خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

قیصر

 در اوج جوانی، رخ به رخ با آن امیر عابدینی ایستاد که بت مدیریت فوتبال فارسی شده بود. با دایی گلاویز شد، ، برای چیرو اخم در هم کشید، یک بار صدایش را برای مصطفوی بالا برد، دعوایش با دایی را کش داد و برای فدراسیون و مهدی تاج رجز خواند و رخ به رخ با رویانیان ایستاد. تمام اعتراضاتش را که مرور می کنیم، از آن عنفوان جوانی تا امروز، ناحقی نمی بینیم. «حق» را عامیانه، کودکانه، به ساده ترین روش ممکن، بدون هیچ سیاستمداری و تعقلی به زبان آورده..

درباره «علی»! / اصغر فرهادی؛ کارگردانی که شکست خورد


در نهایت هم ندامتی در رفتار و گفتارش ندیدیم. زندگی اش با همین تندخویی ها و غلبه دایمی حس بر عقلش معنا شده. زبانش تند بوده، کلامش تلخ! اما کدام یک از اظهارنظرهایی که در مورد این فوتبال و مردانش داشته از دایره حق بیرون بوده؟ از اولین فریادهایش در یک هفته نامه تا آخرین اعتراض بی صدایش در کمپ تیم های ملی. «قیصر» آرام ندارد. اگر داشت، قیصر نبود. اگر داشت، این هویت و شناسنامه و تشخصش نبود. اگر قرار بود کریمی، همسفر کروش، همراه عابدینی، هم پیاله دایی، هم سفره رویانیان و شود که دیگر کریمی نبود! امروز به عقب برگردیم... کدام یک از فاشگویی ها، اعتراضات، فریادها و قهرهایش ناحق بوده؟

تمیزترین انتخاب همین است.
توپخانه هایت را جمع کن و با مصالحه وارد شو. دقیقا 508 سال پیش، واسکودوگامای جهانگرد با کمک یک ایرانی تبار، به مدد مانوئل اول (پادشاه وقت پرتغال) رفت تا بنادر ایران را فتح کند. این همه لشگرکشی برای چه؟ دست یافتن به «راه ابریشم» و شریان تجاری شرق و غرب. امروز کارلوس کروش، باز هم با کمک یک ایرانی، یک ستاره نامدار، یک شخصیت مقبول اجتماعی و ورزشی، به شریان اقتصادی فوتبال ایران می رسد. قراردادش را امضا می زند، با حسین هدایتی دیدار می کند و وعده کمک های هنگفت می گیرد، با وزیر ورزش همکلام می شود و بعد... تمام!

تصادف و مرگ رضا صادقی تکذیب شد

در پی شایعات فراوان؛
موسیقی ما - امروز پیامی تحت عنوان فوت رضا صادقی در حادثه رانندگی در جاده سیرجان- کرمان در شبکه های مجازی رد و بدل می شد که قویا تکذیب می شود. مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمان خبر تصادف رضا صادقی خواننده مشهور کشورمان در جاده سیرجان- کرمان را رد کرد و گفت: طرفداران هنرمندان از بازنشر شایعات خودداری کنند. فرشید فلاح اظهار داشت: امروز پیامی تحت عنوان فوت رضا صادقی در حادثه رانندگی در جاده سیرجان- کرمان در شبکه های مجازی رد و بدل می شد که قویا تکذیب می شود....

داستان زن بی وفا

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود…

تازگی را بجوی

 
شاید برای خیلی از ما کتابداران عادت شده باشد و یا ناخودآگاه این کار را انجام دهیم...
این که کتابی را که مراجعه کننده به کتابخانه باز می گرداند ورق می زنیم، چند صفحه ای از آن را می خوانیم و چه بسا گاهی اوقات مجذوب کتاب می شویم و ساعتها از وقتمان به مطالعه آن کتاب سپری می شود.
 
این اتفاق برای من هم بارها افتاده است...
امروز یکی از دختران دبیرستانی به کتابخانه آمد. او دیگر جزء اعضای ثابت کتابخانه است و احساس می کنم از آن دسته  اعضایی باشد که هنگام رفتن من از این کتابخانه (خدای نکرده!) حتما دلم برایش تنگ خواهد شد
اسمش فاطمه است... زیاد به کتابخانه می آید... محجوب است و آرام . و من چقدر از این سکوت و آرامشش لذت می برم
همیشه آرام وارد می شود، سلام می کند و به مخزن کتابخانه پناه می برد... آرام آرام قدم می زند و هر از گاهی کتابی از قفسه بیرون می کشد، کتابها را ورق می زند و چندتایی از آن ها را انتخاب می کند... اغلب کتابهای دفاع مقدس می خواند اما این روزها که ایام امتحانات است بیشتر کتاب کمک درسی امانت می گیرد. امروز نیز پس از اینکه کمی در مخزن قدم زد به سراغ قفسه کتابهای کمک درسی رفت و کتابهای گاج و گلواژه و تخته سیاه برداشت.
یکی از کتابهایی که به کتابخانه تحویل داد کتاب شیمی گلواژه بود، کتاب را از فایلش خارج کردم و دو کتاب دیگر برایش ثبت کردم...
وقتی رفت، آرام کتاب شیمی را ورق زدم ... هالوژن، ایزوتوپ، کلر و جدول مندلیف... همه اینها مرا با خود به روزگار پرشروشور نوجوانی برد... روزهای به یادماندنی دبیرستان... قهر و آشتی های دوران نوجوانی... بازی والیبال در حیاط مدرسه و جیغ زدن های الکی و خندیدن به هر بهانه ای... مسابقه سرود و نمایش و صف صبحگاه و لذت پچ پچ کردن سر صف هنگام سخنرانی ها و نصیحت های ناظم مدرسه...
دبیرستان زینبیه و خانم قوامی، پیش دانشگاهی باقرالعلوم و خانم احمدزاده... یادش بخیر! چه روزهای شاد و بی دغدغه ای داشتیم... برای خندیدن بهانه ای لازم نبود، غمگین می شدیم اما کوتاه... همه رقابتمان بر سر نمره فیزیک بود و رتبه آزمون سنجش... دنیای کوچکی داشتیم اما شاد بودیم و ساده و بی غل و غش...
 
لحظه ای با خود احساس کردم که دیگر از آن شر و شور و های و هوی و داد و فریادهای روزگار نوجوانی خبری نیست... با خود اندیشیدم نکند دچار رخوت و رکود و رزمرگی شده باشم؟ مبادا هر چه می گذرد زیبایی های زندگی کم و کمتر شود؟ شاید این قانون طبیعت باشد و من بایددر مقابل آن تسلیم شوم؟ برایم پذیرفتنش سخت که نه، وحشتناک بود
همچنان که کتاب را ورق می زدم به صفحه اول کتاب رسیدم... متن زیبایی که در تمام کتابهای کمک درسی گلواژه چاپ شده است مرا مجذوب خود کرد.... متن زیبایی که به من فهماند زندگی هر لحظه اش زیباست:
 
زندگی حرکت است و صعود.

زندگی تسلیم است و ایثار.

 کارهایی درست و در زمانی مناسب،

شهامت آغاز، آگاهی و ایمان به قداست ثانیه ها، تنها چیزی است که به آن نیازمندی.

آن گاه نو خواهی شد،

که کهنه را سراسر رها کنی ،

نباید در همانی که بوده ای، بمانی،

همیشه راه دیگری به سوی آگاهی پیش روی توست .

بروی، ببال و دگرگون شو.

نیرویی که بدان نیازمندی از ژرفا به سطح می جوشد،

به خودآگاهی می پیوندد و دیگر گونه ات می کند،

تازگی را بجوی .

به توانایی هایت تکیه کن.

بی پروایی خود را نشان بده.

دگر سانی را بپذیر.

حق خود را باور بدار،

تا از آن تو گردد.

روحانی: در اینجا پسرخاله و پسرعمه نداریم/

رئیس‌جمهور صبح امروز یکشنبه در نخستین همایش اقتصاد ایران که در سالن اجلاس سران کشورهای اسلامی برگزار شد، درباره روابط فامیلی در دولت گفت: «همه دستگاه‌ها باید فعالیت اقتصادیشان را به صورت شفاف بیان کنند. همه مردم باید از آمار، ارقام و طرح‌های اقتصادی در یک لحظه باخبر شوند؛ در اینجا پسرخاله و پسرعمه نداریم. اگر شفافیت در کار بود، اگر رانت نبود و اگر انشاءالله با فساد هم توانستیم مقابله کنیم، با فسادی که همه جا ریشه دوانده، آن وقت اقتصاد نجات پیدا می‌کند. مهم‌تر از همه اعتماد مردم به عنوان سرمایه اجتماعی ما در اقتصاد است.

نگاهی به بستگان رئیس‌جمهور که در دولت یازدهم مسئولیت دارند

۱- حسین فریدون برادر حسن روحانی دستیار ارشد رئیس جمهور است. 

۲- عبدالحسین فریدون برادرزاده حسن روحانی مدیرکل وزراتی علوم و آموزش عالی و سرپرست مرکز جذب اعضای هیئت علمی این وزارتخانه است. 

۳- طاهره قیومی مسئول روابط عمومی نهاد ریاست جمهوری؛ حسن روحانی دایی مادر وی است. 

۴- اسماعیل سماوی خواهرزاده حسن روحانی سرپرست گروه مشاوران جوان، رئیس مرکز ارتباطات مردمی نهاد ریاست جمهوری و مشاور رئیس دفتر رئیس جمهور است. 

 

۵- علی‌اصغر مونسان خواهرزاده حسن روحانی مدیرعامل منطقه آزاد کیش است. وهیت مدیره باشگاه پرسپولیس

۶- علی‌اصغر پیوندی پسر عمه حسن روحانی سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است. 

لازم به یادآوریست 

امروز نیز یک انتصاب فامیلی دیگر در دولت تدبیر و امید رقم خورد، اسدالله وطنی شوهرخواهر رئیس جمهور به عنوان دبیر شورای عالی گزینش ریاست جمهوری معارفه می شود.

پ/نه چه عرض کنیم !!!!!؟؟؟؟