خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

خبرهای فارسی

اخبار موسیقی، اخبار آی تی، اخبار ورزشی، اخبار استخدام

اون روز که بارون اومد - خاطره

خاطرات مدرسهمحسن سالاری، مجله رشد معلم 1385: از در شکسته ی کلاس دومی ها که وارد شدم ، پچ پچ بچه ها شروع شد که : «آقا معلم آمد .» نگاه ها ، کنجکاوانه ، به پوشه ی قرمز رنگ دست من خیره شده بود . باران شدیدی می بارید و هوا بد جوری سرد بود. به بخاری قدیمی گوشه ی کلاس نگاه کردم ، با آن شعله ی بی رمق ، خودش را هم نمی توانست گرم کند ، چه رسد به این کلاس مرطوب و یخ زده که چهل تا بچه ، دائم ، شیر نفتش را کم و زیاد می کردند . مثل همیشه ، پشت میز سربی و رنگ و رو رفته ی کلاس و روی صندلی ای که به تازگی ، آقای روستایی ، خدمتگزار مدرسه ، پایه ی آن را برای دهمین بار جوش داده بود ، نشستم و گردهای گچ روی میز را فوت کردم . بعد هم سرفه و گذاشتن دفتر و پوشه روی میز . مبصر کلاس ، با اشاره ی من ، اسامی دانش آموزان بی انضباط را که جلو اسم بعضی از آن ها چند ضربدر کوچک و بزرگ خود نمایی می کرد و لابد از قبل با آن ها خرده حسابی داشت ، به آهستگی پاک کرد و در جای خود نشست . ورقه های امتحان نوبت اول ، از لای پوشه ، سرک می کشیدند و بچه ها آرام تر از همیشه ، انگار که منتظر حکم زندان خود هستند ، عین مجسمه ، روی نیمکت ها نشسته بودند و تکان نمی خوردند . در حال جمع و جور کردن اوضاع قاراشمیش دفتر کلاس بودم که اکبر عمادی ، با آن هیکل چاق و شال گردن پهنی که دور گردن انداخته بود ، خودش را تکانی داد و زورکی از پشت میزش بلند شد و گفت:...........

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.