شبی دراز چو زلف نگار ناز منسیاه چون مژه گانش ، چو چشم شهلایشاگرچه سرد ولیکن ز آتش دل گرمپر از ستاره و ماهی چو قرص سیمایشانار گرچه همه عمر خون دل می خوردگشود عقده دل را به کام زیبایشسپند دانه که آسود ه بود در کنجیز شوق دیدن یلدا جهید از جایش