قشر زحمت کش جامعه یهویی یه کارگری اومد یه کلوچه داد دستم گفت این سهم شما
کلی هم با خجالت سرش هم انداخته بود پایین
بعد از همکارم پرسیدم داستان چیه
گفت هر چند یه چیزی میاره واسه همه
بعد البته اولش گفتم یعی تمیز هست بخورم
تو پلاستیک بود
لطف کرده بود آورده بود
منم یکمش رو خوردم ولی بقیه اش رو گذاشتم رو میز همکارم و امیدوارم بخوره
اینجا محیطی که کارگرا هستن با جایی که ما هستیم متفاوت هست
واقعا قشر خوب و زحمت کشی هستن
من فعلن فقط سه روز در هفته میرم
فعلن کامل به کار نکرده و آبگرمکن اینا هم نیست
سه تا خانم اومده بودن از کارگران سابق اینجا اول داد و بیداد کردن حقوقشون ندادن ولی بعد دیگه رفتن
یکیشون بچه اش رو از دست داده بود 16 سالش بوده بچه اش
دلم براش سوخت میگفت چشمم کم سو شده
هر چی باشه چه اینجا بمونم چه نه فعلن برام جالبه که با محیطهای کارگری هم کار کنم
مامان که مخالف هست برم
برم بدرسم
عجب مسخره هست این قضیه گم شدم 4.1 میلیارد من الان دارم دولتی میخونم یعنی چی معنی نداره مشخص نباشه این پول رو دولت برداشته با نه و وظیفه ی دیوان محاسبات هست که تختلفات دولت از بودجه رو مشخص بکنه
مسخره هست دولت متهم به جناحی بازی بکنه و بگه شکایت میکنه
این قضیه ی درگیری مسلحانه در گلپایگان هم مشکوک هست اول گفتن 25 میلیون از یه بانک بردن سارقان پرشیا و زانتیا داشتن
چهار الی پتج نفر هم آدم کشتن اینا حرفه ای بودن یکی از کشته شده ها سرهنگ بوده
دو تا شهروند معمولی هم کشتن
خدا خودش کمک بکنه
کشور اینقدر مسخره شده هر خبری سیاسی میشه و اجازه نمیدن مشخص بشه حقیقت چیه
سربلند ایران و ایرانی
یا حق
سلام به همه مردم ایران زمین به وبلاگ من خوش اومدید اومدم بهتون شب یلدا رو تبریک بگم بخشید شب یکشنبه بود ولی من امروز فرصت داشتم و اومدم دوستان اگه درخواستی داشتید در فهرست نظرات بگید خب اگه کاری چیزی ندارید من برم ؟؟؟؟؟؟ بای به امیددیدار امیدوارم بازم همو ببینیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بای
یلدایتان مبارک باد
دیشب مهمون اومد خونمون گودزیلاشون رفت تو اتاقم بازی کنه!
بعد اومده با بغض میگه:
_دستم خورد مجسمه ات شکست…
(محض اطلاع: ما خـیـــــــــــلـــــی با این مهمونا رو در وایستی داریم)
منم اومدم با ادب جواب بدم میخواستم بگم :فــدای ســرت..
حواسم نبود گفتم: بـــــخـــوره تــــو ســــرت!!!
والدین گودزیلا -_-
من
مامان بابام O_o
.
.
.
داشتم تو فیس بوق همینجوری گشت میزدم و عکسای دوستامو لایک میزدم…یهو دیدم بابام اومد تو اتاقم با سرعت نور یه پس گردنی نثار اینجانب کرد!
برگشتم بهش گفتم: ددی چرااا آخه؟؟!!!
گفت: دخترعموتو دیروز دیدم بهم گف به اون بی معرفت بگو بیاد عکسای منم لایک کنه!! منم اومدم اینو بهت بگم! ینیییی تا الان تو شوک این موضوعم!!!
دخترعموی لایک گیره ما داریم؟؟!!
قیافه بابام و دخترعموم: :دی منم که مث همیشه: ((
.
.
.
اومدم خونه دیدم یه دفه تمام حجم اینترنتم تموم شده! (خدا نصیب هیشکی نکنه) خواهرمو صدا زدم میگم تو چیزی دانلود کردی؟ میگه آره یه فیلم فول اچ دی یک ساعته فقط !! میگم آخه کروکدیل تو بیخود کردی تمام حجمو کشیدی! میگه الکی شلوغش نکن نوشته بود دانلود رایگان !!! به من ربطی نداره! !!!
خواهره من دارم آیا ؟؟؟
به نام پروردگار خوبی ها
سلام سلام.شب همگی بخیر و خوبی بگذره
خب..بی خوابی فعلا به هممون چیره شده.خوابمون نمیاد خانوادگی..منم با سیستم داماد گلم می نویسم
خب....امشب یه درسی گرفتم..واقعا راست میگن اگه خدا دری رو ببنده،قطعا دری دیگه رو باز میکنه
دیروز،رفتم مصاحیه برای حوزه ی علمیه...شرایطشو داشتم،اما به خاطر دانشجو بودن،و تداخل امتحانات پایان ترم،به نظر نمیاد پذیرفته بشم
وقتی از اطاق مصاحبه اومدم بیرون،دلم گرفته...واقعا دلم یه محیط دوستانه میخواست.از دانشگاه خسته شدم.خیلی خسته...
دلم یه جایی میخواست که بحث و علم باشه..میدیدم خانم ها،گرم صحبتن و بحث میکنن...
خلاصه...اومدم بیرون...برگشتم تا برم دانشگاه ...ولی رفتم خونه چون حوصله نداشتم......
خلاصه...اون روز گذشت...امروز با دوستم مطهره بانو قرار داشتم،قرار بود واسم کتاب بیاره...
ازم راجب نتیجه ی مصاحبه پرسید،گفتم جریانو....یکم دست دست کرد و گفت:میگم سپید،چرا عضو انجمن علمی نمیشی؟
من:انجمن علمی؟
راستش،از ترم قبل دنبالش بودم...چون در جریان برنامه هاش بودم..میدونستم بچه های کار بکنی عضوشن...ولی نمیدونستم کیارو قبول کنن
از مطهره پرسیدم:میشه منم بیام؟
مطهره:چرا نمیشه؟..یعنی نمیدونستی؟بچه ها می گفتن بهت گفتن،اما سر باز زدی..
من:برا انجمن چیزی نگفتن..برای نشریه گفتن که مسئولیت بگیرم که من برا ارشد دیگه وقتی نداشتم...اما راجب انجمن چیزی نگفتن
مطهره:باشه...پس من اسمتو میدم
من:ااااااااااااااااااااااممم....این خیلی عالیه
خیلی خوشحال شدم...انقدر خوشحال که ذوق کردم.....وقتی اومدم خونه،واسه مامان جریانو گفتم....
یکم که فکر کردم میبینمن انچنان هم بد نشد...من میتونم سال تینده همچنان برای حوزه شرکت کنم...اینجا با بچه هایی هم گروه میشم که میتونم رو علمشون حساب کنم...شاید یتونم یه همکار مقاله ای پیدا کنم
خلاصه....هیچ کار خدا بی حکمت نیس...دیگه دلگیر نیستم....نمیدونم......قطعا معاشرت با این بچه ها،چیزهای زیادی یادم میده....مطمئنم.......................
خدایا...ممنونم بابت این همه توجهی که بهم داری..............خب...امیدوارم منم بتونم شکرشو به جا بیارم...
خب.....مراقب خودتون باشید
در پناه خدا بمونید....بدرود