به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فتن ٬ اخبار رسیده از شهر مقدس قم حاکی از آن است که روز جمعه جمعی از طرفداران سید صادق شیرازی به مناسبت ۹ ربیع (که این جماعت تعبیر به عمرکشون میکنند) با لباس های قرمز و شال گردن های قرمز و الاغ ! و همچنین پلاکارد هایی ٬ به سمت حرم مطهر حضرت معصومه راهپیمایی کردند.
شنیده ها حاکی از این است که خادمین حرم حضرت معصومه علیها السلام با بستن درب های حرم از ورود این کاروان تفرقه افکن به حرم مقدس خودداری کردند.
گفته شده نیرو های امنیتی نیز وارد عمل شده اند. اخبار کامل تری از این کاروان بیت شیرازی به زودی منتشر میشود.
سال های گذشته نیز این جریان با به راه انداختن هفته برائت همزمان با هفته وحدت ٬ به اقدامات تفرقه افکنانه خود پرداختند.
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خوهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
تابستان 93 با خاطرات فراوانش گذشت، اما خصوصا آخر تابستون و کاروانی که نیمچه دوری تو ایران زد محاله از یاد بره...
در مسیر...مشهد....گرگان....ساری....تهران....قم....اصفهان...و...
اینجا: تهران - کاخ موزه ی گلستان و بازدید کاروان ما
درباره ی این کاروان و مسافرت 10 روزه اش بعدا بیشتر خواهید خواند...
به گزارش فرهنگ نیوز، دهه پایانی ماه صفر که میشود، زائران پیاده، دلشان هوای طوس میکند و با گامهای دلبسته و امیدوار؛ باران چشمهایشان را به سمت و سوی حرم امام هشتم (ع) پیشکش میکنند، این روزها زائران از کوچههای شهر دلشان گذر کردهاند تا دیدگان آنها را به دریای دلفریب معنویت امام رئوف پیوند بزنند.
این زائران به قصد عزاداری در روز رحلت جانسوز پیامبر مهر و مهتاب، حضرت محمد مصطفی (ص)، شهادت امام جود و سخا، امام حسن مجتبی (ع) و شهادت امام هشتم (ع) راهی این سرزمین شدهاند تا بیخیال عالم و آدم در پناهگاه واماندگیها مأوا بگیرند و مویهکنان با قدمهای زلالشان پا به جاده عشق و دلدادگی بگذارند.
* زائرانی که با بقچهای نان و پنیر دل به جاده سپردهاند
خیلیهاشان از روزها و هفتههای قبل با بقچهای نان و پنیر، بدون کفش و با یک تسبیح در دست دل به جاده سپردهاند و به پهنای صورت اشک میریزند، آنان با نفسهای اهورایی در به در دنبال حریم سبز سخاوت میشوند؛ سرگشته کوچههای غربت و دلدادگیاند.
مادر و پدر، دختر و پسر، پیر و جوان، همه و همه در راهند تا خود را به طوس، به دیار غریبانه امام آهودلان برسانند تشنگی دیدار، سرمای هوا را از خاطر برده است؛ مادری که نوزاد 6 ماههاش را در این سفر با خود همراه کرده خوب میداند، تفسیر عشق را... وقتی به عمق نگاهش خیره میشوی، نبض دردهایش را حس میکنی، این مادر تنهای تنها با طفل 6 ماههاش قصد زیارت کرده است.
مریم محبی میگوید: یک هفته است که به همراه کاروان از اسفراین در راهیم، دلم برای دیدن حرم ضامن آهو یک ذره شده، مدتها بود که بیطاقت شده بودم بار سفر بستم تا در روز رحلت پیامبر اکرم(ص) و وفات امام هشتم (ع) در مشهد باشم باورتان میشود؛ این دومین باری است که میخواهم به این شهر و حرم امام رضا (ع) بروم، به خدا که اگر خودش نمیطلبید رفتن به زیارت حرمش بار دیگر قسمتم نمیشد؛
دو هفته پیش خیال این زیارت هم برایم محال بود، اما اکنون که چشم دل باز میکنم، میبینم در جاده هستم و چند گام بیشتر تا حرم آقا نمانده.
*«تا وقتی به حرم نرسم، کفشهایم را نمیپوشم»
وقتی نگاهم به انتهای کاروان میافتد، میبینم که مادر، پدر، کشاورز، غریبه و آشنا و هزاران نفر دیگر در هر مقام و منصبی دست از کار کشیدهاند و با پای برهنه، عزم را جزم کردهاند تا با قامتی شکسته و عزادار روانه جادههای منتهی به شهر مشهد میشوند.
در این کاروان سهیلا کامرانی در زمره دلدادگانی است که از کاشمر آمده و نذر کرده تا وقتی به حرم نرسیده، کفشهایش را نپوشد. اعتقاد دارد که تربت مشهد دل کندن را برای زائر غیرممکن میسازد.
هر سال در دهه پایانی ماه صفر قراری با خود گذاشتهام تا راهی طوس شوم، میدانم روزی که بخواهم از این شهر بازگردم، دل کندن برایم سخت و دشوار است، اما شیرینی زیارت به همین چیزهایش است. دلخوشم به همین حال و هوای زیارت، وقتی به این سفر میآیم، غم و غصهها پر میکشند، هوا سرد است و در این روزها بسیاری از هم کاروانیهایم همانند من سرمای هوا را احساس کردهاند اما خوب شوق رسیدن به چیزهای بزرگ، این سختیها را دارد.
عباس جویا هم که یک کشاورز است، در این کاروان پیاده حضور دارد، این مرد رفتن به مشهدالرضا (ع) و بودن در زیر سایه خورشید هشتم (ع) را سعادتی بزرگ میداند و معتقد است: این سفرها آدمی را به جاده تنهایی و سرمای تردیدها میکشاند، اما اگر اهل دل باشی، خواهی فهمید که سرزمین طوس، پایتخت و پناه همه واماندگیهاست؛ من هر سال به قصد نوشیدن جرعهای از آب سقاخانه و پرواز در ملکوتیترین نقطه زمین، با پای دل به پایتخت معنوی روانه میشوم.
امسال هم پیش خودم حساب کرده بودم چند روزی کوله بارم را بردارم و بیخیال عالم و آدم بیایم مشهد و بازهم با قلبی از نفس افتاده رو به بارگاه نورانیاش بایستم و بگویم آقا مخلصت هستم از اینکه باری دیگر مرا به خانهات دعوت کردی دلم میخواهد هر چه زودتر به مقصد برسم. آنگاه پیالهای آب از سقاخانه بر دارم و به نیت شفای روح و جان بنوشم.
*نذر کردهام تا با پای برهنه به این ساحل آرامش بیایم
نه بیمارم و نه مشکلی در زندگی دارم، اما هر سال نذر میکنم تا پا برهنه دل را به دریا بزنم و به این ساحل آرامش بیایم.
حرفهای این مرد کشاورز هم که تمام میشود، چشمم به کودکانی میافتد که دستهای کوچکشان را به دست پدران و مادرانشان سپردهاند و میخواهند در گوشهای از حرم، زیر گنبد مینایی ضامن آهو بایستند و پرواز کبوترهای طوس را به تماشا بنشینند.
کمی نزدیکتر مرد دیگری از تبار فریمان، صورتش را با دستهای سرد و یخ کردهاش پوشانده و بیصدا میگرید. دوست دارد تا دخیل امیدش را به درگاه ضامن آهو ببندد و حکایت ناتمام دلش را نزد امامش بازگو کند.
تمام قد ایستاده و با خواندن زیارتنامهای که در دست دارد، سکوتش را میشکند در حالی که تسبیح را آهسته در دست میچرخاند، نگاهش به سمت افق پرواز میکند. به قول خودش عاشق این است تا پروانهوار دور ضریح علی بن موسیالرضا (ع) بچرخد و سر بر ساحل آستان دوست بساید.
پیش از اینکه دست از گفتن آرزوهایش بردارد، زیارت نامه را باز میکند و با اشتیاق میخواند «اللهم الیک صمدت من ارضی و قطعت البلاد رجاء رحمتک فلا تخیبنی و لا تردنی بغیر قضاء حاجتی و ارحم تقلبی علی قبر ابن اخی رسولک صلواتک علیه و اله بابی انت و امی یا مولای .....»
هرکس را که در این کاروان بنگری، روایت شوریدگی و شیدایی را از زبان حال خویش معنا میکند؛ یکی تشنه رفتن به حوض اسماعیل طلایی و سقاخانه و دیگری شیفته پاشیدن دانه برای کبوترهای حرم است اما دیگرانی هم هستند که واله و دیوانه شوریده حالیاند. جوانی در دل جمعیت ایستاده و چای تعارف میکند امیر تبرایی عشق زیارت را به همین کارها میداند.
وی اضافه میکند: مدتها بود که انگار چیزی را در درون خود گم کرده بودم به همین دلیل نذر کردم برای چهل و هشتم و وفات امام رضا (ع) پیاده بروم طوس. گفتند حالت خوب میشود؛ اکنون حالم بهتر شده و ایمان دارم وقتی به صحن و سرای خورشید هشتم پا بگذارم، بهتر هم خواهم شد.
*چه سوزی دارد صدای حاج حسین وقتی گام به گام و لحظه به لحظه در اوج میخواند
در اینجا صدای مداحی، نوحهخوانی و سینهزنی بلند است یکی از مردان میانسال کاروان، چنان نوحهای خواند که آدم تا ته دلش آتش میگیرد، چه سوزی دارد صدایش وقتی گام به گام و لحظه به لحظه در اوج میخواند، این نوحه خوان که نامش حاج حسین است، گفت: غریب و تنها از قوچان به سوی حرم رهسپارم؛ هر سال با خانوادهام میآمدم اما امسال عزمم را برای سفری تنها جزم کردم و به اندازه همه عزاداران دیگر، شوق آمدن داشتم و حالا هم خوشحالم که توفیق سینهزنی و حضور در بین این کاروانهای پیاده را دارم.
در گوشه و کنار این کاروانها مردان و زنانی هم با دستان مهربان و پرسخاوت برای زائران غذا میآورند و التماس دعا میگویند؛ در این میان مردی میانسال از اهالی مشهد با اخلاص غذای نذری توزیع میکند، همه زائران محو نگاه آسمانیاش میشوند و سپس با جمله خدا قبول کند، به قلب این مرد دردمند جان تازهای میبخشد.
محمدعلی عباسی سه سال است که در روزهای پایانی صفر به جادهها میآید و برای زائران غذای نذری میآورد؛ دلش برای خدمت به زائر پر میزند و میخواهد تا زمانی که زنده است این عادت خوب را ترک نکند.
*«سلام بر تو ای آشنای غریب»
تا چند روز دیگر این زائران با گامهایی خسته و مهربان به تربت طوس میرسند و زیر لب میگویند؛ «سلام بر توای آشنای غریب»...