«فیل زیمباردو» مؤسس کلینیک خجالتیبودن در دانشگاه معتقد است که خجالتیبودن یک پدیده جهانی است. بعضی افراد به شکلی مزمن خجالتی هستند. اگر شما خجالتی هستید بدانید که خجالتیبودن لزوماً یک ویژگی منفی نیست. (به شرطی که حسابشده و قابل کنترل باشد.)
مهمترین اقدام برای برطرف کردن خجالت این است که پیامهای منفی را که به خود ارسال میکنید، شناسایی کنید و با خود عهد ببندید اقدامات کوچکی را که برای موفقیت شما لازم است انجام دهید. دست به کار شوید و با صحبتهای منفی خود مبارزه سادهای را آغاز کنید. ضمناً به کلیدواژههای زیر هم توجه کنید.
سؤالات منطقی
اعتمادبهنفس
بهبود روابط با دیگران
بازگوکردن دیدگاهها
دوستیهای سازنده
مهارتهای ارتباطی
لیستکردن نقاط قوت
تصمیمهای کوچک
اصلاح تصاویر ذهنی
برنامهریزی برای تفکر
مطالعه دستهجمعی
بیان احساس در هر لحظه
راستی شما برای آزادی از زندان خجالت چه تجربههایی داشتهاید و چه راهکارهایی پیشنهاد میکنید؟
بیش از یک ماه است از درگذشت زنده یاد مرتضی پاشایی خواننده محبوب پاپ میگذرد و این خواننده با ترانه های خود مانند برخی از هنرمندان همچون ناصر عبداهی برای همیشه در اذهان مردم خواهد ماند.خواننده بسیار محبوب کشورمان که بر اثر بیماری سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد ودر مراسم با شکوه و بی سابقه ای در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
نشستم دارم برای کارم فصلی را که در مورد «معماری» است میخوانم. رسیدم به شاخصههای معماری اسلامی-ایرانی و نویسنده دارد از دو رو داشتن معماری ما میگوید. یادم میافتد که «شاهعباسی»ای که کشیدم روی بشقاب «مینا»م، نیاز به تصحیح دارد. بلند میشوم از سماور آب داغ میریزم توی کاسه که وقتی یخ کرد، بنشینم گلم را درست کنم. قبل از بیرون آمدن از آشپزخانه قابلمۀ آشی که بار گذاشتم چک میکنم که اوضاعش رو به راه باشد. با چوبک آنجاهایی از گل که بد کشیدهام پاک میکنم. بشقاب را میگذارم کنار. دوباره برمیگردم به معماری. نویسنده دارد میگوید بیرون معماری ما گنگ است و هر چه قال و مقال دارد، در درونش است. هانی نیرو دارد پشت سر هم تکرار میکند رفتم در میخانه حبیبم، خوردم دو سه پیمانه و از میان نوتهای «موسیقی» صدای شکستن جامهای باده میآید مثلا. معماری ِ که تمام شد، بعدش باید بروم سراغ «تراژدی» که تکلیف درسیام است. از آن که فارغ شدم، اگر وقتی مانده بود، نوبت به «داستان» میرسد که این هم مشق است. آخر شب هم باید برسم به بشقاب مینا و شاهعباسیهاش.
هیچی. فقط خواستم بگویم راضیام. از محاصره شدن بین این همه زیبایی راضیام. این هم یک جور دانشجوی فلسفه بودن است!
نشستم دارم برای کارم فصلی را که در مورد «معماری» است میخوانم. رسیدم به شاخصههای معماری اسلامی-ایرانی و نویسنده دارد از دو رو داشتن معماری ما میگوید. یادم میافتد که «شاهعباسی»ای که کشیدم روی بشقاب «مینا»م، نیاز به تصحیح دارد. بلند میشوم از سماور آب داغ میریزم توی کاسه که وقتی یخ کرد، بنشینم گلم را درست کنم. قبل از بیرون آمدن از آشپزخانه قابلمۀ آشی که بار گذاشتم چک میکنم که اوضاعش رو به راه باشد. با چوبک آنجاهایی از گل که بد کشیدهام پاک میکنم. بشقاب را میگذارم کنار. دوباره برمیگردم به معماری. نویسنده دارد میگوید بیرون معماری ما گنگ است و هر چه قال و مقال دارد، در درونش است. هانی نیرو دارد پشت سر هم تکرار میکند رفتم در میخانه حبیبم، خوردم دو سه پیمانه و از میان نوتهای «موسیقی» صدای شکستن جامهای باده میآید مثلا. معماری ِ که تمام شد، بعدش باید بروم سراغ «تراژدی» که تکلیف درسیام است. از آن که فارغ شدم، اگر وقتی مانده بود، نوبت به «داستان» میرسد که این هم مشق است. آخر شب هم باید برسم به بشقاب مینا و شاهعباسیهاش.
هیچی. فقط خواستم بگویم راضیام. از محاصره شدن بین این همه زیبایی راضیام. این هم یک جور دانشجوی فلسفه بودن است!