ای پیداترین پنهان من !
تا تو بیایی مروارید چشمانم را برای سلامتیت صدقه می دهم .
و برای آمدنت روزه ی سکوت می گیرم .
نذر کرده ام که بیایی تا جان شیرین را فرش قدم هایت نمایم .
پس بیا که نذر خود را ادا کنم ...
مَهـدی جـان !
گاهی به آسمان نگاه میکنم .
به ابـرهایِ سرگـردان و پاهـای خستـه ام
اشک هایم بر رویِ لبخندم می لغزند .
می دانم ! آمدنت را نخـواهم دیـد .