زیر لب گویی که هیهات عاقبت دیوانه رفت
می رسد روزی به عکسم خیره لختی می شوی
بی مهابا یاد گرمای تنم احساس سرما می کنی
می شوی دیوانه از کولاک سرد خاطرات
چنگ در پستوی ذهنت در پی یک واژه از من می زنی
می رمی از کومه ی سرد و هوس های دلت
با دلی دلگیر و ذهنی پر تنش بر سوی گلدان همیشه سبزمان سر می زنی
من که دیریست مرده ام
یعنی دقیقا بعد خاموشی شمع رابطه جان داده ام
گلمان بس تشنه است
اشکی بریز پایش
به شوقت زنده است
.....
(این یادته؟ پنج سال پیش... طالقانی.... برگرد همون جایی که تو این پنج سال بودی... لطفا)