حالِ مـَـלּ و تـ౨
حالِ عقربه هاے ساعتی است
ڪـﮧ مدام از پی هم مے دوند
تا شـــاید
مگر معجزه اے شود و ساعتے یڪبار
یڪدیگر را در آغوش ڪشند
هرچند براے لحظه اے ...
لحظه اے هرچند ڪوتاه
اما فراموش نشدنے .
از همان لحظه ها
ڪـﮧ نمی توان از ڪنارشان گذشت
به همین سادگے ها .
دویدن و نرسیدن
سهم مـَـלּ بود و تـ౨ بود و آن دو عقربه .
ڪاش یا عشق عقربه ها جور دیگرے بود
یا عشق مـَـלּ و تـ౨
و یا این سرنوشت لعنتے
ڪـﮧ ڪسی براے نوشتنش سوالے از مـَـלּ و تـ౨ نکرد.
اینگونه یا ساعت از حرڪت باز مے ایستاد
یا این روزگار لعنتی
و یا این تڪاپوے رسیدن را
شیرینے وصل پایاלּ مے داد ..
┘◄عادل دانتیسم
√ پشت این شعرها ، لب ــخندها
بغضے ست ...
ورق بزن
بــاراלּ بگیرد.
" امیر سربی "