میگویند دکتر یوسف اباذری در جامعهشناسی به خصوص در جامعهشناسی ادبیات و نظریه ادبی آدم مهمیست و در طی این سالها اسم او و انتقادات عمدتا تند او را بسیار شنیدهایم و کمکم دارد معلوم میشود این شیوه را به عنوان روش کار برگزیده است. یعنی کسی که بنابر ذات تخصصاش باید مثل یک جامعهشناس تحقیق و تدبر کند و بر پایه ادب پیش برود، مثل یک لمپن بر صورت موضوعات صحبتش چنگ میکشد و در جایگاه یک دانای کل همه را نادان فرض میکند و به پیش میرود. همیشه بعد از وقوع اتفاقات اجتماعی مهم، نه در مقام یک تحلیلگر، بلکه در مقام یک تخریبگر ظاهر میشود و چیزهایی میگوید که اساسش اتفاقا به خلاف آنچه خود فکر میکند پوپولیستیست و اتفاقا این عبارت «مردم ما اینجوری و مردم ما آنجوری» را قشری از سطحیترین خودروشنفکرپنداران تکرار میکنند. سوار شدن بر این موج جز لمپنیسم چیزی نیست و جامعهشناسان کشورهای پیشرفته، حتما برای آنکه چنین حرفهایی بزنند گروههای تحقیقاتی دانشگاهی ترتیب میدهند، تحقیق و تحلیل میکنند و بعد بر مبنای آمار و دادهها حرف میزنند نه احساسات و خودداناپنداری صرف. به سخنان دکتراباذری درباره نسبت دولت و ملت در ماجرای تشییع پاشایی دقت کنید: «.. ..در واقع حالا هم متوسل شدند به خوانندگان پاپ برای اینکه سیاست واقعی را از بین ببرند. وقتی قرار است سیاستزدایی انجام شود، لاجرم چنین وقایعی پیش میآید. متوسل میشوند به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی را بگیرند. ماجرای این آدم، همدستی دولت و مردم است در سیاستزدایی از جامعه تا دولت خودش را مقبول جلوه بدهد و حواس مردم را از سیاست واقعی پرت کند....حالا لات و سوسول دست به دست هم دادهاند که سیاست واقعی این مملکت را داغان کنند و از بین ببرند و دولت هم نه تنها با این مساله مشکلی ندارد... در نتیجه حاصل همین میشود که در مرگ یک خوانندهای که فالش میخواند و در پایینترین سطح موسیقی جهان قرار دارد، از او به عنوان یک قهرمان استقبال میکنند و تلویزیون میرود پای این ماجرا که این ماجرا را تبلیغ کند. این ماجرا کاملا ملتی و دولتی است.»
به بخش دوم صحبت ایشان در مورد فالش خواندن مرتضی پاشایی میپردازیم اما همینقدر در مورد تحلیل بخش اول صحبتهای استاد ببینید انگار اصلا در جریان ماجرا نبوده است. یعنی این را همه، حتی مردم عادی کوچه و بازار هم میدانند که بخش مهم اطلاعرسانی و فراگیرشدن ماجرای مرتضی به خاطر شبکه اجتماعی بود و اساسا تلویزیون همه جور تلاشی کرد تا این ماجرا را پوشش ندهد و برخلاف منطق اطلاعرسانی صحیح و به موقع حتی خبر درست و درمانی هم منتشر نکرد و این شبکههای اجتماعی و فراگیری آنها بود که باعث این اطلاعرسانی سریع و حضور گسترده بود، اما معلم معروف جامعه شناسی، بر اساس یک پیشداوری و برای یافتن مثال برای یک فرضیه (که البته میتواند نادرست هم نباشد)، شتایزده به میدان آمد و اینها را به هم ربط داد.
ماجرای فالش خواندن مرتضی که خود یک دنیای دیگر است.
***
«چطور من میتوانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ من دادهام یک موسیقیدان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده است. مبتذل محض است. ما پاپی داریم که پیچیده است. این سادهترین، مسخرهترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، و شعر مسخرهتر. موسیقی این آدم ابتذال کامل است، بنابراین من چطور میتوانم چنین چیزی را تحلیل نکنم؟»
این نتیجه تحقیقات گسترده یک استاد دانشگاه و تحلیلگر است تا بعدا از آن نتیجههای بزرگ بگیرد: «من دادهام یک موسیقیدان فرمت موسیقی او را تحلیل کرده است!!!»، کسی که دهها دانشجوی جوان زیر دست خود دارد که در همان جمع هم شدیدا به حرفهایش اعتراض کردهاند. او میتواند یک گروه درست کند، فرمهایی طراحی کند و در اختیار آنها قرار دهد و از آنها بخواهد در جامعه و در بین اقشار مختلف جامعه بگردند و از آنها نظرسنجی کنند و ببینند چرا جوانی که از هیچ شروع میکند، موسیقی میآموزد و با دلش ملودی میسازد و میخواند، اینگونه محبوب مردم میشود. چرا به جای این همه برنامههای تند و تیز و چنگ زدن به صورت این و آن و کسب شهرت از این طریق، هیچگاه هیچ برنامه پژوهشی دقیق میدانی و جامعهشناسانه نمیگذارید آقای دکتر؟!
آقای اباذری مرتضی پاشایی بیست و چند ساله از شمای شصت و چند ساله علمیتر و حتی جامعهشناستر بود چون او کارش را قایم به خودش و شناختش ندانست و برای چیزها و کارهایی که نمیدانست، همکار استخدام کرد. شما در بین موزیسینها احتمالا جرجیس را پیدا کردید که تشخیص داد پاشایی فالش میخواند. قطعا شما و جرجیستان بتهوون را از استاد فریبرز لاچینی بهتر نمیشناسید، او با شصت سال سابقه شناخت موسیقی علمی و سالها نوازندگی درجه یک پیانو و خلق آثاری چون پاییزطلایی، یکی از ملودیهای مرتضی را با پیانو نواخته و به او تقدیم کرده است. قطعا اواین همه اعتبار و آبروی خود را برای کسی که فالش میخواند به خطر نمیاندازد. موضوع این است که او عشق و احساس را میفهمد و شما از درک احساس و عشق عاجزید آقای دکتر.
مرتضی پاشایی دوازده سال قبل از معروف شدن بارها و بارها خواند و کار منتشر کرد تا فهمید چگونه باید بر مردم تاثیر بگذارد. برای آنکه بهترین ومناسبترین شکل تنظیم کارهای خود را پیدا کند با چندین تنظیمکننده کار و مشورت کرد، برای طراحی لباس که نمیدانست به کارشناسش مراجعه کرد، مدیر برنامه رسانهای و کاری گذاشت، دانست که چگونه باید حرف بزند، لباس بپوشد، آواز بخواند، ملودی بسازد تا مخاطبهای خودش را راضی کند: «مخاطبهای خودش» آقای دکتر، نه شما یا موزیسینی که «دادهاید کار او را تحلیل کند». نه از سیاست خواند، نه از جامعهشناسی، از عشق خواند و از دوست داشتن و مهربانی. چیزهایی که اتفاقا شما هم به آن نیاز دارید. روشنفکرهایی چون شما فکر میکنید همه مردم باید سیاستزده باشند که از سیاستزدایی آنها ناراحتید. اتفاقا یکی از بزرگترین خیانتهای روشنفکران همین تقاضای بیجای آنهاست. آنها از مردمی که میخواهند فقط زندگیشان را داشته باشند و به احساسات و عواطف خودشان برسند توقع رفتار سیاسی دارند. بیش از نیمیاز مردم سوییس اسم رییس جمهورشان را هم نمیدانند، آیا آنها هم نادانند؟ نتیجه سیاستزدگی که شما دنبال آن هستید همان انتخاب رییس دولت قبلیست؛ مردم توسط سیاستمداران و روشنفکران شتابزده و مقطعی وارد انتخابات میشوند و ناآگاهانه انتخاب میکنند در حالی که قاعدتا باید از اطرافیان معتمد خود بپرسند یا اصلا انتخاب نکنند. آیا اینکه مردم از وضعیت زندگی در سیستان عزیز ما بیخبرند نتیجه سیاستزداییست؟ خیر آقای دکتر مهربانی و عشق راه حل است. . .
***
اینکه ما و شما مخاطب چه نوع موسیقی هستیم حرفی نیست. حتما بنده هم مخاطب جریان اصلی موسیقی پاپ نیستم و آنچه می نویسم به این معنی نیست که به جریان جاری موسیقی پاپ انتقادی ندارم. علاقه بنده به عنوان یک علاقمند موسیقی، موسیقی اصیل ایرانی و انواع موسیقی های هنری ست و عمدتا نه بتهوون که موسیقیهای دیگر را گوش میکنم اما وقتی در جایگاه یک روزنامه نگار قرار می گیرم این را میدانم که موسیقی برای مخاطبانش تولید میشود نه برای همه اقشار. این اصل مربوط به مملکت ما نیست و در سرزمین خود بتهوون هم همین است. مگر در آلمان و فرانسه و آمریکا و همه جاهای دیگر جهان مردم فقط به موسیقی کلاسیک گوش میدهند؟! در همه آن کشورها هم دولتها مجبورند از ارکسترهای موسیقی کلاسیک حمایت کنند تا ورشکست نشوند و مخاطبان موسیقی پاپ دهها برابرند. شکل زندگی و کار سلبریتیها در کشورهای دیگر چگونه است؟ مگر نه اینکه مثلا یکی از روسای جمهور آمریکا بخش مهمیاز آرای خود را مدیون این است که در کنار مایکل جکسون عکس گرفته است؟ آیا نوع نگاه جامعهشناسان آنجا به پدیده شهرت و سلبریتیها به همین اندازه شما فاشیستی و خالی از احترام و منطق است؟ آنجا البته یک فرق مهم دارد و آن اینکه روشنفکرانشان خودشان را نشسته بر برج عاج نمیدانند و مردم را ابله فرض نمیکنند. آنها با این چهرهها وارد تعامل و همکاری میشوند و نتیجه این میشود که همین مایکل جکسون مهمترین آهنگها را درباره همین محیط زیست که شما ادعا دارید نگران آن هستید خوانده است که بعد از سالها هنوز هم دیدنیست و تصور تصاویر آن اشک به چشممان میآورد، اما شما در این باره چه کردهاید؟ آیا اصلا در جریان هستید که یک گروه به نام «خورشید سیاه» کارهای خوبی در زمینه محیط زیست ارائه داده است؟ آیا گروه ترافیک را میشناسید که آنها هم برای محیط زیست میخوانند؟ آیا تا به حال تلاش کردهاید حداقل دانشجویان کلاسهای متعدد خود را تشویق کنید که اگر اهل هنر هستند آثاری در این راستا ارائه دهند و یا اقلا این آثار بشنوند و در گروههای مجازی خود به اشتراک بگذارند؟ آیا . .
این سوالها خیلیست آقای دکتر و از مجال این بحث خارج. راستش را بخواهید من مطمئنم که شما اصلا مخاطب موسیقی کلاسیک هم نیستید وگرنه به این شکل کلیشهای اسم بتهوون را نمیآوردید. موسیقی جدی و هنری جهان سالهاست که ستارههای بزرگی دارد و آنها که هنوز نام بتهوون و باخ و موزار را تکرار میکنند همینجوری و برای خودنمایی و خود هنرشناسپنداریست نه شناخت و همراهی با هنر.
***
چگونه در مورد چیزی که نمیدانید و نمیشناسید صحبت میکنید جناب اباذری؟ نتیجه انطباق تئوریهای غربی جامعهشناسی با جامعهای که اساسا طور دیگری نگاه میکند و فلسفه ذهنی جمعیاش همه با عشق و احساس شکل گرفته و رشد کرده، همین نگاه ناقص و نادرست است که شما دارید و دریغا که شما یکی از مشهورترین جامعهشناسان ما هستید. چیزی که مردم ما باید بیاموزند این است که هرگاه میخواهند در مورد چیزی داد سخن بدهند اول در مورد آن تحقیق کنند و بعد حرف بزنند و این موضوعیست که ظاهرا شمای جامعهشناس و فیلسوف هم باید بدانید و نمیدانید. اگر میدانستید به آن شکل مضحک موسیقی و هنر یک هنرمند را که با اقبال عامه هم مواجه شده و بسیاری از اهل فن موسیقی پاپ به سطح کارش احترام میگذارند تحلیل نمیکردید. مشکل نادان ماندن جامعه ما معلمانی مثل شماست که صبح تا شب تئوریهای آزموده غربی را بازآزمایی میکنند و شب و روزشان را به تطبیق و بومیسازی کلامی این آثار اختصاص میدهند و از امکاناتی که در اختیار دارند نه برای تحقیق و نه برای آگاهیبخشی استفاده نمیکنند و از تحلیل عشق و عاطفه عاجزند. آنها حتی یک جمع دانشگاهی که در آن سخنرانی میکنند را هم نمیبینند و اعتراضاتی که در همان جا میشود را هم با شکلی فاشیستی سرکوب میکنند. آقای اباذری چرا شما فکر میکنید که آن دختر و پسر جوان این ایج یا بیست و چند ساله وقتی عاشق میشود و یا وقتی شاد یا غمگین است باید مثل شما منطق بورزد و یا مثل مولانا دچار شور عارفانه شود؟
طبیعیست که او در آن لحظه با خودش بگوید: «یکی هست تو قلبم /که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه/...» و طبیعیست که اگر یک جوان با بهترین جاهای قلبش و با صدای نرم و لطیف و ملودی شیرین و تنظیم خلوت این را بخواند، مردم دوستش داشته باشند. شما با کجای این موضوع مخالفید؟ به نظر شما او در آن لحظه چه باید بگوید و چه باید بخواند؟ میخواهیم بگوییم شما «بدهید تحلیل کنند و شعر بنویسند و شما بدهید ملودی بسازند تا شما راضی شوید؟». کسی از شما توقع ندارد مخاطب موسیقی پاپ باشید اما از شما توقع می رود حال کسانی که آنها نمی شناسید اقلا درک کنید. اگر آنها زور بزنند و افکار شما را بفهمند خیلی کارشان درست است؟ البته جای شکرش باقیست که همه جامعهشناسان ما نگاهی مثل شما ندارند و مثلا جناب ناصر فکوهی میگوید: «این جوانان اصولا هر چه کمتر و کمتر تحمل آن را دارند که سبک زندگی و شیوههای متعارف زندگی آنها را دیگران، هر دیگرانی، چه سیاستمداران، چه روشنفکران و چه حتی نسل پیشین، تعیین کنند.» یعنی با این نظر عاقلانه و عالمانه تر آن فرضیه ملت دولت شما هم رد است. شما بهتر است به پیامکها، لطیفهها و متنهایی که در آن زمان در فضای مجازی دست به دست شد مراجعه کنید تا بخشی از دلایل آن ماجرای شگفتانگیز در درک کنید. گفتنی و نوشتنی نیست آقای دکتر.
***
ماجرای مرتضی پاشایی نیاز به تحلیل درست همه جانبه دارد و قطعا مراکز بزرگ دانشگاهی و سیاستگذاران فرهنگی جهان اگر با چنین پدیده ای برخورد کنند از آن نتایج بزرگی به نفع جامعه و جوانانشان میگیرند اما اینجا متاسفانه حکایت دیگریست. وقتی روشنفکر ما اینگونه تحلیل میکند فکر میکنید سیاستمدار ما چگونه برخورد میکند؟! بر رفتار مردم ما هم نقد اساسی وارد است. نگارنده در یادداشتی روزنامه شرق این نکته را آورده است: «در دورهای که ماجرای بیماری مرتضی پاشایی مشخص شده بود، چندین بار شایعه درگذشتش پخش شد طوری که آن مرحوم چندین بار مجبور شد مصاحبه کند و بگوید: «دستی دستی میخواهید مرا بکشید». مردم ما کسی را که به یک بیماری سخت مثل سرطان دچار میشود، به سمت شکست هل میدهند تا از او یک شهید بسازند در حالی که در جامعهای مثل آمریکا، مردم او را به مبارزه و مقاومت فرا میخوانند تا از او یک قهرمان بسازند. به آنچه در زندگی لانس آرمسترانگ، دوچرخه سوار معروف آمریکایی اتفاق افتاد توجه کنید. وقعی مشخص شد سرطان دارد، جامعه آمریکایی آنقدر به او انرژی و انگیزه داد تا تبدیل به قهرمان مبارزه با سرطان شد. ملت مهربان ما متاسفانه بسیار منفینگر بار آمدهاند...»
مسئولیتپذیری حلقه گمشده جمعی ماست آقای دکتر، حلقه گمشده ما و شما استاد...