اگر می گوئیم که "گناه" نداریم خود را گمراه می کنیم که راستی در ما نیست اگر به "گناهان" خود اعتراف کنیم او امین و عادل است تا "گناهان" ما را بیامرزد و ما را از هر ناراستی پاک سازد، اگر بگوئیم که "گناه" نکرده ایم او را دروغگو می شماریم و کلام او در ما نیست... اول یوحنا ( ا : 8 - 10 )
یکی از عواملی که در جوامع انسانی، چه در جامعۀ کوچک خانواده و چه در جامعه ای بزرگتر نظیرملت باعث بی عاطفگی و سنگدلی آدم ها و در نتیجه شقاق و جدائی می شود "گناه" است، مثلاّ در جامعۀ ابتدائی سدوم و غموره خداوند می فرمایند: - گناهان آنها بسیار عظیم است! آنها دلسنگ و بی رحم شده بودند و به التماس های لوط پیامبر بی اعتنا ماندند!
بعد از این برادران سنگدل یوسف را می بینم که غبطه و حسادت آنها را چنان بی عاطفه کرد که به فقدان و مرگ برادر کوچک خود احساسی نداشتند! باز می بینیم، علیرغم آیات و علائمی که موسی به فرعون نشان می دهد، اما او حق را بجانب خود می داند و سنگدلانه به شیوۀ پیشین ادامه می دهد و کوچکترین تمایلی مبنی بر رهائی قوم از خود نشان نمی دهد!
یکی دیگر از عواقب "گناه" جدائی وایجاد فاصله است، یوسف پیامبر و برادرانش سالهای مدید از هم دور افتادند وما بین آنها فرسنگها فاصله افتاد، بهمین ترتیب فرعون از مردمی با جمعیت عظیم جدا شد! بنابراین"گناه" علت اصلی سنگدلی و جدائی انسانهاست، این ویژگی حتی در مناسبات انسان و خالق هم صادق است! والدین اولییۀ ما، حاضر به اعتراف به "گناه" خود نشدند، آدم آنرا بگردن حوا انداخت و حوا آنرا به شیطان نسبت داد، و خداوند با حزن و غم بسیار، از آنها جدا شد و پدر ما "آدم ابوالبشر" که با خداوند مانوس و همدم بود و با او راه می رفت از بهشت بیرون رانده شد!
از پی آمد های دیگر " گناه" حس بی مسئولیتی است که در مورد آدم و حوا گفته شد! اما آخرین و مهمترین ویژگی، بهم خوردن نظم و تعادل است! فردی که درختی را قطع می کند، یا با ماشین دودزا می راند در حقیقت به چرخۀ تولید اکسیژن و پاکی محیط زیست آسیب می رساند که موجبات گرم شدن زمین و آب شدن یخ های قطبی را فراهم آورده که به نوبۀ خود باعث سیل و زلزله می شود که بی خانمانی و مرگ آدم ها را در پی دارد! کتاب مقدس راجع به پیآمد غائی و نهائی "گناه" می گوید: نتیجۀ "گناه" مرگ است. و مرگ یعنی از حیات دور افتادن و جدائی انسان از نعمت زندگی! در زبان یونانی گناه معادل به هدف نزدن و خطا در نشانه روی است!
عبارت: "مگر چه خطائی از من سر زده که مستوجب این عقوبت هستم" شاید از فرهنگ یونانی وارد زبان پارسی شده باشد! نقشه و طرح اولییۀ خداوند ازاسکان آدم و حوا در بهشت عدن، ایجاد سعادت و حصول ابدیت برای آنان بود! اما آنها خطا کردند و از هدف خدا دور شدند هر دو دل خود را سخت کردند و حاضر به اعتراف به خطای خود نشدند!
ممکن است برای عده ای نجات از گناه آنچنان معنای عمیقی در بر نداشته باشد و اینکه خداوند پسر خود را فدیۀ گناهان ما کرد، چنان سطحی و نامفهوم است که برای عده ای چاره ساز نیست! روزی به فردی بشارت می دادم، طرف با تاکیدی استفهامی پرسید: - عجیب است! چطور این اتفاق افتاد اصلاً چرا خداوند یگانه پسر خود را برای ما داد مگر خدا نمی دانست که انسان صاحب عقل و هوش است و روزی بلاخره بر ضعف های خود فائق می آید!
کتاب مقدس "گناه" را توارثی می داند و نه معلول ضعف انسانی! ومی گوید در اثر ضعف نیست که ما مرتکب گناه می شویم بلکه این گناه است که باعث ظهور و بروز ضعف در انسان می شود!! ( پیدایش3 : 19 و مزمور51 و2 سموئیل 13 - 1 - 6 )! شخص دیگری دلیل می آورد که: اخلاقیات موضوعی طبقاتی است و کلان سرمایه داران از همه گناهکارترند! اما کتاب مقدس می گوید که همه بدون استثناء گناه کرده اند! از آنجائیکه کلام خدا به قضیه عمومیت می دهد پس بنا برعدالت خداوند، همه به یک اندازه گناهکارند! بنابراین گناه کوچک و بزرگ ( صغیره و کبیره) خلاف واقع است چون ما در وضعیتی نسبی زندگی می کنیم و "نسبت" به توانائی مالی، و "نسبت" به موقعیت اجتماعی و "نسبت" به وضعیت شغل خود، گناهکار شناحته می شویم بعبارت دیگر زندگی در دنیای نسبیت ها، یعنی اقرار ضمنی به عدم کاملیت و این یعنی قرارگرفتن در وضعیت "گناه"! در نتیجه "گناه" هم تبیین یک وضعیت است و هم بیان نامتعادل پندار، گفتار و رفتار انسانی است!
به زبانی دیگرتنها کسی که همیشه به هدف می زند می تواند ادعا کند که خطائی از او سر نزده و او کسی است که "هر روز پیروز زندگی است" و هر روز به هدف زده و پاداش می گیرد، اما چون به هدف زدن مستلزم نشاط دائمی، جوانی پایدار و تاثیر نپذیرفتن از اختلالات عصبی و تغییرات جوٌی است بنابراین بهدف زدن دائم و همیشگی غیر ممکن است! خداوند وضعیت انسان را اینگونه شرح می دهد که : "همگی" اعم از یهودی و یونانی، برده و آزاد، شاه و گدا از هر ملت و مذهب، چه زن و چه مرد، نزد او مساوی و برابرند و همه "گناهکارند" و در عالم واقع این وضعیت بین خدا و انسان حجاب شده است!
هنگامی که دزد طرف راست عیسی معترف به گناه خود شد پردۀ هیکل پاره می شود، دریده شدن و فرو افتادن پرده، شاید نماد حجابی باشد که با اعتراف به "گناه" از میان برداشته می شود! اشعیا ی نبی به همین ترتیب وضعیت خود را در یک بیداری روحانی بر رسی می کند و به حال زار خود می گرید، طوریکه لابه و فغانش به عرش می رود ( اشعیای 6 ) یوحنای رسول در نامۀ اول خود که در ابتدای این نوشته آمده، می نویسد: اعتراف به "گناهان" باعث نجات شده، و وضعیت ما را عوض می کند در نتیجه، زندگی جاوید را نصیب ما می سازد. اما اصرار بر معصومیت و انکار "گناه" فقط خود فریبی است! یوحنا اضافه می کند: با این "انکار" اجازه نمی دهیم حقیقت پیروز شود و به تفتیش درون ما بپردازد! بنا به استدلال "رسول محبت" با اصراربراینکه گناهکار نیستیم مرتکب دو خطا می شویم اول خود را فریب می دهیم "گمراه می سازیم" و از سوی دیگر خالق امین را قابل اعتماد نمی دانیم!
روزی از دوستی سؤال می کردم: چرا عده ای به "گناه" خود اعتراف نمی کنند؟ پاسخ داد: بیشتر مردم، بفکر کسب مدرک تحصیلی و دریافت عنوانی حر فه ای و تلاش برای تثبیت موقعیت اقتصادی خویش اند و در عین حال طالب کسب لذت اند و بسیار تمایل دارند از آنچه زندگی به آنها عرضه می دارد لذت ببرند! البته همۀ اینها، مطالباتی درست و مشروع اند، اما مگرکل هستی و همۀ زندگی به این ها ختم می شود و آیا خداوند در زندگی ما نباید نقشی داشته باشد و آیا رابطه داشتن با خالق آنچنان بی معنی است که آدم باید دربست گرفتار خویشتن خویش شود! آری! مشکل از آنجا شروع می شود که ما بیشتر بدنبال تحقق ارادۀ انسانی خود در زندگی هستیم تا طالب ارادۀ او! و این امر چنان اغوا گر، و فریبنده است که نقشی برای خداوند در سناریوهای مهیج خود در زندگی قائل نمی شویم! این خودکفائی و بی اعتنائی از آنجا ناشی می شود که اصولاً "ضریب خطا" در تحقق بر نامه های ما جائی ندارد و همواره به هوش و تفکر انسانی خود بیش از حد بها می دهیم و برنامه های خود را بی کم و کاست قابل تحقق می دانیم و اصولاً این موضوع برایمان بی معنی است که خداوند طالب ارتباط با ما بوده و بی صبرانه در انتظار رابطه ای صمیمی است تا ضریب خطای ما را در زندگی به حداقل برساند ( لوقای 15)*! همۀ رنج های بنی آدم به این خاطر است که به خطا کار بودن خود باور ندارد!
چندی پیش با خانم مسنی گفتگوی دوستانه ای راجع به مصرف برق داشتم! او عادت داشت تمام لامپ های خود را از ساعت 7 بعدازظهر تا پاسی ازشب روشن نگهدارد، علت این سهل انگاری را جویا شدم و چون زن بظاهراً مومنی بود به او اعتراض کردم که: " مگر نمی داند که این کار اسراف است و ریخت و پاش در نظر هرکس و همۀ ادیان امری مذموم و نکوهیده است" در جواب گفت: "برق من مجانی است" فهمیدم که کنتور و سیم های برق را دستکاری کرده! وقتی به او گفتم که: کار او از نظر دولت جرم محسوب شده و در نظر خدا تقلب به حساب می آید بسرعت واکنش نشان داد و گفت: - همه اینکار را می کنند پس بگذارم دولت گردن کلفت بخورد! از این "ضد استدلال" خنده ام گرفت و همزمان متاسف شدم، بحث بی فایده ای بود، ناچار سکوت کردم! در عوض به ماجرای پولس رسول پرداختم که با وجود مقام برجسته اش در سطوح عالی الهیاتی هیچگاه خود را عالم و الهی دان معرفی نکرد! با وجودیکه از جانب حضرت حق بورسی آسمانی گرفت و در سیاحتی ملکوتی به عالم بالا ربوده شد و عجایب شگفتی دید که نه چشمی تجربه کرده و نه گوشی تا به آن لحظه شنیده بود اما همواره به ضعف های خود مفتخر و معترف بود و در همه حال اعتراف می کرد که در قتل استیفان اولین شهید مسیحی معاونت داشته و از لباس سنگسارکنندگان مراقبت می کرده و همیشه اعتراف می کرد که در شمارافراد متعصب و تاریک اندیشی بوده که برای قلع و قمع باورمندان مسیحی در راه دمشق کور شده و در اثر لطف و مرحمت عیسای ناصری شفا یافته است.!
سالها پیش مقاله ای از استاد "باستانی پاریزی" می خواندم، استاد در بارۀ اعترافات پزشکی فرانسوی بنام "برنادت" نوشته بود، که اینک پرفسوری برجسته و سرپرست دپارتمان یکی از دانشگاه های مشهورفرانسه است! قبل از اینکه او به معروفیت و اشتهار برسد کتابی راجع به تشخیص های اشتباه خود هنگام معالجۀ بیماران نوشته و در این کتاب به خطا های خود اعتراف کرده و به روشنی شرح داده که: "هنگام معاینۀ فلان بیمار اگر به جای قرص "الف" مثلاً "ب" را تجویز می کرده، نتیجۀ بهتری حاصل می شد" او بعدها پی می برد که باید روی بیمار خود بیشتر کار می کرده و تست های دقیقتری انجام می داده است! او حتی شجاعت بیشتری بخرج داده و به عمل های اشتباه و جراحی های ناموفق خود اذعان نموده و اعتراف کرده که بجای جراحی پر هزینه، که خرج بیموردی بر دوش بیمار گذاشته، قادر بوده و می توانسته از روش های اورتوپدی و توانبخشی و یا حتی از کمک های اولییه مدد بگیرد اما اینکار را نکرده و در اثر عجله، بیمار را تا آخر عمر فلج و خانه نشین کرده است. اکنون اعترافات او انقلابی در اخلاق پزشکی ایجاد کرده و امروز کتاب او بعنوان مرجعی شناخته شده و دانشجویان پزشکی موظف شده اند تا از اشتباهات او عبرت گرفته و اعترافات او را به عنوان واحدی از دروس اجباری گذرانده و امتحان بدهند! اعتراف به "گناه" گام اول برای اصلاح است. خداوند "گناه" را پدیده ای درونی می داند که از بطن انسان جوشیده، ساخته شده و شکل می گیرد، ( انجیل مرقس 7 : 21 - 23 ). در زندگی روزانه بسیاری آدم های شیک و منظم را درحال تردد می بینیم اما کسی جرات نمی کند به آنها نزدیک شده و بگوید " آقا! خانم! شما گناهکارید"
بسیاری از بیماران سرطانی از بیماری خود بیخبرند اما وقتی تحت پرتو نگاری قرار بگیرند، سلولهای تکثیر شده بر صفحۀ رونتگن ( اشعۀ ایکس ) حال درون را نشان می دهد. حال اگر بیمار به پزشک اعتراض کند که" بیمار" نیست در واقع خود را فریب داده است بعبارتی اگر بیمار نپذیرد که بیمار است او را نمی توان مداوا کرد و در صورت رضایت بیمار است که پزشک برای معالجۀ او "شیمی درمانی" تجویز می کند! زهی برکت بر شریعت خداوند که همچون عمل پرتونگاری، رفتار، گفتار و پندار گناه آلود را چون آینه ای رخشنده، بما می نمایاند. ( رومیان 7 : 7). چه ازقدیم گفته اند: آینه نقش تو چو بنمود راست \ خودشکن آئینه شکستن خطاست.
و بر این اساس "پولس رسول" می نویسد لکن گناه از حکم فرصت جسته، هر قسم طمع را در من پدید آورد، زیرا بدون شریعت گناه مرده است، به عبارت دیگر چون حکم شد که طمع نورزم بمعنای این است که انسان اینکاره است و چون گفته شد دزدی نکن چون انسان دزد است! بقولی: گر حکم شود که مست گیرند \ باید هر آنکه هست گیرند! یعنی: همه گناه کرده و از جلال خداوند دور شده اند!
برادر و خواهر گرامی: خدای نهان بین و عارف قلوب را بهیچ روی نمی توان فریب داد زیرا او سازنده و خالق ماست و اوست که از "بیماری" درونی ما با خبر است ومی خواهد با ما ارتباط برقرارکرده و از خطرات و پی آمد "گناه" ما را آگاه کند! اوخدائی است امین و قابل اعتماد!
در "کتاب عزرا باب 10" احوال تبعیدیانی را می خوانیم که گناهبار و شرمسار به سرزمین اجدادی بازگشته اند! آنها هیکل خود را بسبب نزدیکی با زنان بیگانه آلوده کرده و عادات و افکار اقوامی را پذیرفته اند که شایستۀ قوم برگزیده و روحانی خداوند نیست! آنها در حضور کاهن به کرده های ناشایست خود معترف می شوند و زار زار می گریند، و چون گناه ورزیده اند آنگاه، قوچی به پادافره جرم از مذبح می گذرانند! ناگهان باران در می گیرد باران رحمت بر سر و روی آنها می ریزد و آنان را شستشو می دهد و قوم معترف، خارج خانۀ خدا، میلرزد و پس از پرداختن جریمه از گناهان پاک می شود! آری "او" خداوند و مالک هستی ما است و قادر است با چشم پوشی و "غمض عین" از خطا های نهان و آشکار ما درگذرد و همه را به بزرگواری و جلال خود ببخشاید! اوست مالک دو جهان و صاحب یوم الحساب! روزی که در حضور تخت داوری اش همگی خواهیم ایستاد، روزیکه دادستان الهی، کیفر خواست نهائی ما را خواهد خواند، آنگاه عذر "گناه" آوردن و بهانه تراشی بی فایده است! و آندم، چه فرحناک و جان افزا است وقتی که : خداوند "عیسای مسیح" دفتر حیات را بگشاید و نام برکت یافتگان را اعلام کند، آنها کسانی اند که به گناه خود در حضور او اعتراف کرده و در زمرۀ عادلان بحساب آمده اند، تا ازمجازات مستثنی شوند. زیرا او قادر است به خاطر اعتراف و توبه حقیقی، برگناهان ما خط بطلان کشیده و ما را سزاوار هستی جاوید اعلام کند!
پس ای خداوند، من هم به گناهان خود اعترا ف می کنم و بسوی تو باز می گردم، چون می دانم که تو خداوند، به قیمت، به صلیب رفتن یگانه پسرت مرا عفو کرده ای و چون از آن مسیح شده ام مرا بخشیده ای تا قابل، همجواری با تو و شایستۀ حیات جاوید باشم! آمین. ( مکاشفه 20 : 15 و 22 : 27)