روزگاری همه تصوّرم از راننده سنگینها، یک لنگ و شلوار کردی و زیرپوش و سیگار در دست بود امّا...
وبگاه "خرده مشاهدات یک بانوی جامعهشناس" نوشت:
«تو دل بستی به معشوقی؛که خود معشوقها دارد// رها کن ای دل غافل؛خدای بت پرستت را...»
نیمه ی شب باشد وستاره ها سوسو بزند، دل سپرده ای به جاده، سکوت باشد وخواب امان خیلی هارا برده وتازه از همین جا کویر شروع می شود...
بسم الله...