خشکی که شروع شد، همه به یکباره جلوپلاسشان را برچیدند: حصیرهای رنگیشان را از روی پلههای پل برداشتند و توی پارکها و باغها پهن کردند که پشت به آب بود.
"مجمع دانشـجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی" نوشت:
نیست چون من هنوز غریبه ام. چون او از شهر نادان ها شبانه گریخته. چون من خود را به خواب زده ام و نوازش کاری برایم نمی کند. چون انسان حوصله فراخ پیامبران بزرگ را سرریز کرده است.
"مجمع دانشـجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی" نوشت:
باید برگردند، نه؟ خیلی لازمشان داریم. باید دوباره مبعوثشان کنند. دور شده اند. کلمه شده اند. تاریخ شده اند. رفته اند لای کتابها. می روم پی او، در کوه ها، سنگ ها، غارها. به هر غاری می رسم تار عنکبوت بسته، آشیانة یک جفت پرنده بیابانی هست و چوپان یتیمی که ناگهان به نام او خوانده باشد نیست.