خبرگزاری مهر-گروه هنر: در دو بخش پیشین از گفتگوی دو نفره اندیشه فولادوند بازیگر و شاعر جوان با نرگس آبیار کارگردان فیلم «شیار 143» درباره شیوه پرداخت نرگس آبیار به چشم انتظاری های یک مادر در فیلم «شیار 143» صحبت شد و فولادوند هم درباره کودکی خود که در جنگ گذرانده و تصاویری که دیده و تجربه هایی که در جامعه از آن دوران کسب کرده سخن گفت؛ تصاویر و تجربه هایی که منجر به انتشار آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» شد.
بخش سوم و پایانی گفتگوی این دو بانوی هنرمند به چگونگی معرفی دفاع 8 ساله مردم ایران در مقابل هجوم دشمن بیرونی به دنیا توسط سینما و ادبیات اختصاص دارد. در این بخش به ناتوانی مدیران فرهنگی در معرفی سینمای جنگ و به انحصار در آمدن این مقوله در دست عده ای خاص از سینماگران اشاره شد. همچنین نرگس آبیار به عنوان نویسنده و کارگردان به وجود کتاب های ضعیف با نگاه های سطحی به انسان های بزرگ در جنگ اشاره کرد و گفت که کتاب های نوشته شده در حوزه ادبیات مقاومت هیچ سنخیتی با واقعیت جنگ ندارد.
در پایان این نشست هم فولادوند آلبوم موسیقی اش را به رسم یادبود به آبیار تقدیم کرد.
نرگس آبیار نویسنده و کارگردان فیلم «شیار 143»: در حوزه کتاب و ادبیات مقاومت شناخت بیشتری نسبت به سینما دارم و بر اساس همین شناخت می توانم ادعا کنم که برای مدیران در حوزه کتاب ارائه آمار و بیلان کاری مهم تر از محتوای اثر است و علامند هستند که در اخبار اعلام کنند که درباره تعداد مشخصی از سرداران جنگ کتاب نوشته ایم و یا وقتی کنگره چند هزار شهید برگزار می شود بگویند این تعداد کتاب را برای معرفی شهدا روانه بازار کرده ایم.
اندیشه فولادوند شاعر، ترانه سرا و بازیگر سینما: در تمام شاخه های هنری نسبت به مقوله جنگ دست مدیران فرهنگی خالی بوده است و تنها کتاب و سینما نیست.
آبیار: به نظر من ضعف کتاب های منتشر شده در حوزه ادبیات مقاومت به اندازه ای است که آثار ضعیف با نگاه سطحی درباره انسان های بزرگ نوشته شده است؛ کتاب هایی که نه شخصیت و نه توانمندی رزمندگان و شهدا در آنها معرفی شده و نه سنخیتی با واقعیت جنگ دارند.
به دلیل اینکه پول اندکی برای حوزه ادبیات مقاومت در نظر می گیرند، نویسنده های صاحب قلم حاضر نیستند وارد میدان کار شوند و ترجیح می دهند ادبیات مقاومت و جنگ را در کنج خانه های خود پیگیری کنند در نتیجه نگارش این آثار به کسانی سپرده می شود که نه صاحب نام و نه برای این کار مناسب هستند. حاصل چنین رویکردی این است که این آثار در قفسه کتابخانه های دولتی و انبارها خاک می خورد و یا به صورت رایگان در همایش های مرتبط به موضوع به حاضران داده می شود. کم اتفاق افتاده که یک نهاد، بودجه درست و حسابی به این حوزه اختصاص دهد و از نویسنده ای برای کار دعوت کند که به درستی در این عرصه قلم می زند.
همه این مسایل منجر به این شده که در حال حاضر کتابی در حوزه جنگ و ادبیات مقاومت نداریم که بتوان از آن به عنوان شاهکار نام برد.
فولادوند: علاوه بر مسئولان و مدیران فرهنگی که معمولا بودجه ای به صاحبان فن برای تولید اثر اختصاص نمی دهند گاهی اوقات نزدیکان و دوستان مورد اعتماد هم حضور در عرصه تولید آثار فرهنگی مرتبط با جنگ را به شدت نفی می کنند. از یاد نمی برم دوستانی را که در این 9 سال به من گفتند کجای جنگ بوده ام که می خواهم درباره آن حرف بزنم و آلبوم منتشر کنم. به من گفتند تو وقتی بچه بودی جنگ تمام شده است و یا می پرسیدند چه خاطره ای داری که می خواهی بیان کنی؟ توجه کنید چقدر خنده دار است!
آنها فکر می کردند جنگ فقط جایی است که تیر شلیک می شود و حتی یک لحظه به تبعات جنگ فکر نمی کردند. به نظر من فهم و درک از یک ماجرا مهمتر از اصل واقعه است. به خصوص اینکه در حوزه فرهنگ با فهم سر و کار داریم. قرار نیست اگر کسی از یک تا هشت سال در جبهه بوده فقط او خود را محق بداند که در این حوزه فیلم بسازد و کتاب بنویسد.
نکته تاسف بارتر اینکه وقتی آن روزها درصدد توضیح برمی آمدم به من خشم می گرفتند و می گفتند که تو چرا؟ تو که روشنفکر هستی! و من اصلا متوجه نمی شدم این مسئولیت پذیری اجتماعی چه ربطی به روشنفکری دارد. اساسا روشنفکر کسی است که به مسایل مختلف تعصب نداشته باشد و در سایه عدم تعصب است که می تواند به درستی تحلیل کند. حال اینکه وقتی به هر آنچه نمی پسندیم نه بگوییم نمی توانیم روشنفکر باشیم. متاسفانه در حال حاضر این کلمه به اندازه ای دست به دست شده و تعبیرهای مختلفی پیدا کرده که ترجیح می دهم کسی مرا با این عنوان خطاب نکند.
آبیار: من نیز تجربه مشترکی دارم. زمانی که فیلمنامه «شیار 143» را آماده کار داشتم همه به من می گفتند که این فیلمنامه را کار نکنم و مدام می پرسیدند که چرا می خواهم درباره جنگ کار کنم. من اصلا درک نمی کردم چه اتفاقی افتاده که این نگاه جا افتاده که نباید سراغ سینمای جنگ بروم آن هم نبردی که پر از لحظات دراماتیک برای یک فیلمساز است.
فولادوند: از واژه نبرد استفاده درستی کردید و اقعا این نبرد پر از لحظات دراماتیک است.
آبیار: باید بپذیریم که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پر از حوادث دراماتیک بوده و اصولا تفاوت جنگ ایران و عراق با دیگر جنگ های دنیا این است که ایثارگرانی در آن حضور داشتند و بالنده شدند که به درجه رضا و تسلیم رسیدند. نگاهی به مادران شهید بیاندازید! چرا با وجود همه رنج هایی که کشیده اند و هنوز با گرفتن عکس فرزندانشان در آغوش هم رنج می کشند، اما آرام هستند؟ چون به مرحله تسلیم و رضا رسیدند. اما در کشورهای دیگر می بینیم وقتی عزیزی از یک خانواده ای در جنگ کشته می شود به دنبال او زندگی سایر اعضای خانواده نیز نابود می شود. آنچه مسلم است مردم ایران قربانی جنگ نابرابر شدند.
فولادوند: فیلم «شیار 143» ساخته شد و مردم اعم از مردم عادی و خواص جامعه این اثر سینمایی را به عنوان فیلم منتخب خود انتخاب کردند و خوشبختانه در اکران عمومی هم با اقبال خوبی مواجه شده اما سوال من این است که آیا درست است که بگوییم چون نرگس آبیار در جبهه نبوده نمی تواند آن دوران را تشریح کند و یا نباید برای ساخت این فیلم از نهادهای دولتی سرمایه دریافت کند؟
محمد حسین قاسمی تهیه کننده فیلم «شیار 143»: بحث به تولید و سرمایه گذاری رسید باید اعتراف کنم که متاسفانه در ارگان های دولتی بین شعار تا عمل فاصله زیادی است و تعجب می کنم که چرا باید یک عده خاص، بودجه دریافت کنند و معلوم نیست با چه معیاری پول های هنگفت برای این عده محدود هزینه می شود. برای گرفتن شهرک دفاع مقدس با اتهام ضد ارزش بودن این فیلم سینمایی مواجه شدیم. صریح گفتند که شهرک دفاع مقدس را نمی توانند در اختیار ما قرار دهند و در نهایت دست خالی برگشتیم و ناگزیر شدیم در بیابان های رفسنجان آن هم بر اساس بضاعت مالی خود فیلمبرداری کنیم. مدیرانی که شعار حمایت می دهند، خط کش های عجیب و غریبی برای این حمایت در اختیار دارند.
آبیار: هم در حوزه ادبیات دفاع مقدس و جنگ به عنوان شغل اولم یعنی نویسندگی و هم در حوزه سینما به عنوان شغل دوم با اتفاق های عجیب و دردناک مواجه شدم. این در حالی است که در دنیا برای قهرمان های خود هر روز و بی وقفه احترام می گذارند. در فرانسه هر روز راس ساعت 4 بعد از ظهر زیر ساختمان آزادی گروهی از نوازندگان با افتخار می آیند و برای جنگ جهانی دوم می نوازند و هر روز تاج گلی برای مجسمه ژنرال دوگل می گذارند اما در ایران ...
فولادوند: ایالات متحده آمریکا تعدادی از سربازان خود را در جنگ عراق از دست داد. دنیا شاهد بود که برای این سربازان چه ها کردند، مجسمه های آنها ساخته شد و برنامه های مختلف دیگری گذاشته و می گذارند و کار را به جایی رساندند که ذهنیت عمومی جامعه آمریکا معطوف به همین سربازها شد. حال اینکه در مقایسه با دنیا ما برای قهرمان های جنگ خود چه کردیم جز چند فیلم و چندین اتوبان به نام سرداران جنگ به معنای واقعی چه کردیم؟به نظر من تهران تنها نقطه از جغرافیای کره زمین است که تمام کوچه و پس کوچه های آن به نام شهدا است ولی نتوانستیم این رویداد مهم در تاریخ معاصر ایران را به درستی به گوش جهان برسانیم.
آبیار: انحصاری عمل کردن در حوزه مسایل جنگ باعث شده تا این نوع سینما به خوبی به دنیا معرفی نشود. راستش را بخواهید ما نتوانستیم سفیر خوبی برای سینمای جنگ باشیم.
فولادوند: ما در ساخت فیلم درباره دفاع ایران مقابل عراق به گونه ای عمل کردیم که بیننده برون مرزی از خود می پرسد از کجا معلوم واقعیت ماجرا آن چیزی است که در فیلم های ساخته شده ایرانی مشاهده می شود. البته ناگفته نماند در کنار چنین تعریف رایجی که از سینمای جنگ ایران در عرصه های بین المللی وجود دارد فیلم هایی چون «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشه ای» هم وجود دارد که از ابعاد انسانی به ماجرا نگاه کرده اند.
آبیار: نه تنها دنیا بلکه به نظر می رسد در مملکت خودمان هم تعریف از جنگ یک تعریف ایدئولوژیک بوده است. یادم هست مستندی به اسم «چریکه بی دنگ» درباره حملات شیمیایی سردشت کار می کردم. در این مستند از عده ای کودک خواستم تا نامه ای به خدا درباره حمله شیمیایی به سردشت بنویسند. در میان نامه کودکان یک نامه ای به دستم رسید که هم طنز بود و هم تعجب برانگیز از تعریفی که از هشت سال نبرد برای کودکان ارائه شده بود. متن نامه این بود: «خدای بزرگ در روزگاران خیلی خیلی قدیم پادشاهی به اسم صدام بود که به ایران حمله کرد».
فولادوند: اما من در فیلم «شیار 143» وفاداری شما نسبت به معرفی درست کاراکترها را دیدم و از این جهت این فیلم اثر ارزشمندی برای من به شمار می آید.
آبیار: در سینمای جنگ که سینمای بسیار پر هزینه ای است، نگاه انسانی به جز دو فیلمی که نام بردید کم دیدم حتی فیلمی مثل «مهاجر» اثر معصومانه ای است و همین نگاه معصومانه و نجیب باعث شده تا مخاطب را جذب کند اما از نیمه راه فیلم تبدیل به مانیفست می شود و همین مساله موجب شده تا مخاطب را پس بزند. این در حالی است که اگر بخواهیم از بعد حقوق بشری هم به جنگ عراق علیه ایران نگاه کنیم متوجه می شویم که ما قربانی جنگ شده ایم و در این رفت و برگشت ها به جایی رسیدیم که تاریخ شهادت می دهد شهدای ما به مقامی رسیدند که به استقبال مرگ می رفتند.
فولادوند: به نظر من دچار نوعی عرفان جمعی شدند.
آبیار: فکر می کنم این همه فداکاری و وفاداری به آنچه به آن اعتقاد داشتند و یا آنچه شما به عنوان عرفان جمعی از آن یاد کردید می توان به گونه ای نشان داد که قضاوتی در کار نباشد. همه تلاش من در فیلم «شیار 143» این بود که فقظ نگاه کنم و به تصویر بکشم بدون اینکه قضاوتی در کار باشد. می خواستم برشی از جنگ را با کاراکترهایی بدون قضاوت به تصویر بکشم.
اما با نظر شما مبنی بر پس زدن مخاطب برون مرزی از دیدن فیلم هایی درباره جنگ عراق علیه ایران نیز موافقم. متاسفانه به دلیل سیاست های نادرست در حوزه سینمای جنگ در درجه اول سعی کردیم حرف هایی را به مخاطب دیکته کنیم و از سوی دیگر سینماگران ما نیز غفلت کرده و به این سمت و سو رفتند که سراغ سینمای جنگ نروند در نتیجه این نوع سینما به یکسری افراد خاص تعلق گرفت.
من با فیلم «شیار 143» سفرهای بسیاری رفته ام و عکس العمل های مختلفی را درباره فیلم دیده ام. برخی تماشاگران پس از پایان فیلم مشتاق هستند درباره جنگ ایران و عراق بیشتر بدانند. یادم هست کره جنوبی رفته بودم که بعد از پایان فیلم عده ای از تماشاگران حاضر در سالن سراغ من آمدند و گفتند که قبل از دیدن این فیلم اصلا نمی دانستند در ایران جنگی وجود داشته است.
فولادوند: پیش از آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» آلبوم دیگری براساس اشعار خودم منتشر کردم. در آن زمان سرمایه گذار و تهیه کننده به راحتی پیدا شد و در ادامه دستمزد همه عوامل نیز پرداخت شد اما در تولید این آلبوم هیچ کس حاضر به سرمایه گذاری نشد حتی با سرمایه گذاری شخصی خودم، هم نتوانستم تهیه کننده پیدا کنم. بودجه برای تولید آثار مرتبط به جنگ به عده ای خاص اختصاص پیدا کرده است و تنها افراد خاص از مراکزی خاص موفق به دریافت پول های خاص می شوند.
شرایط به گونه ای است که اقتصاد صاحب فرهنگ است و نمی توان رابطه اقتصاد با فرهنگ را نادیده گرفت. قدرت و اقتصاد و فرهنگ یک چرخه را تشکیل می دهند که جریانات روزمره و تاریخ یک سرزمین را رقم می زنند.
حال نگاه کنید فرهنگ دوران جنگ به بدترین شکل ممکن در 5 سال گذشته به توده مردم معرفی شده است خصوصا نسلی که آن دوران را ندیده اند. وای به احوال ما که پرفروش ترین فیلم مان در حوزه دفاع مقدس «اخراجی ها» باشد. در نهایت این مدیران هستند که در سیاستگذاری های فرهنگی راه را اشتباه رفته اند.
آبیار: درد و دل و حرف های ناگفته بسیار است اما در حال حاضر نمی توان آنها را مطرح کرد. در پایان امیدوارم وظیفه ای که به ما محول شده به درستی انجام شود و باید بگویم خیلی خوشحال هستم که در خبرگزاری مهر با چنین گفت و شنود متفاوتی مواجه شده ام و آرزو می کنم همانگونه که اندیشه فولادوند به شکل خودجوش به این نتیجه رسیده که یک آلبوم درباره جنگ کار کند و در عین حال گروه تولید فیلم «شیار 143» هم به صورت خودجوش دست به تولید این اثر سینمایی زده است، دوستان دیگر نیز با مساعدت و کمک نهادها و سازمانها وارد این حوزه شوند تا قهرمان های جنگ خود را پاس بداریم و زحمتی را که برای پایداری این سرزمین کشیده اند به نمایش بگذاریم.
هنوز آب کفن مرتضی پاشایی خشک نشده که اینگونه به آن می تازید!
اساسا نقد یک پدیده اجتماعی نفیا و اثباتا امری مبارک است و باید از آن استقبال کرد و آن را منشا خیر و برکات آتی دانست. لذا اینجانب به نمایندگی از خانواده پاشایی و به عنوان عضوی از جامعه دانشگاهی کشور از هرگونه نقد منصفانه استقبال نموده و هرگز به دنبال تقدیس و بزرگنمایی آن مرحوم نیستم.
لکن اخیرا نقدی در یک جمع دانشگاهی مطرح شده که چه از نظر شکلی و ادبیات و چه از نظر ماهوی محل تامل و تاسف است و به ویژه آن که صاحب این نقد، جامعه شناس و دانشگاهی است. بنابراین لازم می دانم از باب تنویر افکار عمومی مطالبی را به اختصار عرضه نمایم.
منتقد مذکور در ابتدای سخنان خویش موسیقی پاپ را کلا و اساسا مبتذل معرفی می کند و در جای دیگری از سخنان خویش مدعی می گردد که این نوع موسیقی هیچ نسبتی با آرمانهای اول انقلاب ندارد.
مبتذل دانستن و زیر سوال بردن یک سبک موسیقی و هنر و یا تایید و تکریم آن مستلزم داشتن تخصص و دانش در خصوص موضوع است. ایشان خود اذعان می کند تخصصی در هنر و موسیقی ندارد و بر اساس نظرات دیگران گزاره های خویش را بنا نهاده است.
پس آیا بهتر نیست که نقد سطح هنری و اصالت و یا ابتذال موسیقی را به اهلش واگذاریم چنانکه فرموده اند: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ... یعنی خدا به شما فرمان میدهد که سپردهها را به صاحبان آنها ردّ کنید و چون میان مردم داوری میکنید، به عدالت داوری کنید.
در باب ادبیات مطرح شده نکته قابل طرح این است که به فرض صحت ودرستی محتوای کلام، به قول ظریفی کلام حق، مشروط است به ادبیات و زمان مناسب. یعنی اگر کلامی با ادبیات نامناسب بیان گردید دیگر به حق نیز دانسته نمی شود.
شاید اندیشیده شود که ایشان از باب تلنگر به اجتماع خویش و در جهت اصلاح آن، این نوع ادبیات را بکار برده اند. در حالیکه هیچ کس نمی تواند و نباید حتی با دیدگاه و نیت مصلحانه به گروهی از مردم توهین و بی احترامی نموده و مع الاسف به آن افتخار نماید.
چنانکه نگارنده و خانواده آن مرحوم نیز علی رغم بی احترامی به عزیزمان، همچنین تازه شدن داغ دلمان، حتی با نیت مصلحانه و از باب نهی از منکر، بی احترامی و توهین به ایشان را حق خود نداسته و در شان خود و آن مرحوم نمی دانیم. آیا شایسته تر نیست که نقد خود را همراه با متانت و ادب مطرح کنیم؟
اما این اظهارات موجب شد که نقدی بر اینگونه اظهارات در جامعه از جمله منتقد محترم داشته باشیم، تا شاید اشاره ای باشد بر توقف این پدیده نابهنجار، یعنی شکستن حرمت دیگران در جامعه، و از سوی دیگر ترویجی برای باز کردن راه گفتگوی مشفقانه باشد.
به راستی چرا فکر می کنیم که همه باید همانند ما فکر کنند؟ چرا فکر می کنیم که همه باید با سلیقه ما هم رای باشند؟ چرا فکر می کنیم که اگر کسی مثل ما فکر نمی کند پس از ما نیست؟ چرا در برابر هر پدیده ای اینقدر خشن برخورد می شود؟ چرا اینقدر نسبت به هم بی مهر شده ایم؟ چرا عواطف و سبک ارتباطات انسانی یک جامعه شرقی یعنی جمع گرایی (Collectivism) را با سبک ارتباطات انسانی غربی فردگرایانه (Individualism) عوض کرده ایم؟
و سوال اساسی تر اینکه چرا به یک جوان تازه گذشته که به قول معروف هنوز آب کفنش خشک نشده اینگونه بی رحمانه تاخته و با بدترین و سخیف ترین کلمات از وی یاد می کنیم؟ آیا در هیچ جامعه ای سراغ داریم که به یک فردی که مورد استقبال میلیونها نفر از جوانان کشور است اینگونه توهین شود؟ چرا این همه خشونت و توهین؟ چرا این همه ناسزا گویی به ملت؟
اگر سیره پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و خوی و خلق مهربان آن حضرت در برخورد با افراد جامعه آن زمان در جزیره العرب را معیار خود قرار دهیم و اگر فرمان خداوند متعال به آن حضرت را ملاک ارزیابی رفتار خود در جامعه بدانیم که فرمود: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ یعنی: 'خداوند با رحمت خویش تو را با مردم مهربان و خوشخو گرداند و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از پیرامون تو پراکنده می شدند'، پس چگونه بپذیریم که اینگونه نقد ها در مواجهه با مسائل اجتماعی صحیح است؟
اشکال دیگری که در شیوه نقد جامعه شناختی منتقد محترم مشاهده می شود این است که ایشان علیرغم اصول و مبانی پذیرفته شده علمی در حوزه نقد و تحلیل، همانند یک فرد غیر علمی برخورد نموده اند.
همه افراد فرهیخته علمی می دانند که نقد و تحلیل یک پدیده یا می بایست بصورت قیاسی و از روی تئوری های پذیرفته شده در یک پارادایم علمی بوده، و یا به روش استقرایی و مشاهده، با روش های کمی و یا با روش های کیفی و مستند به شواهد و قرائن پژوهشی باشد.
یک محقق فرضیه ای را ساخته و تلاش می کند تا با استفاده از تئوری های موجود و یا شواهد و دلائل کافی آن فرضیه را اثبات کند. در واقع یک فرضیه علمی حدس هوشمندانه محقق است، اما ایشان فرضیه ای را ساخته که آن فرضیه اولا به جای اینکه یک حدس هوشمندانه باشد، یک ظن و گمان شکاکانه است. ثانیا این فرضیه مستند به هیچ یک از شواهد و قرائن پژوهشی نمی باشد و آن فرضیه تبدیل به یک قضاوت بی اساس شده است.
حدس و گمان ایشان از اینجا ناشی می شود که تصور می کنند حاکمیت می خواهد تا با بزرگ جلوه دادن بعضی از هنرمندان و ورزشکاران از جامعه سیاست زدایی کند. اولا باید عرض کنم که بنده در مقامی نیستم که بخواهم از سوی دولتمردان به ایشان پاسخ دهم، و این به عهده خود متولیان امور است.
اما بنده از مرتضی پاشایی دفاع می کنم و باید عرض کنم که وی در طول حیات کوتاه خود به هیچ وجه وارد عرصه سیاست نشد و ابزار دست هیچ کس و هیچ گروهی قرار نگرفت.
فقط به عنوان یک مصداق عرض می کنم که وقتی مرتضی هنوز به شهرت این چنین نرسیده بود، بعضی از دوستانش به وی پیشنهاد کردند که با توجه به صبغه مذهبی جامعه، اگر ترانه ای در وصف برخی مقدسات بخواند، ممکن است به سرعت پیشرفت نماید، اما آن مرحوم در پاسخ گفت که به هیچ وجه نمی خواهد از مقدسات به عنوان ابزار و نردبان ترقی استفاده کند.
آیا ما می توانیم با عنوان نقد علمی، اخلاق و اعتقادات مان را فراموش کنیم؟ خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ... (سوره حجرات آیه 12) یعنی: ای کسانی که ایمان آوردهاید از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است....
امیدوارم که خداوند متعال همه ما را به نور هدایت رهنمون فرماید، و بنده با توجه به شناختی که از مرتضای عزیزم دارم، مطمئن هستم که روح بزرگ ایشان برای همه مردم ایران آرزوی توفیق و سعادت داشته و برای منتقد محترم نیز طلب مغفرت خواهد نمود.
منصور پاشایی
ایرنا
دانلود کتاب فارسی سال اول راهنمایی + نمونه سوالات
ناتورالیسم دو بحث دارد 1- همان مکتب رئالیسم است با این فرق که در ناتورالیسم تکیه بیشتر بر نشان دادن زشتیها است مثل آثار فلوبر و چوبک. 2- عقاید امیل زولا یعنی ناتورالیسم حقیقی که تحت تأثیر نقاش معروف ونگوگ (Vincent van gogh) و نویسنده فرانسوی گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert) بوده است. مکتب ناتورالیسم در اصل حاصل اندیشه زیست شناس فراداروینی در قرن نوزدهم بود که معتقد است انسان به طور کامل در نظام حاکم بر طبیعت به حیات خود ادامه میدهد و فاقد هرگونه وابستگی روحی یا شیوه مشارکت به یک دنیای مذهبی و معنوی فراتر از جهان طبیعت است.
نظریه داروین تقریباً پایه های کلیساها را میلرزاند و هم به افکار بقای انسب هربرت اسپنسر معتقد بود که جبری علمی حیات اجتماعی را معین میکند و هم بر فرضیه لیبرالیسم مبتنی بر خرد جان استورات میل تکیه داشت که بر عقل و شعور و آزادی فردی بها میبخشد. بنابراین چنین موجودی صرفاً حیوانی است دارای مرتبه برتر که شخصیت و رفتار او را دو نوع نیرو یعنی وراثت و محیط تعیین میکند.
نقاشان ناتورالیسم قسمتهای تیره و تار رئالیسم را برمیگزیدند. به همین دلیل سراغ فرودستان جامعه میرفتند و فقر و محرومیت آنان را به تصویر میکشیدند. در نگرششان به جبرگرایی نیز معتقد بودند و انسان را در مرتبهای نازل تصویر میکردند. این مکتب با افول دوره خوشباوری به علم پس از دوره کوتاهی افول کرد. در حالی که به بسیاری از کشورها وارد نشد، مثلاً در انگلیس چندان طرفدار نداشت. در آلمان هم تعداد ناتورالیستها کم بود. نقاشی ایرانی یکی از مکاتب بزرگ هنر آسیایی است که معیارهای مشترکی با نقاشی چینی و ژاپنی و هندی دارد اگر مینیاتور را کلمه ای فرانسوی مرکب از دو واژه مینیموم (کوچک) و ناتورال (طبیعت) فرض بگیریم که مجموعاً به معنای طبیعت کوچک است آن را میتوان جزو نقاشیهای ناتورالیسم به شمار آورد ولی از لونی دیگر.
ناتورالیستها با افشای اخلاقیات ریاکارانه و بیدادگریهای اجتماعی، نخستین طلایهداران ادبیات متعهد قرن بیستم بودند. زولا معتقد بود که ادبیات یا باید علمی بشود، یا نابود شود. قهرمان داستانهای ناتورالیستی تمایل به غرایز شدید حیوانی نظیر طمع و هوس جنسی دارند و قربانیان ناتوانی هستند در برابر تشریح هورمونها از درون و فشارهای اجتماعی از بیرون و پایان داستان ناتورالیستی عموماً غم انگیز است اما نه از نوع تراژدی بلکه قهرمان داستان آلت دست نیروهای جبری متعددی است که عاقبت متلاشی یا نابود میگردد.
اصول ناتورالیسم عبارتند از 1.تأثیر علم و روش علمی 2. جبرگرایی 3. ضدیت با اخلاقیات
نویسندگان ناتورالیسم: امیل زولا پیشوای ناتورالیستهای فرانسه دارای آثار معروف ژرمینال، نانا، خانواده ترز راکن. جرج مور از انگلستان. وان لانپ امانتس از هلند. کرتزر، هولتس شلاف، هوپتمان از آلمان. صادق چوبک در ایران و گاهی هم آثار رئالیستی چون صادق هدایت به ناتورالیسم نزدیک می شود.