در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته
سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد.
حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد.
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد"
من، البته نه از راه شکم که از راه کتاب به انقلاب پیوستم. نوجوانی مانده از تحصیل، بخاطر فقر والدین و شرایط سخت زمانه، اما به شدت علاقمند به کتاب بودم.
وبلاگ "یادداشت های شخصی عبدالرسول امیری" نوشت:
1. تا جوانید از کارخانه های مختلف بازدید کنید.
2. در کارها نظم و برنامه ریزی را سرلوحه کار خود قرار دهید.
3. همیشه قلم و کاغذ همراه داشته باشید.
4. از هر چیزی یادداشت بردارید. اگر نخواستید بعداً آنرا دور بریزید.
5. تجربیات خود را یادداشت کنید و آنها را به صورت موضوعی دسته بندی کنید.
6. تایپ ده انگشتی را یاد بگیرید و نوشته های خود را (اگر قرار است تایپی باشد) از ابتدا خود تایپ کنید.
7. سعی کنید خوش خط باشید. اگر خط لاتین شما هم خوب باشد که چه بهتر.
8. هرگز با کولیس ( حتی نوع دیجیتال) قطر داخلی یک سوراخ را اندازه گیری نکنید.
9. همیشه یک خط کش کوچک فلزی در کیف خود داشته باشید که از ابعاد حس بگیرید و قطعات را حدودی کنترل نمایید. اگر یک کولیس هم در کیف داشته باشید چه بهتر.
10. همیشه وقتی کاری را انجام می دهید مثلا طراحی می دهید این سوالات را از خود بپرسید:
11. آیا راه حل آسانتری هم هست ؟
12. آیا راه حل سریعتری هم هست ؟
13. آیا راه حل ارزانتری هم هست ؟