خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

غرب با هدف کنترل محبوبیت پیامبر اسلام دست به تخریب چهره ایشان می‌زند

شناخت ها و معرفت های ما نسبت به پیامبر شکلی و ظاهری است و بیشترین بهره ای که از ایشان بردیم بهره های آیینی بوده و نتوانستیم بهره های سلوکی لازم را از شخصیت ایشان ببریم.

حجت الاسلام علی نوری در گفتگو با خبرنگار وبلاگ همین حالا گفت: شناخت ها و معرفت های ما نسبت به پیامبر شکلی و ظاهری است و بیشترین بهره ای که از ایشان بردیم بهره های آیینی بوده و نتوانستیم بهره های سلوکی لازم را از شخصیت ایشان ببریم.

مسئول دفتر نماینده رهبری در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان افزود: هر زمان نام پیامبر برده می شود خود را ملزم به صلوات فرستادن می دانیم و برای ایشان احترام قائل هستیم و بر اساس آموخته های دین اسلام خود را به یک سلسه احترام ها ملزم می دانیم.

بیشتر بخوانید

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود.
پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می توان به پایتخت رفت ؟
پس از او  وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟‌
سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی ؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی ؟ مگر تو نابینا نیستی ؟
نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد، ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست.
نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی.

شرافت انسان به اخلاقش است.

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود.
پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می توان به پایتخت رفت ؟
پس از او  وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟‌
سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی ؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی ؟ مگر تو نابینا نیستی ؟
نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد، ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست.
نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی.

شرافت انسان به اخلاقش است.

فصل اول : احترامات جودو

فصل اول

احترام جودو(ری)

اولین حرکاتی که یک نوآموز از ابتدا ورود به تاتامی یاد می گیرداحترامات است.

جودوهنررزمی است که بااحترام شروع می شودوبااحترام به پایان می رسد.احترام بخشی مهم درهرهنررزمی می باشد.

اِحتِرام ااحساسی مثبت از ارج نهادن و اعتنا به فرد یا شی‌ای است که فرد احترام‌گزارنده آن را سزاوار احترام می‌شمارد.

فردی که به شخص یا چیزی احترام می‌گذارد، به آن شخص یا چیز توجه می‌کند و برای آن اندازه‌ای ارزش قائل می‌شود. این ارزش‌گذاری متعاقبا ممکن است خود را در رفتار و عملکرد احترام‌گذارنده نسبت به احترام‌یافته نمایان کند.

درنتیجه احترام درجودونشانه ادب وبزرگ شمردن وارج نهادن وتشکروسپاسگزاری واحترام به صاحب مقدس دوجومی باشد.

به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

فاطیما ـ 37

  شب ها قبل از خواب در عرش سیر می کرد، درون رختخواب تا سپیده دم متفکرانه، یک به یک معنی نگاه های پرفسور را که چند سالی بود زنش فوت کرده و عزب بود را تحلیل و موشکافی می کرد. او یقین داشت که پرفسور عاشقش شده است . برای اینکه یک بار هنگامی که عمل جراحی به پایان رسیده بود پرفسور ماسک اش را از روی دهان برداشته و به او نزدیک شده بود . دست او را در دست گرفته و مدتی بی هیچ کلامی چشم در چشم او دوخته و بعد از آن دست او را به لب هایش نزدیک کرده و با احترام بوسیده بود. به یاد می آورد آن شب به خانه رسیده و نرسیده بدون اینکه لباس هایش را عوض کند و شام بخورد به انباری زیر شیروانی رفته بود. آن جا جهیزه ای را که در طول سال ها با دستمزدش خریده و با سلیقه کنار هم چیده بود را از بسته های شان درآورده و یک به یک گرد و خاک شان را گرفته بود . سفره ها را تکانده و آویزهای بلورین چلچراغ را با آب و صابون شسته و برق انداخته بود. چنگال های نقره ای را که مدت ها بی مصرف مانده و سیاه شده بود را با خمیر دندان جلا داده بود . اما یک هفته پس از آن ، بعد از پایان عمل جراحی دیگری پرفسور ماسک خود را برداشته و در حالیکه به چشمان پرستار دیگری چشم دوخته بود با همان احترام دست او را نیز بوسیده بود . فاطیما این موضوع را با چشمان خود دیده بود و در  آن هنگام تمام دنیا دور سرش چرخیده بود و ابزارهای فلزی ای که در دست داشت روی زمین ریخته و همه را ترسانده بود . به همین خاطر برای اینکه کسی اشک های او را نبیند با تنی انگار گُر گرفته به اتاق دیگری پناه برده و آن جا به خاطر خیال پردازی های احمقانه خودش را لعن و نفرین کرده و آرام و بی صدا گریه کرده بود . 

 

ادامه دارد ...

 

* " فاطیما"  ترجمه ای است از رمانی به همین نام از نویسنده ی آذربایجانی به نام " آفاق مسعود "